کد مطلب:106619 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:309

خطبه 234-خطبه قاصعه











[صفحه 399]

از خطبه های آن حضرت (ع) است: فصل اول خطبه ی قاصعه قصع: قورت دادن آب و نشخوار كردن، و قصعت الرجل: او را تحقیر كردم و كوچك شمردم و قصعت هامته: با كف دست بر سر او زدم، و قصع الله شبابه: خدا او را خوار و ذلیل ساخت، پس او رشد و پیشرفت ندارد، بطور كلی این واژه برای تحقیر و كوچك شمردن شخص می آید. جبریه و جبروت: عظمت و بزرگی. ادرعه: آن را مثل زره بر تن كرد دحر: دور افكندن. در این خطبه حضرت شیطان را به دلایلی چند نكوهش فرموده است به خاطر تكبر ورزیدن بر آدم، و سجده نكردن در برابر او، و نیز به این سبب كه تعصب و نپذیرفتن حق را آشكار كرد، و نخوت و خودپرستی را پیروی كرد، و بدین علت حضرت مردم را از رفتن به راه او برحذر داشته است، و این خطبه شامل چند فصل می باشد كه فصل اول آن این است: (سپاس، خداوندی را سزاست كه به عزت و كبریایی آراسته و این دو صفت را ویژه ی خود ساخته، نه آفریدگانش، بلكه این دو را بر غیر خود ممنوع و حرام فرموده و به جلال خود آنها را برگزیده است و هر كس از بندگانش را كه با وی در این دو ویژگی به نزاع برخیزد، مورد لعن خود قرار داده است پس به این سبب فرشتگان مقرب خود را، آزمود تا فروتنان را

از متكبران و گردنكشان جدا سازد، از این رو، با آن كه بر تمام پنهانیهای دلها و پوشیده ترین نهانها آگاهی داشت فرمود: (انی خالق بشرا من طین، فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین فسجد الملائكه كلهم اجمعون الا ابلیس) كه خودخواهی بر او روی آورد و به خلقت خود بر آدم فخر و مباهات كرد و به اصل و ریشه ی خود تعصب ورزید و زیر بار حق نرفت. پس دشمن خدا (شیطان)، پیشوای متعصبان و پیشرو گردنكشان است، كه بنیان عصبیت را بر جای گذاشت و با خداوند در لباس عظمت و بزرگواری به نزاع پرداخت و جامه ی كبر و خودبزرگ بینی بر تن كرد و پوشش فروتنی و تواضع از روی خود دور افكند. آیا نمی بینید كه چگونه خداوند او را به علت كبر و نخوت، خرد و كوچك كرد و به سبب بلندپروازیش وی را، پست و زبون ساخت؟، پس در دنیا او را رانده و در آخرت برایش، آتش برافروخته آماده كرد. اكنون كه با خلاصه ای از مطالب خطبه ی شریف آشنا شدیم به شرح آن می پردازیم: امام (ع) در آغاز سخنان خود، خدای را به چند اعتبار ستوده است كه در ذیل بیان شده است: 1- حق تعالی آراسته به عزت و كبریایی است، ذاتی می تواند متصف به صفت كبریایی و عزت باشد كه دو امر در او، یافت شود. الف- آگاهی

به كامل بودن ذات خود داشته باشد. ب- شرافت و برتری بر كلیه ی ماسوای خود، داشته باشد. حق تعالی كه مصداق اكمل این دو امر می باشد، به این دو صفت از هر موجودی شایسته تر خواهد بود، ذات حق تعالی دارای كمال مطلق و بی نهایت است، به دلیل این كه تمام كمالات از وجود و هستی نشات می گیرد و وجود خداوند اتم و اكمل وجودهاست، و هر موجودی هستی خویش را از او دریافت می كند، پس صفت كبریایی و عزت در ذات وی از همه ی موجودات مصداقی كاملتر و شایسته تر دارد، او به این دلیل كه بر تمام وقایع كلی و جزئی آگاهی دارد، به كمال ذات خود و شرافت و عزت خویش بر تمام موجودات عالم هستی نیز علم و آگاهی دارد. واژه ی لبس كه به معنای پوشش است در این جا استعاره است و احاطه ی كبریایی و عزت حق تعالی كه امری معقول است تشبیه به پیراهن و عبایی شده است كه تمام بدن شخص را احاطه می كند، تشبیه معقول به محسوس است. 2- حق تعالی دو صفات كبریایی و عزت را ویژه ی خود ساخته است زیرا جز ذات اقدس او، هیچ كس شایسته ی آن نیست و این مطلب به دلیل نقلی و عقلی به ثبوت رسیده است، دلیل نقلی آیه ی قرآن است كه می فرماید: (عالم الغیب و الشهاده الكبیر المتعال) الف و لام مفید حصر است،

كبریایی و تعالی را به خداوند منحصر می كند، و نیز در بسیاری از آیات دیگر متكبران را مذمت كرده و به آنان وعده ی عذاب داده و از زبان پیامبر اكرم نقل شده است كه الكبریاء ردایی...، بزرگی شایسته ی من (خداوند) است، و دلیل عقلی نیز حكم می كند بر این كه این ویژگی جزء ذات وی می باشد نه خارج از ذاتش زیرا اگر خارج از ذات او باشد لازمه اش نیازمندی حق تعالی به غیر خود می باشد كه بر خداوند محال است. 3- خداوند این دو ویژگی را بر غیر خود حرام كرده است كلمه های حمی و حرم كه به معنای قرق كردن و ممنوعیت می باشد استعاره است یعنی غیر ذات اقدس او از داخل شدن در این حریم ممنوع و محروم می باشند چنان كه مالك زمین دیگران را از دخول در حول و حوش ملك خود برحذر می دارد. 4- و اصطفاهما لجلاله، در این جمله بیان شده است كه چرا خداوند این دو صفت را به خود اختصاص داده و می فرماید به دلیل تقدس و تنزه ذات اقدس وی از همانندی مخلوقات و بلندی مرتبه ی وی شایسته ی این ویژگی است پس از این روست كه كبریایی و عزت را به خویش اختصاص داده است. 5- كسانی را كه در این امر با وی به رقابت برخیزند و بخواهند خود را به این دو صفت متصف سازند مورد لعنت قرار داده است

چنان كه پیش از این روایتی از پیامبر نقل شد كه خداوند فرمود: هر كس با من در این دو امر منازعه كند وی را در آتش دوزخ می اندازم و معلوم است كه هر كس در جهنم بیفتد ملعون و مطرود از خیر و رحمت خداوند است و لغت منازعه كه در این روایت ذكر شده مجاز و از باب ذكر لازم و اراده ی ملزوم و نیز متضمن تشبیه می باشد، به این بیان كه سرپیچی كردن و مخالفت متكبران از فرمانهای خداوند را تشبیه به این امر كرده است كه گویا آنها در صدد آنند كه صفت مخصوص خدا را به قبضه ی خود درآورند و چون لازمه ی این عمل نزاع و جدال در گفتار می باشد از این رو تعبیر به منازعه شده است. 6- در مورد همین صفت تكبر، فرشتگان خود را مورد آزماش و امتحان قرار داده است، گر چه اختبار و آزمایش به این دلیل انجام می شود كه شخص یا شیئی مورد آن، شناخته شود ولی این منظور در موردی عملی است كه امتحان كننده مورد امتحان را نشناسد و به این وسیله بخواهد آن را بشناسد، پس در مورد خداوند به عنوان استعاره به كار می رود یعنی خداوند كه بنده ی خود را بطور كامل می شناسد و معصیت كار و مطیع را از اول می داند، ملاك پاداش و كیفر را بر انجام دادن تكالیف مقرر ساخته است كه اگر اطاعت كردند ثو

اب، و اگر مخالفت كردند كیفر می بینند، و همین وضعیت درباره ی خداوند را حضرت تشبیه كرده است به این كه مولایی می خواهد غلام خود را بیازماید كه آیا مطیع است یا گستاخ و به این دلیل عنوان آزمایش را بطور مجاز درباره ی خداوند به كار برده است. لیمیز المتواضعین منهم من المتكبرین، این عبارت به عنوان ترشیح برای استعاره آزمایش كه در عبارت قبل به عنوان مجاز ذكر شده بود آورده شده است یعنی فرشتگان را با امر به سجده كردن در برابر آدم آزمایش كرد تا متواضعان از متكبران شناخته شوند. احتمال دیگر در معنای این عبارت آن است كه امر به سجده به این منظور بوده است كه معصیت كاران با كیفر شدن و اهل اطاعت با ثواب گرفتن از یكدیگر جدا شوند و منظور این نیست كه شناخته شود كه مطیع و متواضع كیست و نافرمانان و متكبران چه كسانند، تا مجاز و استعاره لازم آید. و هو العالم... الغیوب، این جمله كه در میان فقال سبحانه... و این خالق معترضه است و حكایت از علم خداوند نسبت به آنچه در دلها پوشیده و در پرده ی غیب نهان است، می كند، خود قرینه بر این است كه آزمایش در این جا به معنای حقیقی نیست بلكه مجاز است چنان كه بیان گردید و عبارت فقعوا له ساجدین امر به سجده

كردن است كه با آن ملائكه مورد آزمایش قرار گرفتند. برخی از شارحان می گویند خداوند با آن كه بر تمام پنهانیها آگاه است فرشتگان را آزمایش كرده اما نه برای آن كه خود آگاه شود بلكه به آن علت كه دیگران بدانند فرمانبر كیست و نافرمان چه كسی می باشد. چنان كه وقتی می فرماید: (لنعلم ای الحزبین) و جای دیگر: (لنعلم من یتبع الرسول ممن ینقلب علی عقبیه) مراد آن است تا این كه تو و غیر تو این امور را بدانید ولی این وجه به نظر بعید می آید، و ما چون داستان ملائكه و فرشتگان را در خطبه ی اول بطور كافی شرح دادیم نیازی به تكرار آن نداریم تنها چند واژه بود كه نیاز به توضیح داشت. بطوری كه از آیات قرآن برمی آید سركشی شیطان و تكبر و مباهات ورزیدن او بر آدم به علت توجه به اصل و ماده ی خلقتش بود كه آدم از خاك و او از آتش آفریده شده است به دلیل این كه در سوره ی اعراف )3( آیه )21( از قول وی نقل می شود كه گفت: (خلقتنی من نار و خلقته من طین) و در سوره بنی اسراییل می گوید: (ااسجد لمن خلقت طینا) و در جای دیگر: (ااسجد لبشر خلقته من صلصال من حماء مسنون) و این كه حضرت وی را امام متعصبان شمرده از این بابت است كه او منشاء پافشاری در غیر حق و پیشقدم

در تعصب بی مورد بوده است. امام تعصب در راه حق از صفات پسندیده شمرده می شود چنان كه در روایت آمده است العصبیه فی الله تورث الجنه و العصبیه فی الشیطان تورث النار، پافشاری در راه خدا سرانجامش بهشت و تعصب در مسیر شیطان نتیجه اش آتش دوزخ است. و نیز شیطان پیشتاز گردنكشان و متكبران است به دلیل این كه در تكبر ورزیدن و فخر و مباهات كردن بر آدم ابوالبشر، بر تمام متكبران تقدم داشته است، و نیز می فرماید: او پایه ی عصبیت را بنا كرد و تعصبهای ناروای بقیه ی افراد جامعه كه به اصل و نسب و ریشه ی خود می نازند بر همین منوال است. و نازع الله رداء الجبریه: شیطان به سبب تكبر و خودبزرگ بینی اش در مقابل عزت و عظمت الهی به نزاع برخاست چنان كه گذشت. واژه های منازعه و رداء به عنوان استعاره به كار رفته است. و ادرع لباس التعزز، در این عبارت تكبر و به خود بالیدن ابلیس را تشبیه به پوششی برای وی كرده، و به این دلیل واژه ی زره پوشی را برایش استعاره آورده و كلمه ی لباس را هم به عنوان ترشیح آن ذكر فرموده است و نیز در جمله ی: خلع قناع التذلل، خلع استعاره و قناع ترشیح آن است یعنی شیطان نقاب فروتنی و بندگی در پیشگاه حق را كه همچون حجابی برای حفظ

آبروی بندگی او بود از صورت خود بدور افكند و خود را رسوای خاص و عام كرد. الاترون... بترفعه، در این عبارت حضرت وجوهی را بیان فرموده است كه خداوند شیطان را به علت كبر و خودپسندیش پست و خوار كرده است و آن وجوه از این قرار است: الف- پس از آن كه او را از بهشت بیرون فرستاد، در دنیا مورد لعنت قرارش داد، و فرمود: (اخرج منها مذوما مدحورا) ب- در آخرت برای وی زبانه ی آتش مهیا كرد، و گفت: (لاملئن جهنم منك و ممن تبعك منهم اجمعین). در مورد علت صدور این خطبه ی شریفه، گفته اند، در اواخر خلافت حضرت اهل كوفه به فتنه و فساد گرویده بودند، بسیار اتفاق می افتاد كه شخصی از سرزمین قبیله ی خود خارج شده و گزارش به قبیله ی دیگری می افتاد، در این جا گاهی از بعضی افراد اندكی ناراحتی می دید، در این هنگام با سر و صدای زیاد و داد و فریاد قبیله ی خود را به مدد می طلبید، از باب مثال با صدای بلند ندا می كرد: آی قبیله ی نخع! آی كنده!، و منظورش ایجاد آشوب و فتنه بود، در این هنگام بر اثر این سر و صدا چند نفر از جوانان این قبیله بیرون می ریختند و اهل قبیله ی خود را صدا می زدند، عده ی دیگری جمع می شد و پس از رد و بدل كردن سخنان زشت او را مجروح می

كردند و سپس او كه با سر و وضع خون آلود به قبیله ی خود می آمد شكایت می كرد و به این سبب فتنه و آشوب برپا می شد و عده ای بی دلیل كشته می شدند، فقط به علت برخورد چند نفر كم خرد، و چون این عمل بارها تكرار شد، امام (ع) به میان مردم آمد و این خطبه را ایراد فرمود. دلیل نامگذاری این خطبه در وجه تسمیه ی این خطبه به نام قاصعه چند وجه ذكر كرده اند. 1- مناسبترین دلیل آن است كه حضرت هنگامی كه این سخنان را بیان می فرمود سوار بر ناقه ای بود كه در حال نشخوار كردن بود. 2- چون نصایح و امر و نهی ها در این خطبه پشت سر هم و منظم به كار رفته و شباهت دارد به حالتی كه شتر مرتب غذایی كه خورده نشخوار می كند. 3- به دلیل این كه در این خطبه، شیطان متكبر و هر ستمكاری در هم كوبیده و تحقیر شده است، زیرا قصع به معنای توسری زدن و تحقیر كردن است و این وجه مناسبی است. 4- وجه چهارم برای نامگذاری این خطبه آن است كه این سخنان غرور و خودخواهی متكبران را فرو می نشاند و از این باب مانند آب است كه تشنگی و عطش را فرو می نشاند، چنان كه عرب می گوید: قصع الماء عطشه، آب تشنگی او را از بین می برد. مقدمه ای درباره ی موضوع خطبه در این خطبه كبر و خودپسندی

و پی آمدهای شوم آن، كه بی اعتنایی به حقایق و تعصب جاهلانه در برابر غیر خداست، مورد نكوهش و مذمت واقع شده است تا برای جامعه ی انسانی درسی باشد، كه خلاف آن را اختیار كنند یعنی متواضع و نرمخو باشند. در مقدمه ی كتاب بیان كردیم كه سخنران به منظور توجه شنوندگان لازم است در آغاز سخن كلیاتی از مطالب خود را بطور اجمال ذكر كند، در این خطبه نیز حضرت نخست عزت و كبریایی را مخصوص حق تعالی، و بر غیر او حرام و ممنوع دانسته و سپس داستان گردنكشی و تكبر ابلیس را بر آدم ذكر، و او را نكوهش و مذمت فرموده و بیان داشته است كه او به دلیل داشتن این صفت رذیله و این عمل ناپسند از درگاه حق تعالی طرد شده و به زیان همه ی پیامبران الهی مورد لعنت قرار گرفته است و به این دلیل انسانها را آگاه ساخته تا از او دوری كنند و از این صفت ناپسند او یعنی تكبر و خودپسندی كه مایه ی بدبختی وی شد، برحذر باشند، حال چون هدف اصلی از ایراد این خطبه ی شریف، مذمت صفت تكبر و خودبزرگ بینی و نهی از این ویژگی ناپسند است، لازم است برای روشنتر شدن مطلب به حقیقت تكبر و ثمرات آن و نكوهشها و مذمتهایی كه از این خصیصه ی ناپسند، شده اشاره ای داشته باشیم. حقیقت معنای تكبر ت

كبر هیاتی است نفسانی كه چون انسان خود را از دیگران كاملتر و بلند مرتبه تر تصور می كند، برایش حاصل می شود، و نتیجه ی آن، بلندپروازی و فخرفروشی و در كل، خودبزرگ بینی می باشد و چون صفت بسیار ناپسندی است پیامبر اكرم عرض می كند: (خدایا از باد تكبر به تو پناه می برم). تكبر یكی از صفات ناپسند و جزء گناهان به حساب می آید و نقطه ی مقابل صفت پسندیده ی تواضع است. صفت تكبر شباهت زیادی به عجب دارد و عجب موقعی تحقق پیدا می كند كه انسان آن چنان به خود مطمئن باشد كه هیچ احساس نیاز به منعم خود نداشته و برای دیگران هم كمالی فرض نمی كند كه خود را از آنها بالاتر بداند بلكه تمام كمالات را منحصر به خود و جدانشدنی از خود می داند. فرق این دو صفت آن است كه متكبر برای دیگران مقام و مرتبه ای فرض می كند اما مقام خود را از آنان برتر می داند ولی شخصی كه عجب دارد برای دیگران هیچ شخصیت و موقعیتی تصور نمی كند. آفات تكبر اثرات سوء تكبر بسیار است برخی مربوط به باطن متكبر است و برخی در مورد اعمال و كارهای ظاهر او می باشد، اما اعمال باطنی و قلبی او از این قبیل است كه دیگران را حقیر و بی مقدار می شمارد و هیچ كس را شایسته ی همنشینی و نشست و برخ

است با خود نمی داند، و می خواهد كه دیگران همیشه دست بر سینه پیش او بایستند، بلكه گاهی عقیده دارد كه دیگران حتی شایستگی برای این هم ندارند. دانشمند متكبر به اشخاص عامی با دیده ی تحقیر و تمسخر نگاه می كند، و بالاخره از ویژگیهای باطنی متكبر، آن است كه بر دیگران حسد می ورزد و كینه ی آنان را به دل می گیرد. اما آنچه مربوط به اعمال ظاهری تكبر می باشد از این قرار است: پیوسته در راه رفتن بر دیگران پیشی می گیرد، و در مجالس از همه بالاتر می نشیند و دیگران را از همنشینی و هم غذایی با خود طرد می كند. و در موقع نصیحت كردن و خیرخواهی سختی و زورگویی به عمل می آورد، و اگر كسی سخن او را نپذیرد و با دلیل رد كند خشمگین می شود و نسبت به دانش آموزان خود، درشتی روا می دارد و آنان را حقیر شمرده به خدمت می گیرد، غیبت و بدگویی می كند و حرف زیاد می زند، از اثرهای سوء تكبر آن است كه گاهی باعث ترك بسیاری از كارهای پسندیده می شود، از جمله این كه، تواضع را ترك می كند و از مجالست با پایین تر از خود دوری می نماید و با صاحبان حاجت به نرمی رفتار نمی كند و بسیاری از نارواهای دیگر. نكوهش تكبر از نظر قرآن و سنت نكوهشهای زیادی از این خوی ناپسند

در قرآن و سنت نقل شده است: اما در قرآن می فرماید. الف: (كذلك یطبع الله علی قلب كل متكبر جبار). ب: (و استفتحوا و خاب كل جبار عنید) و اما سنت: الف: پیامبر اكرم فرمود: خداوند متعال می فرماید: كبریایی در خور من و بزرگواری شایسته ی مقام من است، و هر كه این دو صفت را بر خود روا دارد، با من به ستیزه برخاسته است و من او را در جهنم سرنگون خواهم ساخت. ب: امام (ع) می فرماید: كسی كه در دلش ذره ای تكبر و خودپسندی باشد داخل بهشت نمی شود، و این كه این صفت پرده ای میان انسان و بهشت می شود به آن دلیل كه وی را از خویهای پسندیده ای كه در حقیقت راههای ورود اهل ایمان به بهشت است، باز می دارد پس كبر و عجب، این دو خصلت ناروا، تمام درهای رحمت خدا را بر روی انسان می بندد زیرا با وجود اندكی از تكبر هرگز مومن نمی تواند به محبوب خود دست یابد و برای متكبر امكان ندارد كه خصال ناپسند را ترك كند و به جای آن صفات پسندیده ای از قبیل فروتنی و كظم غیظ و نصیحت پذیری و نرم زبانی را پیشه ی خود سازد. خلاصه آن كه هیچ صفت زشتی نیست مگر آن كه شخص خودپسند به منظور حفظ خودبزرگ بینی اش آن را بر خود روا می دارد و هیچ فضیلت پسندیده ای نیست مگر آن كه برای

حفظ موقعیت خود آن را ترك می كند، این است حقیقت آن كه هر كسی ذره ای تكبر داشته باشد داخل بهشت نمی شود و برخی از صفات مذموم بعضی دیگر از صفات زشت را با خود به همراه می آورند، و بدترین اقسام تكبر و خودپسندی آن قسمتی است كه آدمی را از كسب علم و عمل به آن باز دارد و مانع پذیرفتن حق و تسلیم در برابر آن شود.

[صفحه 400]

خطف یخطف: پلكهای چشم به تندی شروع به بر هم خوردن كرد. تبهر العقول: بر نور عقلها چیره می شود و آنها را در خود پنهان می كند. رواء: چهره ی زیبا عرف: بوی خوش خیلاء: تكبر و خود بزرگ بینی احباط: باطل كردن جهد: كوشش كردن هواده: صلح و آشتی كردن و اگر خداوند می خواست، می توانست كه آدم را از نوری بیافریند كه روشنی آن دیده ها را خیره و زیبائیش خردها را حیران كند و نیز قادر بود كه وی را از ماده ی خوشبویی بسازد كه عطرش تمام دماغها را به سوی وی جلب كند، و اگر چنین می كرد گردنها در برابر او خاضع می شد و آزمایش درباره ی او بر فرشتگان آسان می شد، اما خداوند سبحان آفریده هایش را به برخی از امور می آزماید كه اصل آن را نمی دانند، به سبب این كه به آنها امتیاز دهد و خودخواهی و تكبر را از آنان دور كند.) و لو اراد الله... علی الملائكه، این جمله استدلال به صورت قیاس استثنایی مركب از دو شرطیه ی متصله می باشد كه صغرای آن دو از و لو اراد الله... لفعل، و كبرای آن از و لو فعل تا آخر می باشد و تالی كبری مركب از دو جمله است كه یكی بر دیگری عطف شده است، و معنای مقدمه ی صغری این است كه اگر خداوند پیش از آفرینش آدم اراده

می كرد كه او را از نور شفاف لطیفی بیافریند كه چشمها را خیره كند و زیباییش خردها را دچار حیرت سازد و از عطری به وجود آورد كه بوی خوشش روحها را تازه كند و از گل و خاك تیره و تاریك او را نیافریند، می توانست، زیرا این امر برای خداوند مقدر و ممكن است. در عبارت امام كه تعبیر به آفرینش از نور می فرماید احتمال دیگری نیز داده شده است كه مراد آفرینش روحانی و مجرد از ماده ی ظلمانی باشد، و این معمول است كه گاهی از مجردات تعبیر به نور می شود مثلا می گویند: انوار خدا و انوار جلال او، و انوار حضرته و نیز می گویند: فلانی ما را به نور علمش روشن ساخت و همچنین از مجردات تعبیر به بوییدنی هم می شود و می گویند فلانی رایحه ی علم را بو نكرده است و تعبیر به طعم نیز می شود و می گویید: فلان فرد شیرینی دانش را نچشیده است و در تمام اینها برای تقریب به ذهن لفظ محسوس را استعاره برای معقول آورده اند. معنای مقدمه ی كبری این است كه اگر این كار را می كرد و آدم را چنان كه گفته شد می آفرید گردنهای فرشتگان و همچنین، ابلیس در برابرش خاضع می شد ولی در این صورت خضوع فرشتگان به خاطر اصل خلقت و شرافت مادی حضرت آدم بود نه برای فرمان الهی و در این حالت

ملائكه نمی توانستند بر خداوند اشكال كنند كه چرا كسی را می آفرینی كه در زمین فساد می كند و خونریزی راه می اندازد، و شیطان قادر نبود به دلیل اصل آفرینش خود بر او فخرفروشی كند و نیز امتحان ملائكه در مورد وی آسانتر برگزار می شود به دو علت: الف- طبیعی است كه اگر كسی را دستور دهند كه در برابر پایینتر از خود اظهار كوچكی كند حاضر نیست و از این رو سجده ی ملائكه در برابر آدم تا حدی ناگوار بود، ولی با این فرض كه در شرافت اصل خلقت از آنان كاستی نداشته و شبیه آنان بود به سادگی برای خضوع در برابر وی تسلیم می شدند. ب- آنچه كه مانع تسلیم شدن ملائكه برای خضوع در برابر آدم بود، ناآگاهی آنها از راز آفرینش وی بود چون از نظر اصل خلقت غیر از آنان بود نمی دانستند كه صلاحیت برای خلیفه اللهی دارد و از این رو بر خداوند راجع به آفرینش او، اشكال گرفتند و حق تعالی در پاسخ آنان فرمود: من چیزهایی می دانم كه شما بر آن آگاهی ندارید، ولی با فرض این كه خداوند آدم را از ماده ی نوری مناسب با اصل خلقت ملائكه می آفرید بر سر آفرینش وی آگاهی داشتند و بر خداوند اشكال نمی گرفتند و تسلیم آنان در مقابل فرمان حق تعالی برای سجده ی در برابر آدم آسانتر بود

. پس از بیان این مطلب امام می فرماید: اما خداوند سبحان بندگان خود را به اموری مورد آزماش قرار می دهد كه راز آن را نمی دانند، و با این سخن می فهماند كه حق تعالی نخواست آدم را از نور بیافریند و اراده اش آن بود كه فرشتگان خود را به سجده ی بر آدم بیازماید، با آن كه هیچ توجه به اصل و غرض از این تكلیف نداشتند. مقصود از این قیاس استثنایی توجه به این است كه خداوند آفرینش آدم را از نور اراده نكرده است، و این معنا از این نتیجه به دست می آید كه اگر خدا خلقت آدم را از نور اراده می كند، همه در مقابلش خضوع می كردند و آزمایش بر فرشتگان آسان می شد، اما این امر، تحقق نیافت، پس اراده ی خدا بر آفرینش آدم از نور تعلق نگرفت. نصب این چند واژه: تمیزا نفیا و ابعادا بنابر مفعول له است یعنی خدا فرشتگان را آزمایش كرد تا مطیع را از عاصی مشخص سازد و خصیصه ی زشت كبر و خودخواهی را از آنان دور كند. توفیق از خداوند است. فصل دوم خطبه ی قاصعه احباط: باطل ساختن جهد: كوشش كردن هواده: آشتی كردن (از كار خدا درباره ی شیطان پند و عبرت بگیرید، زیرا عبادتهای طولانی و كوشش فراوان او را به دلیل یك ساعت سركشی و تكبر، باطل و بی اثر ساخت، با این كه

شش هزار سال خدا را عبادت كرده بود كه معلوم نیست از سالهای دنیا بوده، یا آخرت، پس چه كسی بعد از ابلیس، با انجام دادن مانند گناه او، از عذاب الهی سالم خواهد ماند؟ هرگز نخواهد شد كه خداوند سبحان، انسانی را به بهشت وارد سازد به سبب كاری كه به وسیله ی آن فرشته ای را از آن بیرون كرد. حكم خداوند در میان اهل آسمان و زمین یكی است و بین او با هیچ یك از آفریدگانش، در روا داشتن آنچه بر جهانیان حرام فرموده است سازشی نیست (كه آنچه بر همه حرام كرده بر او مباح كند) فاعتبروا، امام (ع) پس از شرح حال شیطان و مدت طولانی را كه در عبادت خدای تعالی به سر برده و بیان آنچه كه بر اثر تكبر و خودبزرگ بینی به سر او آمد تمام اعمالش باطل شد، و از رحمت بی پایان خدا دور و به لعنت ابدی دچار شد، در این فصل از خطبه ی شریف شنوندگان خود را مامور كرده است كه از سرگذشت رقت بار او پند و اندرز بگیرند و گرد این خصلت ناپسند و ناروا نگردند بلكه با خود بیاندیشند كه وقتی آن كه در جرگه ی فرشتگان بود و شش هزار سال خدای را پرستش كرد، اما به دلیل یك لحظه كبر و خودپسندی چنین وضعیتی پیدا كرد، افراد بشر كه عمر عبادتشان بسیار اندك است، اگر تكبر ورزند به طریق اول

ی به این سرنوشت گرفتار خواهند شد. جهده الجهید، یعنی كوششی كه انجام داد و مشقت آن را تحمل كرد. و كان قد عبد الله... الاخره، سالهای آخرت ممكن است اشاره به مدتهای بسیار طولانی و مجاز باشد، شبیه روزهای آخرت كه از آیات قرآن استفاده می شود مثل: (و ان یوما عند ربك كالف سنه مما تعدون) و نیز می گوید: (فی یوم كان مقداره خمسین الف سنه) زیرا روزهای عالم آخرت را نمی شود بر معنای حقیقی آن حمل كرد به دلیل این كه یك روز عبارت از زمان طلوع خورشید تا هنگام پنهان شدن و غروب آن می باشد ولی پس از فنای دنیا چنان كه ظاهر شرع بر آن حكم می كند نه خورشید و نه طلوع و غروبی برای آن باقی می ماند، و بنابر عقیده ی كسانی كه فلك و مدار ستارگان را برای همیشه باقی می دانند نیز رستاخیز عبارت از جدایی نفوس از بدنها و یا حالاتی كه برای آنها پس از جدایی از بدن حاصل می شود و بدیهی است كه برای مجردات و مفارقات از ماده ی زمان و مكانی نیست تا این كه روز و سالی داشته باشد، با این فرض نیز باید روز را حمل بر معنای مجازی كنیم كه زمان فرضی است و از مقایسه ی احوال آخرت با دنیای مادی و روزهای آن به دست می آید از باب جانشین ساختن امر بالقوه به جای بالفعل و ب

ه همین معناست زمانهایی كه دانشمندان علم كلام به آن تعبیر كرده و گفته اند: تقدم خداوند بر وجود جهان، به زمانهای مفروضی است كه نهایتی برایش نیست، بنابراین روزی كه مقدارش پنجاه هزار یا هزار سال است اشاره به تفاوت حالات اشخاص است كه بر اثر سختی حساب و آسانی آن كه در نتیجه ی زیادی گناه یا عبادتها و اعمال خیر متفاوت است یعنی برای آنان كه بار گناهشان سنگین و كارهای نیكشان اندك و هول و هراسشان زیاد است، آن روز بسیار طولانی است و از نظر آنان كه كفه ی اعمال نیكشان بر گناهان می چربد روز حساب و قیامت بسیار طولانی نیست، چنان كه ابن عباس مفسر كبیر در تفسیر قول خداوند: روزی كه مقدار آن پنج هزار سال است می گوید: مقصود روز قیامت است كه خداوند آن را برای كافران پنجاه هزار سال قرار داده است زیرا بر اثر گناه و معصیت حسابشان طولانی است و آن چنان در فشار و سختی قرار می گیرند كه در نظر آنان این چنین طولانی می شود و از ابی سعید خدری نقل شده است كه حضور پیامبر اكرم عرض شد، چه بسیار طولانی است پنجاه هزار سال روز قیامت! حضرت فرمود: سوگند به آن كه جانم در دست قدرت اوست روز قیامت برای مومن بسیار سهل و آسان است حتی از انجام دادن یك نماز

واجب كه در دنیا بجا می آورد آسانتر است، آری اینها دلالت دارد بر آن كه مراد از كلمه ی یوم زمان فرضی و تصوری است وگرنه زمان حقیقی به این اندازه تفاوت پیدا نمی كند. پس از بیان مطلب، می گوییم: درباره ی عبادت ابلیس و ملائكه كه در حدیث و خطبه ی اول چنین گفتیم آنها به زمین فرود آمدند، طایفه ی جن را به سوی دریاها و سركوهها، راندند و خود مدت زمانی خدا را در زمین عبادت كردند دو احتمال وجود دارد. الف- این كه عبادت، روحانی بوده كه زمانی را اشغال نمی كند بلكه شامل حالاتی شبیه زمان می باشد و ابلیس خدا را پیش از آفرینش آدم در زمانهای مفروضی عبادت كرده كه اندازه ی آن شش هزار سال می باشد. ب- احتمال دیگر آن كه عبادت جسمانی باشد و در زمانهای دنیا باشد كه مقدارش به اندازه ی پنجاه هزار سال از سالهای دنیا باشد. لا یدری در نسخه ی منقول از مرحوم سیدرضی بر وجه معلوم ضبط شده است ولی در نسخه های دیگر به طریق مجهول نقل شده، بنابر فرض اول لازمه اش آن است كه خود شیطان نمی داند كه آن سالها از چه سنخ زمانی بوده است ولی بنابر نسخه ی دوم كه مجهول باشد ممكن است خود او بداند ولی دیگران ندانند خلاصه آن كه در این مطلب چند احتمال و تردید وجود دارد

. 1- عبادت ابلیس قبل از آدم، روحانی باشد یا جسمانی. 2- زمان عبادت حالت فرضی بوده است یا موجودی واقعی. 3- بر تقدیر اخیر، مراد از شش هزار سال، سالهای متعارف نزد ما باشد یا سالهایی كه قبل از خلقت آدم مرسوم بوده است كه هر سالی هزار سال یا پنجاه هزار سال از سالهای میان ما باشد، وقتی كه این همه احتمال در مطلبی وجود داشته باشد، یقین به هیچ كدام پیدا نمی شود، بدین علت حضرت تعبیر به لا یدری غیر معلوم فرموده است اما دیگری از شارحان نهج البلاغه می گوید: از این كه امام آن مدت را شش هزار سال تعیین كرده و سپس فرموده است كه معلوم نیست از چه سالهایی باشد، چنین برمی آید كه این مطلب را یا بطور اجمال از پیامبر اكرم بدون شرح و تفصیل شنیده بوده است، و یا این كه به وجه كامل آن را می دانسته، اما آن را از مردم پنهان ساخته است، زیرا می داند كه درك كردن سالهای آخرت برای آنان بسیار دشوار و غیر قابل هضم است زیرا در صورتی كه عبادت شیطان شش هزار سال و هر روزی از آن سالها پنجاه هزار سال به سالهای دنیا باشد، حاصل ضرب شش هزار سال در سیصد و شصت روز كه در پنجاه هزار ضرب شده باشد، یكصد و هشت هزار میلیون سال می شود كه عددی بسیار سنگین است و بر

فرضی كه اندازه ی هر روز را هزار سال بدانیم از ضرب شش هزار سال در سیصد و شصت هزار، دو هزار و صد و شصت میلیون سال می شود كه این نیز بر ذهنها گران می آید، از این رو حضرت تفصیل مطلب را برای مردم بیان نفرمود. فمن... معصیته، در این جمله از راه استفهام انكاری هیچ شخصی را كه متصف به صفت ناپسند تكبر باشد از لعنت و عقوبت الهی سالم و بركنار نمی داند، و جمله ی یسلم علی الله، یعنی این كه به سوی خدا برگردد، در حالی كه از لعنت و عذاب او سالم باشد، چنان كه وقتی چیزی سالم به سوی تو برگشت و خراب و تلف نشده بود، می گویی سلم علی هذا الشیئی. حرف باء در عبارت بمثل معصیته، برای مصاحبت است یعنی چه كسی سالم از كیفر الهی به سوی او برمی گردد با این كه گناهی مانند گناه ابلیس همراه خود داشته مثل او متكبر باشد و امر حق تعالی را مخالفت كند. واژه ی كلا نیز برای رد كسی است كه ممكن است سالم ماندن از عذاب را برای چنین شخصی جایز بداند، و این مطلب را با جمله ی: ما كان الله... ملكا، تفسیر و شرح فرموده است یعنی هرگز چنین نیست كه خداوند داخل بهشت سازد، بشری را كه همراه با گناهی باشد كه به خاطر آن فرشته ای را از بهشت بیرون كرده است، و این گناهان خص

لت ناپسند تكبر است. جمله ی امام (ع) در این مورد به عنوان یك قضیه ی سالبه ی عرفیه ی عامه بیان شده است كه معنایش این است: هیچ انسانی تا هنگامی كه متصف به صفت كبر باشد داخل بهشت نمی شود بنابراین اگر پیوسته این صفت همراه او باشد مثل كسی كه با كفر بمیرد هرگز داخل بهشت نمی شود، ولی اگر دوام نیابد و بدون آن از دنیا برود، می توان گفت كه داخل بهشت می شود، و در این هنگام قول كسانی كه این سخن امام را دلیل بر آن می گیرند كه گناهكاران و فاسقان اهل اسلام همیشه در جهنمند ارزش و اعتباری ندارد. اما این كه تمام عبادات و اعمال گذشته ی او باطل شد به دلیل كفر او بود نه تكبرش چنان كه قرآن از آن پرده برمی دارد (الا ابلیس استكبر و كان من الكافرین) اكنون اگر گفته شود كه سخن امام (ع) دلالت دارد بر این كه بطلان عبادات گذشته ی ابلیس و بیرون راندن او از بهشت به دلیل تكبرش بوده است نه كفر او، جوابش آن است كه گر چه پایه و اساس آن، تكبر بوده اما تكبر در برابر امر خدا و كوچك شمردن دستور او و اطاعت نكردن فرمان وی، مبارزه ی با خدا و كفر صریح می باشد زیرا در برابر حق تعالی ایستاد و گفت: آیا برای بشری سجده كنم كه او را از گل و لای كهنه آفریدی؟

بنابراین تكبر وی سبب كفر، و كفر هم باعث حبط عمل و لعنت شدن او و خارج شدن از بهشت شد. ان حكمه فی اهل السماء... لواحد، حكم حق تعالی در افاضه ی خیر و شر، بر آنان كه استحقاق و آمادگی در برابر این دو امر دارند، خواه در آسمان باشد و خواه در زمین، یكی است و فرقی نمی كند. پی هر كس آماده ی خیر یا شر است به آن سوی می رود. و ما بین الله... السالمین، یعنی میان او، و هیچ یك از آفریدگانش صلح و سازشی نیست كه او را استثنا كند و آنچه را بر دیگران حرام كرده برای او مباح سازد زیرا سازشكاری از علامتهای ترس و نیاز است كه هر دو بر خداوند محال و ناروا می باشد. برخی از شارحان گفته اند: آنچه از قرآن و روایات درباره ی احباط و بطلان اعمال آمده، حمل بر آن شده است كه فاعل به بعضی از شرایط لازم فعل اخلال رسانده و آن را چنان كه وظیفه داشته انجام نداده و یا بدون بصیرت و یقین بلكه از روی گمان و تخمین بجا آورده و خلاصه بر وجهی واقع نشده است كه استحقاق ثواب داشته باشد نه این كه آن را بر وجه صحیح و مستحق ثواب انجام داده و سپس باطل شده باشد، زیرا این امری است كه طبق برهان و دلیل عقلی محال و غیر ممكن است.

[صفحه 415]

استنفزه: آن را سبك شمرد و طردش ساخت. فوق السهم: برای تیر، دندانه ای قرار داد كه محل قرار گرفتن زه كمان می باشد. نزع القوس نزعا: كمان را بطور كامل كشید. اغراق فی المد: كشیدن كامل و فراگیر قذف: نسبت (بد) دادن (تهمت زدن) طماعیه: حرص و آز نجمت: آشكار شد دلف: راه رفت و نزدیك شد. اقحموكم: شما را با زور و قهر داخل كردند ولجات: جمع ولجه، جایی است مثل غار و مانند آن كه مسافران در میان راه به آنجا پناه می برند و خود را از باران و غیر آن محافظت می كنند. ورطات: جمع ورطه: بیابانی طولانی كه راه به جایی ندارد و نیز به معنای هلاكت می آید. حز: قطع كردن خزائم: جمع خزامه: حلقه ای مویین كه در بینی شتر قرار می دهند و آن را مهار می كنند. اوری: باب افعال از وری آتش روشن ساخت. پس، از دشمن خدا (شیطان) بترسید، كه مبادا شما را به درد خود گرفتار سازد و با ندایش شما را نگران كند و با لشكریان سواره و پیاده ی خویش اطرافیان را فرا گیرد، به جان خودم سوگند كه تیر شرش را برای جان شما به چله كمان نهاده و آن را به جانب شما سخت كشیده و از نزدیك شما را هدف قرار داده و گفته است: (رب بما اغویتنی لازینن لهم فی الارض و لا

غوینهم اجمعین) او، بی اندیشه از آینده ی دور غیبگویی كرده، و با پنداری غیر واقع سنگ انداخته است و فرزندان نخوت و برادران عصبیت، و سواران گردنكش و جاهلیت او را تصدیق كردند، تا این كه سركشهای شما از او پیروی كردند، و حرس و طمع او، در شما پابرجا شد، پس راز نهان آشكار شد و تسلط او بر شما قوت یافت و سپاه خود را به سوی شما نزدیك آورد و لشگریان وی شما را در غارهای ذلت و خواری جا دادند و در گودالهای مرگ انداختند، و با زخمهای سنگین كه از نیزه زدن در چشمها و بریدن گلوها و كوبیدن بینیها و انداختنتان در قتلگاهها، در شما ایجاد كردند پایمالتان ساختند، چرا كه اراده داشتند شما را با حلقه های مهار قهر و خشم كه در بینی می نهند به سوی آتشی كه برایتان آماده شده است بكشانند. بنابراین شیطان برای زخم زدن در دین شما بزرگتر و به علت آتش افروختن در دنیای شما افروزنده تر از كسانی است كه شما آشكارا با آنها دشمنید و بر آنان حمله می كنید، پس شدت خود را علیه او، و سعی و كوششتان را به منظور دفع او به كار برید، به خدا سوگند كه او بر اصل و ریشه ی شما فخر و مباهات كرد و در قدر و منزلت شما نكوهش وارد ساخت، و بر نسب شما ایراد گرفت و سواران خود را

برای حمله بر شما گسیل كرد و با پیادگان خود، راه شما را بست. آنان در هر جا شما را شكار كرده و به دام می اندازند و سرانگشتانتان را می زنند، و با هیچ چاره جویی نمی توانید سر، باز زنید و با هیچ اراده ای نمی توانید شرشان را از خود دفع كنید، در حالی كه شما در انبوه بیچارگی و خواری و تنگاتنگ مرگ و جولانگاه بلا و سختی گرفتارید، پس آتشهای عصبیت و كینه های زمان جاهلیت را كه در سینه هایتان پنهان است خاموش كنید، زیرا این خودپسندی و تكبر در وجود مسلمان از وساوس و نخوتهای شیطان و تباهیها و دمیدنهای اوست و تصمیم گیرید كه فروتنی را روی سرهایتان نهید و كبر و غرور را به زیر لگدهایتان افكنید و خودخواهی و گردنكشی را از گردنهایتان دور سازید، و فروتنی و تواضع را به منزله ی سلاح میان خود و دشمنانتان: شیطان و لشكریانش، قرار دهید، زیرا او را در هر جامعه ای لشكرها و یاران پیاده و سوار می باشد و مانند آن متكبر گردنكش (قابیل) بر فرزند مادرش نباشید كه بر او تكبر ورزید، بدون آن كه خداوند در او فزونی قرار داده باشد به جز تكبری كه به دلیل دشمنی حسد بر نفس او، وارد شد و از آتش خشم در دل وی تعصب افروخته شد و شیطان باد كبر و غرور در بینی او د

مید تا بالاخره خداوند او را از كار خود پشیمان ساخت و گناه كشندگان تا روز قیامت را بر گردن او نهاد، پس از آن كه حضرت مردم را توجه داد كه از سرگذشت شیطان و بدبختیهایی كه به سبب گناه و خودخواهی و تكبر، بر سرش آمده، عبرت بگیرند، هم اكنون آنان را از این دشمن خدا، برحذر می دارد كه مبادا آنان نیز به این درد مبتلا شوند. دشمنی او با خدا، همان دوری از اطاعت دستورهای او، و روآوردن به مخالفت و معصیت وی می باشد. در عبارت متن از تكبر، تعبیر به بیماری شده است، زیرا این صفت ناپسند یك بیماری روانی است كه از امراض جسمی بسیار دردناكتر می باشد. عبارت ان یعدیكم در محل نصب بدل از عدو است و از قطب راوندی نقل شده است كه مفعول دوم برای فعل احذروا می باشد ولی درست نیست، زیرا این فعل متعدی به دو مفعول نمی شود. بخیله و رجله، كنایه از یاران شیطان است كه گمراه و گمراه كننده اند و مردم را با وساوس خود به كوره راههای پرپیچ و خم تاریكی و ضلالت می كشانند. فلعمری... الشدید، در این عبارت واژه ی سهم، كه به معنای تیر است استعاره از وسوسه های شیطانی و آرایشگریهای اوست كه در پیشگاه حق تعالی فرزندان آدم را به آن، تهدید كرد و گفت: (و لازینن لهم فی

الارض و لاغوینهم اجمعین). وجه استعاره آن است كه ابلیس این وسوسه ها را جلو روی انسانها جلوه می دهد و روح آنان را تحت تاثیر قرار می دهد و باعث هلاكت و تباهی آنها در آخرت می شود چنان كه تیر به روی كسی بیاندازند و او را به هلاكت برسانند. واژه های تفویق، اغراق، نزع و رمی را كه معنای آنها در قسمت لغات ذكر شد به علت ترشیح برای این استعاره یاد فرموده است. منظور از مكان نزدیكی كه شیطان از آنجا بنی آدم را هدف قرار داده همان است كه از پیامبر اكرم نقل شده است (كه شیطان مثل خون در باطن وجود انسانها در جریان است) و نیز می فرماید: (اگر نه این بود كه شیطانها بر دلهای بنی آدم احاطه كرده اند فرشتگان آسمان را با دیده های دل خود می دیدند)، مكانی از این نزدیكتر نمی شود. كلمه ی فلعمری كه مفید قسم است به منظور اهمیت موضوع و تاكید آورده شده است. رب بما اغویتنی، در معنای حرف باء وجوهی ذكر شده است: 1- به معنای قسم. حال اگر سوال شود به چه دلیل شیطان گمراهی را به خدا نسبت داد و چگونه مورد سوگند قرار گرفته است؟ پاسخ آن است كه علم و قدرت و بقیه ی خصوصیات كه از آنها در گمراهی استفاده شده خداوند آنها را در وجود او آفریده و چون او خالق اسبا

ب است از این رو، اسناد گمراهی به وی صحیح می باشد و اما این كه اغواء مقسم به واقع شده، دو وجه ذكر شده است: الف: ما موصوله و عائد صله حذف شده و معنای جمله آن است: سوگند به آنچه كه مرا به آن سبب گمراه ساخته ای، و مراد از آن دستور سجده ی بر آدم می باشد، زیرا در مقابل این امر استكبار كرد و از معصیتكاران شد، پس در حقیقت مقسم به امر و فرمان خداوند می باشد. ب: كلمه ی ما مصدریه باشد و بطور مجاز و از راه اطلاق مسبب بر سبب، امر حق تعالی را گمراهی نام نهاده و سپس این امر را به اعتبار امر و تكلیف نه به اعتبار گمراهی مورد سوگند قرار داده است. 2- معنای دوم حرف باء، سببیت است یعنی به سبب گمراهیم چنین می كنم، چنان كه می گویند: بطاعته لیدخل الجنه و بمعصیته لیدخل النار یعنی به سبب اطاعتش باید داخل بهشت شود و به سبب گناهش باید داخل دورخ شود. مفعول لازنین، الباطل بوده و حذف شده یعنی سوگند این است كه آن چنان باطل را برای بنی آدم آرایش می دهم تا به انجام دادنش اقدام كنند. 3- به معنای سببیت اما فعل اقسم محذوف باشد و معنایش چنین است: به سبب تكلیفی كه برای من معین ساختی كه باعث گمراهی من شد اكنون قسم یاد می كنم كه باطل را برای اولاد آ

دم در روی زمین آرایش خواهم داد. قذفا بغیب بعید، قذفا مصدر جانشین حال است، و فعلش محذوف است یعنی شیطان كه این حرفها را گفت در حالی بود كه از روی تخمین از آینده دور و پنهان سخن می گفت چنان كه خداوند می فرماید: (و یقذفون بالغیب من مكان بعید). مفسران گفته اند: غیب در این عبارت به معنای ظن و گمان است اما این درست نیست به دلیل این كه اطلاق لفظ غیب بر ظن مجاز است و موقعی لفظ حمل بر مجاز می شود كه حقیقت جا نداشته باشد اما در این جا مانعی برای معنای حقیقی آن نیست زیرا معنای حقیقی غیب چیزی است كه از نظر مردم پنهان باشد و آن را ندانند پس اظهار مطلب درباره ی هر چه كه نمی دانند قذف به غیب شمرده می شود، و چون ابلیس اموری را ادعا می كرد كه نمی دانست در آینده انجام خواهد داد یا نه، از این بابت ادعاهای وی را انداختن شیئی نامحسوس از جای بسیار دور خوانده اند، اما جمله ی بعد در نسخه سیدرضی، بظن مصیب، نقل شده، یعنی: از روی گمان درست، اما در بیشتر نسخه ها بظن غیر مصیب، آمده كه این وجه با عبارت قبل بغیب بعید مناسبتر می آید، زیرا آنچه كه از پنهانی دور گفته می شود گمان درستی آن كمتر است. اكنون اگر سوال شود كه چرا حضرت حرفهای شیطان ر

ا گمان نابجا و غیر مصیب خوانده است با آن كه وی پیوسته مقاصد شوم خود را عملی كرده و به گمراه كردن مردم اشتغال دارد چنان كه خداوند نیز می فرماید: (و لقد صدق علیهم ابلیس ظنه فاتبعوه)، در پاسخ چند وجه می توان بیان كرد. 1- منظور از ظن غیر مصیب، عدم علم است چون آنچه معمولا درست درمی آید، علم و یقین است نه مظنه و گمان پس معنای سخن حضرت آن است كه شیطان بر طبق ظن و گمان حرف می زد نه از روی علم و یقین. 2- به گفته ی یكی از شارحان غیر مصیب بودن آن به این دلیل است كه گمان می كرد گمراه كردن مردم به دست اوست و به همین سبب گفت: همه ی آنان را گمراه می سازم، و حال آن كه مردم به اختیار خود راه باطل را پیش گرفتند، و او اگر چه در این گمان، كه گمراهی انسانها به اختیار اوست، خطا كرد اما، گمان او درباره ی اصل گمراه شدن گمراهان با گمراه شدنشان تحقق یافت. 3- چون هدف امام (ع) از بیان این مطلب نكوهش شیطان و وادار كردن مردم به دشمنی با او است لذا در كلمه ی اجمعین توقف فرموده به این معنا كه ابلیس گمان كرد همه ی مردم را گمراه خواهد كرد و اما این كه پس از تهدید برای گمراه كردن همه ی فرزندان آدم بندگان خالص را استثنا كرد، بر طبق ظن و گمان خ

ودش نبود، بلكه از باب تصدیق سخن پروردگار بود كه فرمود: (ان عبادی لیس لك علیهم سلطان) و بدیهی است كه این گمان شیطان نیز گمان فاسدی بود زیرا او فقط توانست برخی از انسانها را گمراه كند نه همه را. 4- برخی دیگر از شارحان گفته اند گمان نابجای ابلیس به این دلیل است كه وقتی تهدید كرد و گفت: همه را گمراه می كنم، مقصودش شرك به خدا بود و هنگامی كه گفت: به جز بندگان بااخلاصت، منظورش معصومین از گناه بود كه دسترسی به آنان ندارد، پس در حقیقت به گمان او، مردم فقط دو گروه می باشند مشرك و معصوم، و این ظن غیر مصیب و اندیشه ی ناصوابی است زیرا گروههای بسیاری هستند كه نه مشركند و نه معصوم. صدقه به ابناء الحمیه، حمیت به معنای عصبیت و خشم و غضب می باشد، متكبر در حقیقت از این خشمناك است كه تصور می كند كسی بر او برتری پیدا می كند كه خود، خویشتن را از او بالاتر می داند و همین تصور او را می آزارد و مایه ی خشم او می شود، بنابراین، حمیت از لوازم تكبر است، صاحبان این صفت ناپسند را از باب استعاره ابناء و فرزندان خوانده است زیرا همچنان كه فرزندان پیوسته با مادرانشان می باشند اینان نیز همیشه ملازم با این صفت هستند چنان كه گویا در اصل و ریشه

از آن به وجود آمده اند، و این گروه با انجام دادن گناهان و داشتن صفات ناپسند و انحراف از راه حق، خیالات نادرست شیطان را بر كرسی صحت و درستی نشاندند. و اخوان العصبیه، در معنای كلمه ی اخوان، دو احتمال وجود دارد: الف- به طور استعاره برای عصبیت برادرانی ذكر كرده است چنان كه برای حمیت فرزندانی ذكر كرد و منظور، صاحبان و دارندگان این صفت ناپسند می باشد. ب- منظور از برادران كسانی باشد كه میان خود عقد اخوت بسته و تعهد كرده اند كه زیر بار حق نروند و در برابر آن كبر و گردنكشی كنند. فرسان الكبر و الجاهلیه، در این عبارت نیز دو احتمال است: 1- این كه فرسان یعنی اسب سواران، استعاره از كسانی باشد كه متصف به صفت كبرند و مرتكب گناهان می شوند. 2- احتمال دیگر آن است كه بدون استعاره، مراد از آن، دارندگان صفت ناپسند كبر باشد. حتی... الجلی، این جمله، نتیجه ی سخن پیشین امام است كه سوگند یاد كرد و فرمود: شیطان تیر گمراهی خود را به سوی شما در كمان نهاده و به جانب شما نشانه رفته و از نزدیك به شما تیر افكنده تا آخر. جامحه (گردنكشان) را برای گنهكاران و كسانی كه سر از اطاعت برمی پیچند استعاره آورده است. فنجمت الحال، سرانجام مقاصد شوم شیطان

كه گمراهی و انحراف شما بود به وقوع پیوست، و رازی كه آن پلید در باطن داشت آشكار شد و به فعلیت رسید و بسیاری از شما را به راه گناهكاری و ضلالت سوق داد. استفحل، این فعل در مقام جزا و جواب شرطی است كه در قبل آورده شد (حتی اذا انقادت...) واژه ی استفحال كه استعاره از شدت سطوت شیطان، و لفظ سلطانه اشاره به كمال قدرت و توانایی او برای مطیع ساختن نفوس و چیره شدن بر آنها می باشد. و جنود ابلیس، كنایه از اهل فساد در روی زمین است چنان كه در گذشته دانستی، و معنای دلف بجنوده...، آن است كه شیطان لشكریان خود را كه همان تباهكارانند وادار می كند تا در میان جامعه فساد بپا كنند و برای مردم رذایل اخلاقی را بیارایند و آنان را به گمراهی بكشانند و از پی آمدهای این عمل آن است كه بر همدیگر حسد می برند و دشمن یكدیگر می شوند و با همدیگر قطع رابطه می كنند و در میانشان تشتت آراء و اختلاف افكار پیش می آید و در نتیجه ی این امور دشمن به زور و جبر آنان را به سیاهچالهای ذلت و خواری وارد می سازد و در پرتگاههای قتل و كشتار قرارشان می دهد و در حالتی كه جراحتهای بی شمار برداشته اند ایشان را لگدمال می كند. احتمال دیگر این است كه مقصود از جمله ی استفح

ل سلطانه علیكم، چیره شدن دشمنان و مخالفان از قبیل معاویه و امثال او است كه پس از متفرق شدن یاران امام و سرپیچی از اطاعت آن حضرت، آنان قوت گرفتند. و این كه امام (ع) این غلبه ی دشمن را به شیطان و لشكریان او نسبت داده، امری است روشن، زیرا معمولا به جای سلطان الحق و جنوده، گفته می شود: سلطان الله و جنوده و به جای سلطان الباطل و جنوده، گفته می شود: سلطان الشیطان و جنوده، یا جنود الشیطان و اعوانه و اولیائه. اثخان الجراحه منصوب و مفعول دوم برای اوطاوكم است. دو كلمه: ولجات، ورطات، استعاره از حالتهایی است كه موجب تحمل خواری و قتل می شود، مثل مكانهایی كه از ترس دشمنان با خواری به آن پناه می برند و در آن جا به قتل می رسند و یا كنایه از پیروی كردن از دشمنان و تسلیم بودن در مقابل آنان می باشد، و منظور از اقحام و احلال آن است كه دشمنان حق و شیطان یا مخالفان، آنان را به اكراه و جبر به این حالتها و جایگاهها وادار می سازند و چون افتادن در این چاههای عمیق گمراهی باعث رنج و آزارهای طاقت فرساست صفت لگدكوب كردن و مجروح ساختن را برای آن استعاره آورده است یعنی آنان را در سوزش زخمها و جراحتها می افكند و هنگامی گفته می شود: اثخن فی

الجراح كه به شخصی جراحت بسیار وارد شود، و آن چنان زیاد و ظاهر شود كه گویا در آتش سوزان قرار گرفته است. طعنا... لمقاتلكم، امام (ع) چشمها را محل نیزه های دشمنان قرار داده و همچنین گلوها را محل قطع شدن و بینیها را جای نرم كردن و كوبیدن و كشتارگاهها را مقصد و مقصود آنان خوانده است به این دلیل كه هرگاه كسی بخواهد دیگری را با ذلت به هلاكت رساند این امور را در این موارد انجام می دهد، زیرا اگر چه از باب مثال ضربت نیزه بر تمام بدن رنج آور است اما وقتی كه به چشم وارد شود سخت تر است و منظره ای زشت تر ایجاد می كند، و بقیه هم بر همین قیاس می باشد. بعضی از شارحان گفته اند، نصب كلمات طعنا، حزا، دقا، قصدا و سوقا مصدرهای منصوب به فعل مقدر می باشند و این بهترین وجوه است ولی بنابر روایات لاثخان الجراحه كه لام در اول آن آورده شود، می توانیم طعنا و دو كلمه ی بعدش را مفعول دوم برای فعل اوطاوكم و لام را برای غرض بگیریم یعنی به خاطر این كه جراحتهای شما را افزایش دهند شما را با نیزه زدن و گلو بریدن و در هم شكستن بقیه اعضاء لگدمال می سازند اما دو كلمه ی قصدا و سوقا باز هم مصدرند (فعلشان حذف شد) زیرا از مفعول به دور می باشند. اكنون كه

شیطان و لشكریانش این گونه كارها را درباره ی انسانها انجام می دهند، اگر مراد از لشكریان شیطان كسانی باشند كه در میان مردم به وسوسه و فساد در روی زمین می كوشند معنایش این خواهد بود كه آنان با وسوسه هایشان در میان یاران امام (ع) تفرقه انداخته و آنها را وادار به مخالفت با امامشان می كنند و این امر سبب ضعف آنها و چیرگی دشمن شده كه آن اعمال را نسبت به اینها انجام دهند و نتیجه ی این خواری و ذلت در دنیا نصیب آنها شده و سرانجام، با مهارهای قهر و خشم الهی كه در بینیهای آنها نهاده شده به سوی آتشی كه برایشان آماده شده كشیده می شوند. واژه ی خزائم، حلقه های موئینی كه شتر را با آن مهار می كنند، استعاره از گناهان و روحیات ناپسندی است كه ناگزیر آنان را به سوی دوزخ می برد همچنان كه مهار شتر باعث كشاندن آن به هر طرف كه انسانها بخواهد می باشد و لفظ سوق ترشیح این استعاره است، اما اگر مراد از لشكریان ابلیس، مخالفان امام و آنهایی باشند كه با آن حضرت و یارانش می جنگیدند، انجام دادن آنان این كارها را درباره ی یاران وی امری است روشن و ظاهر و در معنای این كه آنان را به سوی آتش سوق می دهد نیز دو احتمال وجود دارد: الف- دشمنان امام و یارا

نش از قبیل معاویه و پیروانش كه با غلبه و زور مسلمانانی را كه از اطاعت امامشان سرپیچی می كردند تحت حكومت خود و راههای باطل و خلاف حق می كشاندند و بدیهی است كه ورود در مسیرهای باطل ناگزیر آدمی را به آتش می برد و در این هنگام كلمه ی خزائم یا استعاره از آمادگی نفوس آنان برای رفتن به راه باطل و بیهوده است و یا از دستورهای انحرافی كه به مسلمانان می دهند و آنان را بر انجام گناه وادار می سازند، می باشد. ب- احتمال دوم آن كه آنان را به سوی آتش می كشاند، شیطان و پیروان وسوسه گر او (از جن و انس) می باشد. فاصبح اعظم فی دینكم... حرجا، امام (ع) پس از آن كه با توجه به جمله ی و دلف بجنوده... لكم اصحاب خود را از وساوس شیطان و لشكریانش بر حذر داشت. در این جمله به موقعیت خود شیطان پرداخته و می فرماید: بنابراین شیطان برای به تباهی كشاندن دین شما از همه ی دشمنانتان بزرگتر است. و در این عبارت حضرت (ع) از معنای فساد و تباهی كه امری عقلی است تعبیر به جراحت فرموده است زیرا جراحت هم خود، فسادی است كه در عضو یافت می شود و از وسوسه های شیطانی تعبیر به آتشزنه و ذرات آتش فرموده است، زیرا همچنان كه ذرات آتش در هر چه افتاد آن را تباه می ساز

د، وساوس شیطانی هم با ایجاد كینه و دشمنی كه باعث اختلاف و از هم پاشیدگی جامعه می شود، عظمت آن را از بین می برد و هستی افراد را به آتش فنا و نیستی می كشاند، حضرت در این عبارت شیطان را در تباه كردن دین و دنیای انسانها از هر دشمنی كه در برابر آنان ایستاده است دشمنتر دانسته است، به دلیل این كه وسوسه های او ریشه ی هر فساد و اساس و پایه ی تمام تباهیها و زیانهایی است كه از ناحیه ی دشمنان برای انسان به وجود می آید. پس از بیان این خصوصیات، مردم را دستور می دهد كه خود را علیه او آماده سازند و برای دفع وی حاضر شوند و كوشش كنند تا خویشتن را از فتنه و آشوبش نجات دهند و او را از سر راه خود بردارند. فلعمر الله... بلاء، در این جا حضرت بار دیگر دشمنی ابلیس را برای مردم متذكر می شود تا بیشتر از او برحذر باشند و یادآوری فرموده است كه یكی از نشانه های دشمنی وی آن است كه بر اصل طینت و خمیرمایه ی وجودی انسان فخر و مباهات كرد و خود را از وی برتر و بالاتر دانست و گفت: (انا خیر منه خلقتنی من نار و خلقته من طین) و نیز در نسبت فرزندان آدم به سرزنش پرداخت و چنین اظهار كرد: (لم اكن لاسجد لبشر خلقته من صلصال من حماء مسنون) و با ذكر خمیرم

ایه ی اصلی آنان كه گل و لای گندیده است اشاره كرده به این كه قدر و اعتباری ندارد. سپس امام می فرماید لشكریانش را كه طرفداران باطلند به منظور جنگ با مومنان و یا وسوسه و گمراه كردن آنان بسیج كرده است و بر سر راه آنان راه حقی كه در مسیر آن روانند قرار می گیرد و آنان را از رفتن باز می دارد، چنان كه قرآن نقل كرده است- كه گفت (لاقعدن لهم صراطك المستقیم) و این مطلب اشاره به آن است كه هرگاه انسانها به سوی حق و راه دیانت توجه كنند او بر اثر وساوس خود ایشان را منحرف و به طرف باطل می كشاند و به این منظور از هر جانب آدمی را در احاطه ی خود قرار می دهد چنان كه در آیه بعد می گوید: (ثم لاتینهم من بین ایدیهم) و به كمك لشكریان خود دشمنان خدا و دین را وادار می كند، كه آنان را به هلاكت برسانند، و اگر لشكریان شیطان را مخالفان آن حضرت و گمراهان از آدمیان بدانیم، معنای بستن راه و دنباله ی عبارات این خواهد بود كه این گروه مردم را از اقامه ی حدود الهی و ثابت ماندن در راه خدا باز می دارند، و به دام هلاكت می اندازند و قتل و كشتار و آزار و اذیت آنان را به نهایت می رسانند و بدیهی است موقعی كه شیطان و همدستانش بر مردم چیره شدند هر كار بخوا

هند انجام می دهند و كسی را یارای مخالفت و مقاومت جدی نمی باشد. واژه های حومه، حلقه، عرصه و جوله، كنایه از دنیاست، زیرا دنیا محل خواری و سخت گذشتن بر آنها و میدان گرفتاری و جایگاه مرگ آنان می باشد و پس از معرفی شیطان و بیان دشمنیهای وی پیروان خود را بر حذر می دارد كه در خط او قرار نگیرند و به این منظور آنان را فرمان می دهد كه دلهایشان را از آلودگیهای كبر و خودبینی و كینه جوییهای جاهلیت پاك سازند، و كلمه ی نیران را به منظور استعاره از شعله ی سوزان حرارت خشم آورده است كه كبر و عصبیت، هم از آن برمی خیزد و منشا و سرآغاز حرارت غضب هم، قلب می باشد و برای ترشیح استعاره ی یاد شده به ذكر كلمه ی (اطفاء) خاموش كردن پرداخته است و نیز می توانیم نیران را به حمیت معنا كنیم چنان كه از عبارت و انما تلك الحمیه، این مطلب فهمیده می شود و روشن است كه حمیت و عصبیت باطل از خاطره های قلبی شیطانی است كه در دلهای پیروان خود می دمد و خودبزرگ بینی است كه با وادار كردن انسان بر غلبه ی بر دیگران و انتقام گرفتن و به منظور جاه طلبی و ریاست بر خلق، آن را در نفوس انسانها به وجود می آورد و وسوسه هایی است كه افراد را با آن به تباهی می كشانند و

رازهای نهانی است كه برای گمراه كردن و تباه ساختن در اندیشه ها و افكار آنان می اندازد، حضرت تمام این امور را به شیطان نسبت داده است تا این كه بیشتر مورد نفرت و كراهت انسانها واقع شود. پس از بیان دشمنیهای دیرینه ی شیطان و برحذر داشتن انسانها را كه در مسیر او واقع نشوند، چند دستور اخلاقی به مردم می دهد تا از دسترسی او در امان و دور باشند، نخست آنان را امر می كند كه تواضع و فروتنی را پیشه كنند و از ذلت و خواری ظاهر باكی نداشته باشند و برای این كه بیشتر عزت و شرافت این فضیلت اخلاقی را نشان دهد می فرماید: آن را همچون تاج افتخار بر سر نهید و پیوسته این خصلت پسندیده را شعار خود قرار دهید، دستور دوم آن است كه خودخواهی و فخرفروشی را كه مایه ی انحطاط و پستی آدمی است از خود، دور سازند و آن را در زیر لگدهای خود بیاندازند و هیچ گونه توجهی به آن نداشته باشند، و نیز آن را به پیراهن یا طوقی مانند كرده است كه در گردن می اندازند، و چون مناسب آنها نیست به آنان دستور می دهد كه از گردنهای خود بیرون آورند و لباس تواضع را بر تن پوشند، و كلمه ی مسلحه را برای متواضع بودن استعاره آورده است زیرا اشخاص متواضع به دلیل داشتن این خصلت پسند

یده، دین و معنویت خود را از دستبرد ابلیس و لشكریانش محافظت و پاسداری می كنند و نمی گذارند خوی ناپسند تكبر و سایر رذایل اخلاقی و عملی بر آنان حمله كنند چنان كه فرد مسلح خود و اشخاص مورد نظرش را از شر دشمنان نگهداری و محافظت می كند، و سپس می فرماید: كه برای شیطان گذشته از لشكریان جنی، یارانی از آدمیان نیز می باشد كه كار او را ادامه می دهند و صفت وی را كه تكبر و عصبیت است شعار خود دارند، پس از آنان نیز بپرهیزید. و لا تكونوا كالمتكبر علی ابن امه، امام (ع) در این جمله به منظور بیان مصداق، پیروان خود را نهی می كند از این كه مثل قابیل نباشند كه برادر خود را از كبر و حسد به قتل رسانید كه قرآن حكایت آن را بطور تفصیل در سوره مائدذه بیان كرده است: (و اتل علیهم نبا بنی آدم بالحق اذ قربا قربانا... جزاء الظالمین) درباره ی سبب و علت این كار، نقل شده است كه حضرت حوا، هر دفعه كه آبستن می شد دو فرزند، یك دختر و یك پسر می آورد، اولین مرتبه قابیل و خواهرش را به دنیا آورد و پس از گذشت شش ماه هابیل و خواهر او را زایید و چون این چهار تن بالغ شدند خداوند به حضرت آدم دستور داد كه خواهر و همزاد قابیل را برای هابیل و خواهر هابیل را بر

ای قابیل عقد كند، هابیل كه تسلیم فرمان حق تعالی بود به این امر راضی شد اما قابیل به دلیل این كه دختر همزادش زیباتر بود و به كابین هابیل درآمد، از این امر ناخشنود بود، حضرت آدم برای حل اختلاف به دو پسر خود دستور داد كه در راه خدا قربانی كنند و گفت قربانی هر كدامتان پذیرفته شد آن دختر را به كابین وی درمی آورم، بنا به روایت دیگری به آن دو گفت: خدا به من وحی كرده است كه بعضی از فرزندان من در پیشگاه او، قربانی خواهند كرد، پس شما این عمل را انجام دهید تا با قبول شدن آن چشم من روشن شود، قابیل كشاورزی داشت و هابیل گله دار و صاحب گوسفند و چهارپایان بود، هنگام تقدیم قربانی، قابیل پست ترین دسته ی زراعت خود را به میدان آورد، اما هابیل نیكوترین بره را تقدیم كرد، هنگامی كه هر دو قربانیان خود را بر بالای كوه قرار دادند، حضرت آدم به دعا پرداخت و از خداوند قبولی آن را درخواست كرد، آتش سفیدی از آسمان آمد، قربانی هابیل را فرا گرفت ولی از قابیل پذیرفته نشد زیرا نیتش خالص نبود چنان كه ذكر شد خداوند در قرآن این مطلب را بیان فرموده است كه دنباله ی آیه ی قبل این است:... پس قربانی یكی از آنها پذیرفته شد بدون دیگری، وقتی كه قربانی قاب

یل قبول نشد با این كه از نظر سنی از هابیل بزرگتر بود، بر او حسد برد و گفت هم اكنون تو را می كشم هابیل پس از شنیدن این تهدید به قابیل گفت: خدا عمل پرهیزكاران را قبول می كند، حال اگر تو برای كشتن من دست بلند كنی من آن كسی نیستم كه برای كشتن تو دست دراز كنم و قاتل پس از كشتن برادر از زیانكاران عالم شد، هم برادرش از دستش رفت و هم از بهشت آخرت محروم ماند، نقل شده است كه وقتی قابیل برادرش هابیل را به قتل رساند نمی دانست با نعش او چه كار كند از این رو مدت زمانی او را بر پشت خود گرفته متحریانه راه می برد تا این كه خداوند زاغی را مامور ساخت تا زمین را با منقارش بشكافد كه قابیل یاد بگیرد چه عملی را انجام دهد و بعضی گفته اند: دو عدد زاغ پیدا شد یكی از آن دو، دیگری را كشت و سپس با منقار خود زمین را كند و آن را در آن میان مخفی ساخت، قابیل كه این منظره را مشاهده كرد با خود گفت: ای وای بر من به اندازه همین زاغ هم نیستم. حضرت در عبارت بالا فرمود: شما مثل آن كس نباشید كه بر فرزند مادرش تكبر ورزید، فرزند را به مادر نسبت داد نه به پدر، درباره ی این انتساب وجوهی ذكر كرده اند: الف: ثعلبی گفته است: جزء حقیقی فرزند از ناحیه مادر ا

ست (در شكم مادر صورت آدمی درست می شود) آنچه از پدر می باشد نطفه است و آن هم جزء مادی فرزند است نه حقیقت او، و نسبت فرزند به پدر از نظر حكمی است نه حقیقی. ب: بعضی گفته اند: چون قابیل به علت كشتن برادر كه گناه بزرگی است انتساب خود را از پدر برید، چنان كه فرزند نوح به دلیل انجام دادن خلاف، از انتساب به خاندانش قطع شد و خداوند به حضرت نوح فرمود: (انه لیس من اهلك انه عمل غیر صالح.) ج: وجه سوم آن كه چون عاطفه ی مادری بیشتر است بیشترین مهربانی كه میان برادران وجود دارد از ناحیه مادر است نه از جانب پدر، به این دلیل، حضرت فرموده است به فرزند مادرش كبر ورزید، ولی بهترین وجه همان وجه اول می باشد، حضرت با بیان اصل خویشاوندی، زشتی بیشتر این تكبر را هم فهمانده است زیرا به این مطلب اشاره دارد كه هر دو از یك محل و یك بطن هستند و هیچ كدام بر دیگری رجحانی ندارند تا جای خودبزرگ بینی و تكبر بر دیگری داشته باشد و به جامعه ی انسانی نیز فهمانده است كه چون همه از یك نسلند شایسته نیست كه بر هم دیگر فخر و مباهات داشته باشند، و این حقیقت را با این بیان صریح كه خداوند هیچ فضیلت و برتری برای او، بر برادرش قرار نداده بود، تاكید فرموده اس

ت. سوی ما الحقت العظمه... ریح الكبر، در این عبارتها، حضرت سبب و علت تكبر را روشن ساخته و آن، دشمنی و عداوتی است كه از صفت ناپسند حسد پیدا می شود، توضیح مطلب این كه شخص متكبر، خود را در نهایت كمال می داند و معتقد است كه از هر كسی به هر كمالی شایسته تر می باشد، و هیچ كس لایق نیست كه در این امر شریك او باشد، و این امر سبب حسد ورزیدن بر غیر خود می شود، چنان كه قابیل، به دلیل بزرگی سنی و دیگر اسباب برتری و لیاقت كه در خود تصور می كرد عقیده داشت كه از هر كسی برای ازدواج با خواهر زیبارویش سزاوارتر می باشد، از این رو بر، برادر خود كه در این امر جلو افتاده بود حسد برد و این حسد هم باعث برافروخته شدن آتش خشم و عصبانیت او شد چنان كه در قبل توضیح داده شد، كلمه (نار) كه به معنای آتش است به عنوان استعاره ذكر شده و لفظ قدح كه جرقه ی آتش است ترشیح آن می باشد و كلمه ی (ریح) استعاره از وسوسه ها و خاطره هایی است كه شیطان در نفس شخص متكبر می دمد كه او نسبت به این امر و هر كمالی كه از هر كسی احق و اولی می باشد و، واژه ی نفخ نیز استعاره از القاء و تلقین كردن این خیالات و وسوسه هاست. الذی اعقبه الله...، منظور از آنچه كه خداوند به د

نبال این تكبر برای او آورد، همان پشیمانی است كه آن را ذكر كردیم. و الزمه آثام القاتلین الی یوم القیامه، این عبارت اشاره به مطلبی است كه از قرآن استفاده می شود از جمله می فرماید: (من اجل ذلك كتبنا علی بنی اسرائیل انه من قتل نفسا بغیر نفس او فساد فی الارض فكانما قتل الناس جمیع) یعنی شدت كیفر و جاودانگی آن مانند آن است كه شخصی همه ی انسانها را به قتل رسانده باشد و نیز می فرماید (و من یقتل مومنا متعمدا...) و روایاتی به این مضمون نیز نقل شده است كه از جمله قول پیامبر اكرم است كه می فرماید: هر كس روش نامناسبی را در جامعه برقرار سازد، بار گناه آن و گناه آنان كه به آن عمل كنند تا روز قیامت به گردن وی باشد، و قابیل نخستین كسی است كه آدمكشی را در جهان مرسوم ساخت پس گناه تمام قاتلان تا روز رستاخیز به گردن او خواهد بود و روایت دیگری از آن جناب نقل شده است كه: هر فردی كه از روی ستم كشته شود قسمتی از گناه آن به گردن فرزند نخستین آدم می باشد، و این به آن سبب است كه او این عمل زشت را مرسوم كرد.

[صفحه 416]

مناصبه: دشمنی كردن و با هم جنگیدن در حقیقت هر یك آنها شر خود را در برابر دیگری آماده ساخته است تالب: جمع شدن حسب الرجل: آنچه كه انسان از مایه های افتخار و مباهات آباء و اجداد خود می داند اجلب علیه: جمع كرد حلیه، صداهایی كه در جنگ و غارت كردن به كار می رود. حومه الشی ء: عضو مهم از الشی ء و آنچه از آن كه بیشتر مورد توجه است و به همین معناست الحقه للقوم عرصه موت: در آستانه ی مرگ قرار داشتن جوله: مثل حلقه به معنای جمعیت مهم و مورد توجه نخوه: تكبر و غرور نزع: تباه كردن نفث: دمیدن بطور اندك و كمتر از فوت كردن مسلحه: پاسداران مسلح كه حافظ مرزها می باشند و بر خود این مكانها هم اطلاق می شود امعان فی شی ء: دوراندیشی و ژرفنگری در امری است صارحه: كشف و آشكار شدن ملاقح: نرها، آبستن كننده ها، جمع ملقح، ممكن است مصدر میمی باشد. شنئان: بغض و دشمنی اعنق الجمل فی السیر: شتر گردنش را كشید و گامهایش را بزرگ ساخت حنادس: جمع حندس، شب بسیار تاریك ذلل: جمع ذلیله فعیل به معنای مفعول است، رام شدگان سلس: جمع سلس، مطیع و نرم هجینه: كار قبیح و زشت، فعیل به معنای مفعول اعتزاء: خویشاوندی و نسبت یافتن به پدر

یا قبیله ادعیاء: جمع دعی كسی كه به غیر پدرش نسبت داده می شود، زنازاده جلس: آنچه همراه شی ء است از حلس البعیر پارچه ی نازكی كه زیر جهاز شتر می گسترانند تا پشت آن را از زخم شدن نگهداری كند. عقوق: ستم كردن به پدر و سایر خویشان و خودداری از نیكی به آنها بهوش باشید كه شما در ستمگری زیاده روی كردید و در روی زمین فساد برپا ساختید، در حالی كه دشمنی با خدا را آشكار كرده و برای جنگ با مومنان برخاستید، پس درباره ی گردنكشی برخاسته از تعصب بیجا و بر خود بالیدنهای جاهلانه از خداوند بترسید، زیرا تكبر و خودخواهی تولیدكننده ی دشمنی و دمیدنگاه شیطان است كه به آن سبب امتهای گذشته و پیشینیان را فریب داد، تا جایی كه در تاریكیهای نادانی و دامهای گمراهی او گرفتار شدند، در حالی كه به هر جا او براند، رامند و هر جا بكشاند روانند، آری این بلایی است همگانی كه دلها در آن هماننداند و گذشتگان در پی آن شتافتند و به جانب خودپسندی رفتند كه سینه ها به سبب آن تنگ شد. بهوش باشید و از پیروی كردن فرمانروایانتان بپرهیزید، آنها كه به دلیل جاه و مقام خود، تكبر ورزیدند و بالاتر از نسب خویش سرافرازی كردند و نسبتهای ناروا به پروردگارشان دادند و اح

سانهای خدا را بر خود انكار كردند تا با قضا و قدر او نبرد كنند و با نعمتهایش به مبارزه برخیزند پس به این دلیل، ایشان پایه های بنای عصبیت و استوانه های اركان فتنه و آشوب و شمشیرهای افتخار و سرافرازی دوران جاهلیت و نادانی می باشند. پس از خدا بترسید، و بر نعمتهایی كه به شما داده است ناسپاس نباشید و بر احسانهایی كه به شما ارزانی فرموده است حسد نورزید و از بدان و ناكسان كه به دروغ خود را از سلاله ی اشراف دانند پیروی نكنید، زیرا آنها اشخاصی می باشند كه شما، آب تیره ی گل آلودشان را با آب صاف و پاكیزه ی خود آشامیده و بیماریشان را با تندرستی خویش مخلوط كرده و باطل و نادرستیشان را در راستی و درستی خود، داخل كردید، در حالی كه آنان اساس و پایه ی فسق و همراهان گناه و ستمكاری می باشند، كه شیطان ایشان را به منزله ی شترهای باركش گمراهی گرفت، و نیز آنان را سربازانی قرار داد كه با آنها بر مردم حمله كند و ترجمه كننده هایی كه بر زبان آنان سخن گوید، تا این كه عقلهای شما را بدزدد، و در چشمهایتان داخل شود و در گوشهایتان بدمد، پس شما را هدف و جای پا و دستگیره ی خود قرار دهد.) الا و قد امعنتم...، پس از شرح خطاكاریهای شیطان و سوء عاق

بت او، كه پیشرو گردنكشان است و اشاره به كیفر مداوم اولین فرزند گناهكار حضرت آدم، كه نخستین رونده ی راه ناپسند شیطان بود، مردم زمان خود را كه از طریق مستقیم دیانت و ولایت منحرف شده اند هشدار می دهد كه بدانید شما هم اكنون در راه فساد و ستمكاری افتاده و بلكه در دریای معصیت و خطا غوطه ورید به فكر خود باشید و هر چه زودتر خویش را از این منجلاب برهانید. چنان كه از ظاهر عبارت برمی آید روی سخن حضرت با پیروان معاویه است كه به جنگ با آن حضرت و یاران او، و خدا و تمام اولیایش برخاسته بودند، و بطور مكرر جامعه را در مورد صفت ناپسند خودپسندی و بر خود بالیدن از خداوند و عقوبت او برحذر داشته است و این كه در فرمایش خود دو صفت، كبر الحمیه و فخر الجاهلیه را به طریق اضافه ذكر فرموده اشاره به كبر و فخر ناپسند كرده زیرا گاهی این دو صفت ممدوح و پسندیده اند مثل تكبر فقرا و بینوایان در برابر اغنیا و ثروتمندان و به منظور ایجاد نفرت بیشتر از این خصلت ناپسند آن را تولیدكننده ی دشمنیها نامیده است. واژه ی ملاقح كه به معنای حیوانهای نر آبستن كننده است استعاره از كبر و نخوتهای برجسته ای است كه آدمی را به شدت دچار خود بزرگ بینی می سازد، و بدی

هی است كه این ویژگیها همه را به او بدبین می كند و باعث ایجاد دشمنی و كینه می شود، همچنان كه حیوانات نر سبب آبستن حیوان ماده می شوند و اگر این واژه را به معنای فحول چنان كه گذشت نگیریم بلكه به معنای مصدری بگیریم اشاره به این خواهد بود كه ثمره ی كبر و مباهات، دشمنی و عداوت است همچنان كه نتیجه ی هر آبستن بدونی ولادتی می باشد و در عبارت متن از باب اطلاق اسم سبب بر مسبب مجاز به كار رفته است. زیرا دشمنی عین كبر نیست بلكه از نتایج كبر است و در درجه ی دوم است. جمع آوردن ملاقح به دلیل كثرت معنای كبر در اذهان متكبران است. و منافخ الشیطان، منافخ جمع منفخ مصدر میمی و به معنای دمیدن می باشد انواع كبر و خودپسندی كه در روحیه ی انسان به وجود می آید از وساوس و دمیدنهای ابلیس است و در عرف متداول به كسی كه خود را از دیگران بلندمقامتر می داند می گویند: شیطان باد به دماغ وی انداخته است و سپس می فرماید كه این نفخه های شیطانی ملتهای گذشته را فریب داد به این دلیل كه امور باطل را در نظر آنان حق نمایش داد از باب مثال خوی ناپسند تكبر و آنچه را كه لازمه ی آن است برای آنان خوب جلوه داده و چنان وانمود می كرد كه از صفات نیكوتر و سودمندتر

می باشد، و بالاخره این ظاهرفریبیها چه بسا كه سبب افتادن آنها در تاریكیهای نادانی و چاههای هولناك گمراهی بوده است. صفت اعناق در مواردی به كار می رود كه شتر موقع راه رفتن گردن خود را بكشد و گامهایش را توسعه دهد و این كلمه در این جا استعاره از فرورفتگی كامل آن مردم در تاریكیهای جهل و سرعت سیر آنان در آن وادی می باشد و لفظ حنادس كه جمع حندس و به معنای شبهای بسیار تاریك می باشد استعاره از تاریكی و ظلمت جهل و نادانی است، و مهاوی (پرتگاهها) اشاره به آن است كه گمراهی و راههای انحراف محل سقوط و فرو افتادن از بلندیهای قله ی كمال و درجات خوشبختی و سعادت است، اضافه ی جهالت و ضلالت به سوی ضمیر شیطان از باب اضافه ی مسبب به سوی سبب است زیرا شیطان سبب گمراهی و جهل می باشد. دو واژه ی ذلل و سلس، جمع ذلیل و سلس كه صفت شتر رام و مطیع می باشند، منصوب و حال برای ضمیر جمع در فعل اعنقوا است یعنی در راه ضلالت و گمراهی شتافتند در حالی كه مطیع و فرمانبردار بودند، و كلمه ی امرا منصوب و مفعول به برای فعل محذوف است كه تقدیر آن چنین است فاعتمد امرا... پس شیطان اموری را برای پیروان خود پایه ریزی كرد و همه در مسیر آن قرار گرفتند، و آن امور ع

بارت از وسوسه و بر خود بالیدن و فرو رفتن در جهل و ضلالت است و كلمه ی كبرا عطف بر امرا و مفعول می باشد یعنی تكبر و مفاخره ای را در میان آنان مرسوم ساخت كه از شدت آن، سینه، احساس تنگی می كرد. الا فالحذر... كبرایكم، پس از بیان ذمایم شیطان و علل آن، مردم را از پیروی ناآگاهانه، از سردمداران و بزرگان خود بر حذر داشته است و این مطلبی است كه قرآن هم یادآور شده و خداوند كسانی را كه در قیامت جرم گمراهی خود را به بهانه ی پیروی از پیشوایان خود می خواهند از بین ببرند سرزنش می فرماید و مورد مذمت و بدگویی قرار می دهد (و قالوا ربنا انا اطعنا سادتنا و كبرائنا فاضلونا السبیلا، ربنا آتهم ضعفین من العذاب و العنهم لعنا كبیرا) و موقعی كه پیروان شیاطین با پیشوایان خود، در جهنم قرار می گیرند با آنان مخاصمه می كنند و می گویند: (تالله ان كنا لفی ضلال مبین اذ نسویكم برب العالمین) الذین تكبروا عن حسبهم و ترفعوا فوق نسبهم، در این عبارت، حضرت دلیل عدم شایستگی كبراء و سردمداران را برای پیروی كردن آن دانسته است كه اینها تكبر ورزیده و مدعی ریاست و رهبری شده اند به علت این كه اصل و نسب خود را كه گل و لای بی ارزش و آب پست و گندیده است از یاد

برده اند، و اگر توجه به اصل و ریشه و ماده ی وجودی خود می داشتند می بایست كمال تواضع داشته باشند، چنان كه گفته اند: چه افتخاری است كسی را كه مایه ی اولیش نطفه و سرانجامش مردار است و قادر نیست جلو آورد آنچه را كه مطلوب اوست و به تاخیر اندازد امری كه ناپسند وی می باشد. و القوا الهجینه علی ربهم، خصوصیت ناپسند دیگر این رهبران ناشایست آن است كه آنچه از ویژگیهای انسانی كه به نظرشان زشت و ناپسند می آید به خدا نسبت می دهند مثل این كه یكی بر دیگری فخر و مباهات كند و بگوید: من عربم و تو عجم هستی و به دلیل این كه صفت عجمی را عیب می داند برای آزردن طرف مقابل این حرف را می گوید و چو این امر مربوط به خداوند است پس نسبت قبیح به خدا داده است و این گونه انسانها در این كار پیرو ابلیس می باشند زیرا او گفت چگونه بشری را سجده كنم كه او را از ماده ی پست آفریده ای و این آفرینش را كه از ناحیه ی خداست ناپسند دانست. و جاحدوا الله ما صنع بهم، یكی دیگر از ویژگیهای این اشخاص آن است كه نعمتهای الهی بر خود را انكار می كنند و به دلیل غفلت از حقانیت خداوند توجهی به نعمتهای فراوان او بر خود ندارند و در نتیجه شكر و سپاس وی را انجام نمی دهند، و

چون شكر و سپاس حكایت از اعتراف به نعمت دارد، جحد و ناسپاسی نیز دلیل بر غفلت آنان می باشد و به تعبیر دیگر سپاسگزاری در برابر نعمت منعم به دو طریق امكان پذیر است، نخست این كه به طور آشكار با زبان در پیش صاحب نعمت اعتراف به احسان وی كند و طریق دیگر آن است كه در مطالبی كه بر زبان می راند و یا كارهایی كه انجام می دهد رضایت و خشنودی منعم را فراهم سازد و موافقت اوامر و نواهی وی را مورد توجه قرار دهد، و هنگامی كه هیچ كدام از این دو طریق تحقق نیافت و ترك شد كفران نعمت و انكار آن لازم می آید. این شرح مربوط به انكار و ناسپاسی از ناحیه ی اكابر و این رهبران نالایق بود اما به این دلیل كه فعل جاهدوا، از باب مفاعله است كه مفید اشتراك و كار طرفینی است ظاهرا از طرف خداوند هم باید چنین عملی از عبارت اراده شده باشد، ولی آنچه از ناحیه ی حق تعالی تصور می شود آن است كه ناسپاسی و انكار آنها را نادیده گرفته و پیوسته نعمتش را بر آنان می افزاید و به این سبب ایشان را به یاد نعمتهای خود در حق آنان می اندازد. حرف (ما) در عبارت بالا، مصدریه است و نیز ممكن است كه موصول و به معنای الذی باشد كه عاید صله ی آن حذف شده و تقدیر آن ما صنعه بهم است

. مكابره لقضائه، اینها این ناسپاسی را به منظور مخالفت حكم حق تعالی انجام می دهند زیرا او به سپاسگزاری و اطاعت امر، دستور می دهد، ولی آنان حكم وی را نادیده گرفته و فرمانهایش را پیروی نمی كنند. واژه ی مكابره به معنای منازعه و ستیزه كردن با یكدیگر و گفتار می باشد به علت تكبری كه در طرفین وجود دارد، مكابره ترشیح برای استعاره ی مجاحده است و مغالبه لالائه نیز ترشیح است و هر دو منصوب و مفعول له می باشند اما مغالبه مثل مكابره غایت حقیقی برای جحود و انكار نیست، بلكه شبیه غایت است، شرح مطلب این است كه وقتی لازمه ی كفران نعمت، از دست رفتن و قطع شدن آن باشد بنابراین آنان كه اهل جحود و انكارند گویا قصد از بین بردن نعمت داشته و در این امر به پیروزی رسیده اند زیرا لازمه ی فعل آنها زوال نعمت بوده است. فانهم... الجاهلیه، امام (ع) به منظور این كه بیشتر جامعه را از پیروی كوركورانه ی گذشتگان و بزرگان خودشان باز دارد، در این جمله ها برخی از اسباب و علل آن را بیان فرموده است كه چنین است: آنها پایه های بنای عصبیت و استوانه های اركان فتنه جویی و آشوبگری و شمشیرهای وابستگی و انتساب به جاهلیت می باشند. در هر یك از این فرازها نوعی است

عاره به كار رفته است مثلا چون مبدا و ریشه ی خودخواهی و انحصارطلبی كبر و نخوت است لذا واژه ی اساس را برای آن استعاره آورده و چون صفت تكبر به وجود این اكابر قائم است آنها را پایه های آن گفته است همچنان كه هر ساختمانی روی پایه ها قرار می گیرد و لفظ اركان كنایه از اجزاء و قسمتهای فتنه و آشوب است و نیز آنها را دعائم و ستونهای فتنه و آشوب و لفظ سیوف را برای آنها استعاره آورده است به اعتبار این كه آنان در امور منسوب به جاهلیت دارای موقعیت و تصمیمهای قاطع و نافذ بوده اند چنان كه شمشیر بر هر جا كه وارد شود قاطع و برنده می باشند. احتمال دیگر آن است كه استعاره نباشد بلكه از باب حذف مضاف باشد یعنی آنها صاحب شمشیرهای شعار جاهلیت هستند كه شمشیرها را به دست می گرفتند و شعار می دادند كه یا لفلان و با این فریاد قبیله ی خود را به یاری می طلبیدند و آشوب بپا می كردند چنان كه در مورد سبب این خطبه بیان شد و به همین دلیل است كه این گونه شعارها كه باعث ایجاد فتنه می شود، در اسلام ممنوع است و نیز به این مناسبت روایت شده است كه ابی بن كعب شنید مردی صدا می زند یا لفلان، ابی از این شعار ناراحت شد و به او گفت: آلت پدرت را گاز گرفتی؟ شخص

ی كه آن جا بود و این حرف را شنید به ابی گفت: ای ابومنذر، چرا این حرف زشت را بر زبان راندی؟ ابی گفت از پیامبر شنیدم كه فرمود: (هر كه به شعارهای زمان جاهلیت بگراید به او، این نسبت بدهید و بطور آشكار بگویید به كنایه و پوشیده سخن نگویید) عزاء، اسم مصدر از اعتزاء می باشد یعنی شعار. فاتقو الله و لا تكونوا...، پس از برحذر داشتن مردم از اطاعت شیطان و تسلیم بی قید و شرط در مقابل سردمداران و پیشینیان، آنان را به داشتن تقوا امر می كند و آنان را نهی می كند از آن كه كارهایی انجام دهند كه ضد نعمتهای الهی بر آنان باشد یعنی در برابر نعمتهای خداوند گناه و معصیت كنند كه این كفران و باعث زوال و از بین رفتن نعمت بلكه تبدیل آن به نقمت و عذاب می شود، و در عبارت دیگر به طریق استعاره ایشان را از این عمل باز می دارد، و كسانی را كه بر اثر گناه و كفران باعث زوال نعمت می شوند به عنوان حساد نام می برد و می گوید درباره ی وجود نعمت، اهل حسد نباشید به این دلیل كه چون باعث از بین رفتن نعمت می شوند گویا بر وجود نعمت حسد می ورزند و می خواهند كه نباشد. و لا تطیعوا الادعیاء، بعضی در معنای كلمه ی ادعیاء می گویند منظور از آن كسانی است كه از نظر ظ

اهر مسلمان ولی در حقیقت مسلمان نیستند بلكه منافقند، احتمال دیگر آن كه معنای حقیقی آن اراده شود، یعنی اشخاصی كه اصل و ریشه ی درستی ندارند و به منظور رفع این كمبود به اشخاص بی دین غیر پدرهای واقعی خود نسبت داده می شوند موقعیت و ریاست به دست می آوردند، و حضرت می فرماید كه از این قبیل افراد پیروی و اطاعت نكنید و سپس در مورد مراوده ی با آنها خصوصیاتی را یادآور می شود و می فرماید: الذین شربتم بصفوكم كدرهم، اگر از آنان پیروی كنید نوشیدنیهای صاف و گوارای خود را به دلیل آمیختن با آشامیدنیهای ناخالص آنان، در كام خود تلخ و ناگوار خواهید ساخت و در این عبارت چند استعاره به كار رفته است كه یكی كلمه ی صفو یعنی آشامیدنی خالص می باشد كه استعاره از عقیده و ایمان پاك و یا زندگی با صفا و صمیمیت آنهاست و لفظ كدر، استعاره از نفاق و سایر صفتهای ناپسند نفسانی است كه سبب ناخالصی ایمان می شود مانند خوی زشت حسد و حز آن كه عقیده و ایمان انسان را سست می كند و باعث ایجاد فساد و فتنه می شود و در نتیجه ی آن دنیای وی نیز تلخ و پرآشوب می شود. واژه ی شرب كه به معنای آشامیدن است ترشیح برای استعاره ی یاد شده می باشد، و معنای عبارت این است كه وقت

ی از آنان پیروی كردید، كفر و نفاق آنها را به ایمان خود درآمیخته و آن را آشامیده اید چنان كه آب خالص را با شراب حرام مخلوط كنند و بیاشامند. حرف با (در بصفوكم) به معنای مصاحبت می باشد. این كه امام (ع) در این عبارتها، آنچه را كه از ناحیه ی مخاطبها است مقدم داشته و مقرون به حرف جر ذكر كرده و آنچه را كه متعلق به ادعیاء و بی دینان است در آخر و به طریق مفعول صریح آورده است به این علت است كه از نخست آنان را متوجه می كند، كه این شما هستید كه با قصد و عمد شراب آنها را با آب پاك خود آشامیدید و بیماری آنان را با تندرستی خویش آمیختید و باطل ایشان را در حق خودتان وارد ساختید وگرنه آنها چنین قدرت و جراتی نداشتند و مقصود از مرض و بیماری صفت نفاق و تكبر و بقیه رذایل اخلاقی و منظور از صحت و تندرستی، سلامت روح مردم مسلمان است كه به سبب ایمان از آلودگی به مرضهای تباهی آور اخلاقی مصون و بركنار می باشند و آنها را توبیخ و سرزنش كرده است كه ایمانشان را با بی ایمانی و كبر و نفاق مخلوط كرده اند، و همچنین است عبارت بعدی: و ادخلتم فی حقكم باطلهم، منظور از حق ایمان و كوشیدن در عمل صالح یا خلافت و ریاست روی زمین می باشد كه شایسته و سزاوا

ر مومنان است و منظور از باطل دروغ و نفاق و كارهای بیهوده و سایر صفتهای پست و ناپسند و یا موقعیتهای دنیا می باشد كه اهل باطل را حقی بر آن نیست و به ناحق در تصرف خود گرفته اند. امام (ع) به این دلیل این نسبتها را به مردم زمان خود داد كه می دید، دست از یاری او برداشته اند و از پیروی دستورهایش، كه رهبر دلسوزشان است سربرتافته اند. در پایان به خاطر این كه بیش از پیش اكابر و پیران آنها را معرفی كند تا مردم از آنها تقلید نكنند، خصوصیات دیگر آنان را یادآور می شود: 1- از باب این كه ایشان ریشه ی اصلی گناهان و معصیتها می باشند واژه ی اساس را برای آنها استعاره آورده كه آنان مانند ستونهایی هستند كه بناهای فسق و فجور بر آنها قرار دارد. 2- آنها وسیله ی قطع رحم و بر هم زننده ی پیوند فرزند با والدین و خویشاوندان می باشند. واژه ی احلاس، جمع حلس و به معنای پارچه ی نازكی است كه زیر پالان شتر پهن می كنند تا بدن وی آزرده و زخم نشود، آنها را احلاس خوانده اند زیرا همان طور كه آن پارچه پیوسته همراه پالان و شتر است وجود اطاعت از آنها هم همراه با قطع خویشاوندی و عقوق نسبت به پدر و مادر می باشد بعضی به جای احلاس در متن خطبه اسئاس بر وزن

آن خوانده اند كه جمع اس خواهد بود یعنی اساس و پایه مثل حمل كه جمعش احمال است. 3- شیطان آنها را مركب سواری به سوی تیرگی و گمراهی ساخته و مردمی كه از آنها پیروی می كنند به پرتگاه سقوط و هلاكت كشیده می شوند. یكی از نكات بسیار لطیف كه در این عبارت به كار رفته است كه حضرت در استعاره ای كه آورده و آنان را به چهارپای سواریی مانند ساخته است كه راكب خود را به هلاكت و ضلالت می برد اشاره به انحطاط و پستی درجه ی آنان كرده است كه به هیچ رو شایستگی رهبری و اطاعت شدن ندارند. 4- آنها برای شیطان به منزله ی لشكری هستند كه به آن وسیله انسانها را مورد حمله قرار می دهد زیرا این گروه از طرف او آماده اند كه مردم را به راه او كه سقوط حتمی و هلاكت ابدی است سوق دهند. 5- آنها زبان گویای شیطان هستند زیرا به منظور گمراه كردن مردم سخنانی می گویند كه خشنودی وی در آن است از این رو مثل زبان او می باشند. پس از بیان اجمالی برخی از خصوصیات اكابر و روسا كه بعضی مردم سطحی و كوركورانه آنها را مقتدای خود قرار می دهند و این كه آنان به نمایندگی شیطان جامعه را به گمراهی می كشانند، شرح می دهد كه از چه راههایی این نیابت را انجام می دهند، و چگونه مركبهای

سواری و لشكریان آماده و زبانهای گویای وی می باشند و به سه طریق آن را شرح فرموده است: الف- آنها با حرفهای دروغ و انجام دادن كارهای زشت و فاسد و عادات گمراه كننده آدمیان را به دوستی دنیا و امور پست آن علاقه مند و مجذوب می كنند و از انسانیت و درستی كه به آن منظور آفریده شده اند منصرفشان می كنند. ب- زینتهای ظاهر فریب دنیا را در جلو دید انسان آرایش می دهند و آنان را از لذتهای بصری بهره مند می كنند. ج- زمزمه های شیطانی و وساوس نفسانی كه در گوشها و دلهای مردم می دمند با سخنان فریبنده و آوازهای دلفریب آنها را مجذوب دنیا كرده و از گوش دادن به نداهای ربانی و حقایق آسمانی آنان را باز می دارد. كلمات: استراقا، دخولا و نفثا همگی مفعول مطلق برای فعل محذوف خود می باشند و از باب مثال تقدیر اولی این است: یسترق عقولكم استراقا. فجعلكم مرمی نبله، در پایان امر، مردم را هشدار می دهد كه شیطان را دشمن اصلی خود بدانند، زیرا اوست كه آنان را هدف تیرهای خود قرار داده و لگدكوب گامهایش ساخته است و دستهای ستمگری و جنایت خود را بر روی آنها باز كرده است. در این عبارت چند استعاره است الف- نبل استعاره از وسوسه هایی است كه هر كس را تحت تاثیر بگ

یرد. وی را در وادی هولناك ضلالت و گمراهی ابدی سرازیر می سازد، چنان كه هر كس مورد اصابت تیر، واقع شود مرگ به سراغش می آید، و چون آنها هدف وساوس هستند لفظ مرمی را بر آنها اطلاق كرده است. ب- لفظ موطی كه به معنای لگدگاه است استعاره از ذلت و خواری گناه است كه بر او، وارد می شود مثل وجود مثل وجود بی ارزشی كه لگدمال شود و كلمه ی قدم به عنوان ترشیح ذكر شده است. ج- كلمه ی ماخذ، استعاره از حالت گرفتاری آدمیان در بندها و ریسمانهای وساوس شیطانی می باشد و چون معمولا گرفتنها به وسیله ی دست انجام می شود لذا كلمه ی ید را برای ترشیح آن آورده اند. فصل سوم: از خطبه ی قاصعه مثلات: كیفرها، مجازاتها مثاوی: جمع مثوا، موقعیت و مقام و این است سخن امام (ع): (پس ای مردم از كیفر الهی و عقوبت او، كه دامنگیر زورمندان و مستكبران پیش از شما شد عبرت بگیرید و بیاندیشید كه چگونه صورتهای نازپرورده و پهلوهای نرم و نازكشان بر روی خاكهای قبر نهاده شده، به خدا پناه برید از پیامدهای خودخواهی و تكبر، چنان كه از گرفتاریهای روزگار به او پناه می برید. امیرالمومنین (ع) در این قسمت از خطبه ی شریف چند دستور برای پیروان خود یادآور می شود: 1- به آنان

دستور می دهد كه از عقوبتهای الهی كه بر گردنكشان ملتهای گذشته وارد شد، عبرت بگیرند، و راه عبرت گرفتن آن است كه انسان عاقل به حالت آنها بیاندیشد و توجه كند كه آنچه به آنان رسیده خودشان باعث آن بودند، زیرا بر اثر تكبر از اطاعت امر خدا سرپیچی كردند، و بر بندگان خدا فخر و مباهات نمودند، چنان كه در قرآن به این مطلب اشاره كرده است (قال الملا الذین استكبروا من قومه للذین استضعفوا لمن آمن منهم... فاخذتهم الرجفه فاصبحوا فی دیارهم جاثمین) و از این قبیل آیات و اشارات در قرآن فراوان است، و كسی كه در این امور اندیشه كند به خود خواهد آمد و از ترس این كه به مثل عقوبتهای آنها گرفتار شود، از قدم گزاردن در راه آنان خودداری خواهد كرد. 2- آنها را امر می كند كه از خفتن گردنكشان در میان قبر پند و اندرز بگیرند، ببینند آنان كه در دنیا بر خود می بالیدند و باد و تكبر داشتند چگونه هنگام مرگ چهره ها و پهلوهایشان بر روی خاك نهاده شده و آن عزت موهومی و غرور خودخواهی به این ذلت و خواری واقعی تنزل یافته و از این امر پند و اندرز بگیرند و دیگر گرد تكبر نگردند، چون آنها نیز به همین سرانجام دچار خواهند شد. 3- سفارش می كند كه از پیامدهای صفت ناپ

سند استكبار به خدا پناه ببرند همچنان كه در گرفتاریهای دنیا و حوادث روزگار به او پناه می برند، منظور از این تشبیه آن است كه در این امر بطور فراوان و از روی خلوص به خدا پناه ببرید، كلمه لواقح استعاره از امور و صفاتی است كه سبب تكبر می شود.

[صفحه 454]

تكابر: خود را بزرگ دانستن تعفیر: گونه ها را بر خاك گذاشتن مخمصه: گرسنگی مجهده: سختی، دشواری اقتار: فقر و تنگدستی اساوره: جمع اسوره جمع سوار، و می توان آن را جمع اساور دانست، ابو عمرو بن علاء آن را جمع اسوار گفته كه به معنای سوار یعنی دستبند است. ذهبان: جمع ذهب، طلا مثل خرب و خربا نبرای مذكر حباری كه نام پرنده ای است شبیه كبك اگر حق تعالی به یكی از بندگانش اجازه كبر ورزیدن و خودبینی می داد، رخصت این كار را به پیامبران و فرشتگان خاص خود می داد، اما خداوند خودبینی و كبرورزی را برای آنان ناپسند داشت و تواضع و فروتنی را شایسته ی ایشان دانست بدین سبب آنان نیز رخسارهای خود بر زمین نهاده و چهره ها بر خاك ساییدند و در برابر مومنان و خداپرستان بالهای تواضع گشودند و آنها مردمی مستضعف بودند، خداوند آنان را به گرسنگی آزموده و به انواع مشقت مبتلا و به امور ترس آور امتحانشان فرمود و از ناشایسته ها آنان را خالص و پاك ساخت. پس از روی نادانی و عدم آگاهی به موارد آزمایش و امتحان، خشنودی و خشم خدا را به دارایی و داشتن فرزند ندانید و آنها را ملاك كار مپندارید به دلیل این كه خداوند در قرآن كریم می فرماید (ایحس

بون انما نمدهم به من مال و بنین نسارع لهم فی الخیرات بل لا یشعرون) و گاهی خداوند برخی بندگانش را كه استكبار می ورزند و خویشتن را بزرگ می شمرند به وسیله ی دوستانش كه در نظر آنان ضعیف و بی مقدار می آیند مورد آزمایش قرار می دهد چنان كه موسی بن عمران و برادرش هارون (ع) هنگامی كه بر فرعون وارد شدند جامه پشمین بر تن و عصای چوبین در دست داشتند و با او شرط كردند كه اگر اسلام بیاورد پادشاهی و عزتش دوام یابد، او شگفتزده شد و به اطرافیانش گفت: آیا از این دو نفر تعجب نمی كنید كه برای من شرط دوام حكومت و بقای عزت می كنند و حال آن كه خودشان بر چنین وضعی از بیچارگی و فقر می باشند كه می بینید؟ اگر چنین است پس چرا دستبندهای طلایی ندارند؟ این حرفها را به این دلیل گفت كه در نظر او طلا و گردآوری آن، عظمت داشته و پوشیدن جامه ی پشمین حقیر و بی مقدار می آمد. گرسنگی روزه، مایه ی فروتنی می باشد، و پرداخت زكات موجب صرف محصولات زمین و غیر آنها و نیازمندان و مستمندان می شود، به آثار این اعمال توجه كنید كه چگونه شاخه های درخت تفاخر را در هم می شكند و از جوانه زدن كبر و خودپسندی جلوگیری می كند.) فلو رخص الله... التواضع، در این عبارت با

یك قیاس شرطی استدلال شده است بر این كه تكبر و خودبزرگ بینی صفت ناپسندی می باشد و هیچ یك از آفریده های خدا حق اتصاف به این ویژگی را ندارند بیان استدلال به این شرح است كه پیامبران بطور عموم از خصیصین درگاه الهی و دوستان و پیروان جدی دستورات خدا می باشند پس اگر صفت تكبر در خور آفریده ای از آفریدگان او می بود خداوند آنان را بر این امر برمی گزید و چون به ایشان هم رخصت تكبر نداده است معلوم می شود كه هیچ كس از بندگانش را رخصت تكبر نداده است اما در متن سخن امام استثنای نقیض تالی و نتیجه آن حذف شده، و به ذكر برخی از لوازم آن اكتفا كرده و چنین فرموده: لیكن خدا تكبر را بر پیغمبران و فرشتگان خود ناروا و تواضع را بر آنان خوشایند دانست، زیرا بارها در قرآن مستكبران را به علت تكبرشان وعده ی عذاب داده و در مورد تواضع به رسول اكرم می فرماید: (و آخفض جناحك للمومنین) و مانند آیات دیگر كه در این مورد آمده است. فالصقوا... مستضعفین اشاره به این است كه بندگان خاص خدا، پیامبران و اولیای او كاملا، فرمان وی را در مورد تواضع و فروتنی امتثال كردند و آنچه را كه خداوند بر آنان پسندیده است انجام داده اند زیرا این كه می فرماید بندگان خدا در

برابر عظمت حق تعالی گونه ها را بر زمین می گذارند و چهره ها را بر خاك می مالند، رفتاری است كه بین خود و خدا در حال پرستش و عبادت او بجا می آورند و این كه در برابر مومنان بالهای تواضع را می گسترانند و با حالت استضعاف بسر می برند، اشاره به اطاعت فرمان خداوند در مورد بندگان و آفریده های وی می باشد. لفظ اجنحه كه به معنای بالها و از ویژگیهای پرنده است، در این جا برای دست انسان استعاره شده است، به اعتبار این كه دست وسیله ی اظهار قدرت و علامت ایجاد محبت و یا دشمنی و طرد امر نامطلوب می باشد، و خفض جناح كنایه از نرمی و ملایمت و اظهار دوستی و محبت است، چنان كه مفسر كبیر ابن عباس در شرح آیه ی و اخفض جناحك للمومنین می گوید: یعنی نسبت به مومنان نرمی و ملاطفت كن و بر آنان درشتی و تندی مكن، و عربها به كسی كه سنگین و باوقار باشد می گویند: فلانی دارای خفض جناح است. قد اختبرهم... بالكابره، در این جا حضرت انواع گوناگون سختیها و گرفتاریهای دنیوی را بیان می كند كه خداوند بندگانش را به آن می آزماید از قبیل گرسنگی و ترس و سایر ناملایمات و به این سبب آنان را به دنیا بی علاقه و از آن متنفر می سازد تا در عوض به خدا و آخرت و اجر و ثوابه

ایی كه نزد اوست بیشتر علاقه مند شوند. فلا تعتبروا الرضا... الاقتدار (الاقتار) یعنی خیال نكنید كه خشنودی خدا از بنده اش به این است كه ثروت دنیا و فرزند زیاد به او دهد و غضب وی نسبت به او، این باشد كه از داشتن این امور محرومش سازد. این سخن امام (ع) گویا پاسخی است از پرسشی كه ممكن است گوینده ای چنین بگوید: حال كه پیغمبران و اولیای خداوند، از خواص بندگان، و مطیع فرمان وی و مورد رضایت او می باشند، پس چرا آنان را با سختیها و ناگواریها گرفتار ساخت و از اموال دنیا و زن و فرزند بی بهره شان داشت، چنان كه فرعون هم به موسی این اشكال را كرد كه اگر او پیامبر است و ارزش و اعتباری دارد پس چرا از آرایشهای دنیا و زینتهای طلایی بی بهره است؟ و كفار قریش به پیغمبر اسلام گفتند: در صورتی به او ایمان می آوریم و او را پیامبر می دانیم كه دارای گنجینه ای از جواهرات و گوهرهای قیمتی باشد، و یا باغها و مزارعی داشته باشد كه شكمها را سیر كند خلاصه در پاسخ این گونه سوالهای مقدر، حضرت می فرماید: این قبیل اشكالها و توهمات به علت ناآگاهی آنان از عمومیت امر، امتحان و آزمایش است، خداوند چنان كه بندگان خود را با مبتلا ساختن به فقر و نیازمندی و گر

فتار ساختن به مشقتها و ناگواریها می آزماید همچنین آنان را به افزودن اموال و فرزندان آزمایش و امتحان می كند، بنابراین نباید تصور كرد كه دارا بودن این امور دلیل سعادت انسان در پیشگاه خداست، همچنان كه نداشتن آن دلیل بدبختی و شقاوت نیست و امام (ع) به منظور تبیین فرمایش خود به این آیه ی شریفه استناد فرموده است (ایحسبون انما نمدهم به من مال و بنین نسارع لهم فی الخیرات بل لا یشعرون) یعنی گنهكاران می پندارند ما كه اموال و امور دنیوی آنان را زیاد می كنیم، این امر دلیل رضایت و خشنودی ما از كارها و عقاید پست آنان می باشد، و حال آن كه چنین نیست بلكه ایشان بی خبراند از این كه آنچه به ایشان داده ایم برای امتحان و آزمایش آنهاست و این امور بر بلا و گرفتاری آنان می افزاید كلمه ی جهلا كه منصوب است مفعول له می باشد. فان الله سبحانه یختبر... فی اعینهم، این كلام از جمله های گذشته جداست كه در ابتدا چنان به نظر می آید كه علت امری واقع شده است در حالی كه سیدرضی بین آن و جمله های قبلش با گذاشتن نقطه فاصله قرار داده است، امام (ع) در این قسمت به نوع دیگری از آزمایشهای بندگان سركش و نافرمان اشاره فرموده است كه خداوند بندگان مستكبرش را

از طرفی با آنچه در خود آنهاست و از طرف دیگر با اولیای خاص و پیامبران پاكش كه در چشم آنان ناتوان می آیند می آزماید، و نیز در این جمله به بعضی از اسراری كه در آفرینش این بندگان مستضعف و انبیای پاك وجود دارد اشاره فرموده است به این بیان كه یكی از حكمتهای آفریدن خداوند این بندگان خالص را، همان آزمایش گردنكشان و مستكبران می باشد. به عنوان شاهد داستان حضرت موسی و هارون و برخوردشان را با فرعون طغیانگر یادآور شده است. در تاریخ طبری این ماجرا چنین نقل شده است كه وقتی خداوند به آنان ماموریت ارشاد فرعون را داد به پایتخت او، مصر وارد شدند و مدت دو سال صبحها می آمدند تا شب و اجازه ی ورود می خواستند و می گفتند: ما فرستادگان خدا به سوی فرعون هستیم ولی كسی به آنها جواب درستی نمی داد، دربانها و ماموران آنان را دور می كردند و هیچ كدام جرات یارای آن را هم نداشتند كه این پیام خطرناك را به فرعون برساند تا سرانجام یك روز دلقك دربار كه غالبا پیش فرعون می آمد و برایش مسخرگی می كرد و او را می خنداند، هنگامی كه پیش فرعون رسید، گفت: پادشاها! مردی بر در كاخ ایستاده مطلب شگفتی اظهار می دارد و چنین می پندارد كه او را خدایی غیر از تو می با

شد، فرعون دستور داد كه داخل شود حضرت موسی با برادرش هارون وارد شد و عصایش را برداشت، گفت: من پیغمبر خدای آفریننده ی جهان می باشم... تا آخر كه در تاریخ طبری ذكر شده است، اما در قرآن قصه ی موسی و هارون و گفتگویشان و سایر قسمتهایش در سوره های شعرا و قصص و غیر آنها بطور مفصل ذكر شده، و بیان امام (ع) نیز در این مورد، روشن و آشكار است. كعب گفته است كه حضرت موسی فردی عصبانی و دارای قامتی طولانی بود ولی برادرش هارون از او بلندتر و چاقتر و سفیدتر و استخوانبندیش درشت تر و سه سال از موسی بزرگتر بود و بر پیشانیش خالی داشت و نیز بر سر بینی حضرت موسی چنین علامتی بود و بر نوك زبانش به سبب سوختگی گرهی كه باعث لكنت آن بود قرار داشت چنان كه در قرآن به آن اشاره شده است. و نیز می گوید فرعون همزمان با حضرت موسی همان پادشاه مصر است كه با یوسف معاصر بود به نام ولید بن مصعب و بیش از چهارصد سال عمر داشت و لیكن دیگران این قول را نپذیرفته و گفته اند: موسای فرعون غیر از عزیز مصر زمان حضرت یوسف می باشد. هارون برادر موسی در سن صد و هفده سالگی از دنیا رفت، و موسی (ع) سه سال بعد از او زنده بود و روزی كه درگذشت به سن برادرش بود. چنان كه قبل

ا بیان شد، موقعی كه این دو بزرگوار پیش فرعون آمدند به این دلیل شرط باقی ماندن حكومت و سلطنت او را مسلمان شدن و ایمان وی دانستند كه قوانین و عمل به آن، علت نظم بخشی به جامعه ی انسانی و اصلاح شدن وضع دنیا و آخرت آن می شود كه این خود، سبب برقراری حكومت و دوام عزت و دولت می باشد، اما فرعون از گفته ی آنان به شگفت درآمد و آن را نپذیرفت زیرا او خیال می كرد كسی می تواند چنین قولی بدهد كه دارای مال و ثروت دنیا باشد و هنگامی كه دید این دو نفر لباسهای پشمین مندرس به تن دارند و از سر و وضعشان فقر و نیازمندی می بارد آنان را تحقیر كرد و حرفشان را نپذیرفت و گفت چگونه می توانند به دوام سلطنت من كمك كنند در حالی كه آثار ثروتمندی كه زینت و آرایش به زیورهای طلایی است در آنان وجود ندارد.

[صفحه 454]

عقیان: طلای خالص، زرناب انباء: خبرها خصاصه: گرسنگی شوب: آمیختگی هنگامی كه خداوند پیامبرانش را برانگیخت اگر می خواست كه گنجهای طلا و كانهای زر ناب و سرزمینهای آباد و سبز و خرم جهان را به رویشان بگشاید و پرندگان آسمان و جانوران زمین را با آنها همراه و به خدمتشان در آورد این قدرت را داشت و این عمل را انجام می داد اما اگر چنین می كرد، آزمایش و امتحان از بین می رفت و جزا و پاداش، نادرست می نمود، و وحی و اخبار آسمانی بی مورد بود، و برای آنان كه حرف انبیاء را بپذیرند اجر و مزد آزمایش شدگان ثابت نمی شد و ایمان آورندگان شایسته ی ثواب نیكوكاران نبودند، و نیز نامها با معانی خود مطابقت نمی كرد، و لیكن خداوند سبحان پیامبران خود را در اراده و تصمیم، نیرومند و در وضع ظاهری كه به چشم می آید ناتوان و ضعیف قرار داد، با قناعتی كه دلها و چشمها را از بی نیازی سرشار می ساخت، و فقر و تنگدستی كه دیده ها و گوشها را از رنج و آزار پر می كرد. اگر پیامبران دارای آن قدرتی بودند كه كسی جرات دستیابی بر آنان را نمی كرد و عزتی می داشتند كه مورد هجوم ستم واقع نمی شدند و دارای سلطنتی می بودند، كه مردم گردنها به سوی آن می كشید

ند و برای رفتن به آن سوی مجبور می بودند مركبهای سواری را مجهز سازند، این حالت، تسلیم و پذیرش مردم را آسانتر، و آنان را از گردنكشی و استكبار، دورتر می ساخت و به دلیل ترسی كه بر آنان چیره شده یا رغبت و میلی كه ایشان را مجذوب كرده به آنان می گرویدند، و در این صورت نیتها ناخالص و نیكیها (عبادتها برای دنیا و آخرت) تقسیم شده می بود، ولی خداوند چنین خواست كه پیروی از پیامبران و ایمان به كتابهای آسمانی او، و فروتنی در پیشگاه عظمت و گردن نهادن بر فرمان و پذیرش آن، تنها برای جلب رضایت و خشنودی ذات اقدس وی باشد، نه هیچ چیز دیگری و در این راه هر چه آزمایش و ابتلا بیشتر و بزرگتر باشد، اجر و پاداش هم ارزشمندتر و پربهاتر خواهد بود. و لو اراد الله... معانیها. در این عبارت برای اثبات مطلب به یك قیاس اقترانی از شكل اول استدلال شده است كه دارای دو مقدمه ی شرطیه ی متصله می باشد و نخستین مقدمه از (و لو اراد الله) آغاز و به (لفعل) پایان می یابد، و مقدمه ی دوم (لو فعل لسقط البلاء) تا آخر، و نتیجه ی قیاس این است كه اگر خداوند می خواست و این امتیازهایی را كه در متن ذكر شد به انبیای خود عطا می كرد، لازمه اش سقوط امتحان و بطلان پاداش

و جز اینها بود، ملازمه ی میان مقدم (جمله ی شرطیه) و تالی (جواب و جزای شرط) در مقدمه ی اول كه صغری است روشن است، و برای تحقق یافتن آن، تنها اراده ی حق تعالی كافی می باشد، اما در شرطیه ی متصله ی اخیر كه مقدمه ی دوم و كبرای قیاس است امام (ع) در صورت تحقق مقدم كه اعطای امتیازات به انبیاء باشد، لوازم متعددی برای آن ذكر كرده است كه در ذیل به آن می پردازیم. 1- انه كان یسقط البلاء: اگر خداوند به انبیا و اولیا این مزایا را می داد بساط آزمایش و امتحان به كلی برچیده می شد چون در این هنگام مستضعفی نبود كه به استضعاف آزمایش شود، وقتی كه امكانات یاد شده وجود داشته باشد، اولا فقر و ناداری وجود ندارد تا آزمایشی كه از ناحیه ی صبر بر فقر پیش می آید محقق شود و ثانیا به دلیل بی نیازی و قدرت ظاهری كه در انبیاء احساس می شود تمام مستكبران با میل و اراده ی نفسانی به آنان رو می آورند و آزمایشی برای مستكبران تحقق نمی یابد، ثالثا موقعی كه همه ی مردم پیش آنان متواضع باشند مخالفینی برایشان پیدا نمی شود كه در برابر ضرب و قتل و انكار آنان صبر كنند و آزمایش شوند، رابعا با موجود بودن ثروت و امكانات ممكن است رو به دنیا بیاورند و از خدا رابطه

ی خود را قطع كنند و در این صورت چنان كه در متن اشاره شده وحی الهی بر آنان قطع می شود، پس آزمایشی هم كه به سبب تحمل وظیفه ی وحی و عمل به آن برای پیامبران وجود دارد تحقق نمی یابد. 2- و كان یبطل الجزاء: اگر تمام امكانات برای پیغمبران و اولیای خدا آماده می بود پاداش عبادتها از بین می رفت، زیرا از طرفی چنان كه گذشت آزمایش به كلی قطع شده و از طرف دیگر با وجود این امتیازات عبادت مردم و پیروی آنان از گفته های خدا و اولیایش از روی اخلاص نیست بلكه یا از ترس و یا به دلیل تمایلات نفسانی خواهد بود به هر حال ثواب و پاداشی بر آن مترتب نمی باشد و حتی پاداش خود پیامبران هم كه به علت صبر بر فقر و ناداری به دست می آورند، باطل می شد. 3- و كان تضمحل الابناء، لازمه ی سوم آن است كه اگر چنین می شد اخبار وارده و وحی الهی بر پیامبران از میان می رفت زیرا از طرفی دنیا و آخرت دو ضد یكدیگراند و هر قدر كه آدمی به یكی از آنها نزدیك شود به همان اندازه از دیگری دور می شود، و از طرف دیگر پیغمبران الهی، اگر چه دارای كمال پاكی و قداست باطنی می باشند، اما به منظور ارتقای مقام عبودیت، پیوسته خود را نیازمند به ریاضتهای نفسانی می دانند، و به این دل

یل از لذتهای دنیوی دوری می كنند كه زهد حقیقی همین است، و همواره نفس اماره ی خود را كه مایل به گناه و لذتهای مادی است با عبادتهای پی در پی در اطاعت نفس مطمئنه در می آورند، كار تمام اولیای خدا چنین است، در احوال رسول خدا نوشته اند كه گاهی از شدت گرسنگی، سنگ بر شكم خود می بست و آن را سیركننده می نامید و این كار را فقط برای سركوبی نفس اماره انجام می داد، نه این كه چیزی برای خوردن نداشته باشد، جامه های كهنه ی خود را هم كه پینه می زد، از آن بابت نبود كه قدرت بر تهیه ی لباس نو، نداشت، و اگر گاهی بر الاغ برهنه سوار می شد و غلامش یا دیگری را پشت سر خود سوار می كرد به این دلیل نبود كه اسبی برای سواری نداشته باشد یا غلامش اطاعت از او نكند و پیاده وی را همراهی نكند او این اعمال را از ناچاری و ناتوانی انجام نمی داد زیرا از طرف خداوند اختیار تمام جهان به دست او بود، اما به خاطر زهد نسبت به دنیا و دوری جستن از لذتهای آن اینها را برگزید. باید بدانی كه رسیدن به این كمالات جز با روی گرداندن از دنیا محقق نمی شود، به همین دلیل پیامبر (ص) به منظور رسیدن به كمال اشرف و برتر، لذتهای پست دنیا را به دور افكند، و به همین سبب حضرت رسو

ل آن اندازه به عبادت می ایستاد كه پاهایش ورم كرد، وقتی كه از آن حضرت پرسیدند: یا رسول الله تو را كه خدا مژده ی بهشت داده چرا این همه خود را به زحمت می اندازی؟ پاسخ داد، مگر من نباید بنده ی شاكری باشم؟ این مطلب را پیامبر به این دلیل بیان فرمود، كه می دانست خصیصه ی سپاسگزاری بر علو درجاتش می افزاید و در صورتی كه اشرف انبیا و اعظم آنان چنین حالتی داشته باشد سایر پیامبران را خود می توانی قیاس كنی و توجه خواهی كرد كه شرط رسیدن به مقامات عالیه ی وحی و رسالت و لیاقت برای تلقی خبرهای آسمانی، آن است كه دنیا و سرگرمی به آن را ترك كنند، پس اگر خداوند آنان را فرو رفته در دنیا می آفرید و راههای رفاه مادی را بر روی آنها می گشود، به آرایشهای دنیا و لذتهای آن مشغول می شدند و از توجه به آستان جلال ربوبی غفلت می كردند رابطه ی وحی الهی و خبرگزاری آسمان از ایشان قطع می شد و از مقام و مرتبه ی سفارت پروردگاری پایین می آمدند. برخی از شارحان نهج البلاغه گفته اند، مقصود امام (ع) از عبارت: اضمحلال الابناء این است كه وعد و وعید از میان می رفت و خبری از اوضاع بهشت و جهنم و ویژگیهای رستاخیز به ما نمی رسید كه این خود از پیامدهای از بین رف

تن مقام نبود و رسالت می باشد. 4- و لكان لا یجب للقابلین اجور المبتلین، یعنی اگر اولیای خدا و پیامبران الهی در آسایش و رفاه بسر می بردند، برای كسانی كه دستورهای آنان را بپذیرند، پاداش آزمایش شدگان نبود، و نیز خود پیغمبران از اجر و مزد صبر بر گرفتاری و آزار و تكذیب مخالفان نصیبی نمی بردند زیرا چنان كه قبلا بیان شد در این صورت نه آزمایشی وجود داشت و نه مخالفی پیدا می شد. 5- و كان لا یستحق المومنون ثواب المحسنین، و نیز در این صورت، گروندگان به پیامبران، شایسته ی ثواب نیكوكاران و اهل احسان نمی شدند، زیرا محسنین كسانی هستند كه با شیطان مبارزه كنند و صفات رذیله را از خود دور سازند و نفس خویش را به فضایل بیارایند و برای خدا ایمان آورند اما ایشان كه یا از روی تمایلات نفسانی به امور مادی و یا از ترس و هیبت دنیوی به پیامبران گرویده اند نه ایمانشان همراه با اخلاص است و نه جزء اهل احسان و نیكوكاران می باشند. 6- و لا لزمت الاسماء معانیها، ششمین امری كه در صورت تحقق شرط یاد شده لازم می آید آن است كه نامها و عناوین اشخاص با معنایش تطبیق نخواهد داشت، از باب مثال اگر به كسی مومن گویند حقیقت ایمان بر وی صدق نمی كند زیرا تنها ب

ا زبان ایمان آورده و از روی ترس یا هوای نفسانی است نه از روی اخلاص و قلب پاك و همچنین است عنوان زاهد و مسلمان، بلكه عنوان پیامبر و نبی و رسول نیز چنین است به دلیل این كه در این حال چنان كه گفته شد حقیقت نبوت و رسالت از آن شخص قطع شده است خلاصه این كه اسماء بدون مسمیمات خواهد بود، با ذكر این لوازم ششگانه، مقدمه ی دوم و كبرای قیاس مذكور روشن و خلاصه این می شود كه این قضیه، شرطیه متصله است و مقدم آن از لو اراد الله تا الارض می باشد. و لكن الله سبحانه جعل رسله... اذی، پس از بیان برهان و استدلال بر این كه چرا خداوند اولیای خود را از ثروتمندان و اهل رفاه قرار نداد به اثبات مزیتی پرداخته است كه در عوض آن محرومیتها امتیازی به ایشان عطا فرموده است، و آن عبارت از نیروی تصمیم و عزم راسخ برای تبلیغ رسالت می باشد و به این دلیل آنان را اولوالعزم می گویند كه عزم خود را جزم می كنند و با كمال قدرت در برابر آزار مخالفان مقاومت می كنند می جنگند و می كوشند تا دین خدا را به حاكمیت بنشانند هر چند در ظاهر جزء مستضعفان و اهل مسكنت و قناعت می باشند و با گرسنگی و برهنگی می سازند. در متن عبارت، امام (ع) می فرماید: خدا به اولیای خود ار

اده ای قوی و ظاهری ضعیف و فقیر داد اما با قناعتی كه قلبها و چشمها را پر از بی نیازی می كرد صفت پر كردن كه برای قناعت آورده است به این اعتبار است كه قناعت آن چنان آنان را بلندطبع و بی نیاز می كند كه هیچ توجهی به تمتعات دنیا نشان نمی دهند و گویا چشم و دلشان پر شده و جایی برای كالاهای دنیا ندارد كه مورد طلب و درخواست واقع شود، و نیز این ویژگی را برای فقر و بینوایی هم آورده است، و این بدان علت است كه گرسنگی زیاد باعث ناتوانی و آزار چشم و گوش می شود و گویا آن چنان چشمها و گوشهای مردان خدا را فرا گرفته است كه پر شده و جا برای چیز دیگری در آن پیدا نمی شود و تمام اینها آدمی را مستعد وصول به كمال می كند زیرا كه بارها گفته شده است كه شكمبارگی هوشیاری را از بین می برد و سنگدلی می آورد و ترحم و نازكدلی را زایل می كند و باعث امراض اخلاقی و جسمانی می شود كه دارویی جز فقر و گرسنگی آن را درمان نمی كند، قناعت صفتی است كه از متفرعات خصلت پسندیده ی عفت و پاكدامنی می باشد. و لو كانت الانبیاء... مقتسمه، و این نیز استدلال دیگری است برای بیان مطلب كه تقدیر مقدمات آن چنین است، اگر خداوند نسبت به پیامبرانش تمام امكانات رفاهی را فراه

م می ساخت، قوت و عزتی به دست می آوردند كه هیچ كس جرات دستیابی بر آن نداشت و سلطنتی را دارا می شدند كه همه بی چون و چرا تسلیم آن می شدند و این امر نتایج و مفاسدی را در پی داشت كه اكنون به ذكر آن می پردازیم: 1- در این صورت گر چه اطاعت مردم از آنان سریعتر و آسانتر انجام می شد اما مانند پیروی از پادشاهان بود نه انبیا و اولیاء، زیرا از نظر عامه ی مردم، شاهان و قدرتمندان حق اطاعت شدن دارند نه مستضعفان و بینوایان. 2- از پیروی ایشان تكبر نمی ورزیدند زیرا روشن است كه اغلب افراد كمتر شانه از زیر فرمان اهل قدرت و پادشاهان خالی می كنند، اما بر این اطاعت و ترك تكبر اجر و پاداش كسی كه به سبب مجاهده ی با نفس خودخواهی و استكبار را از خود دور می سازد مترتب نبود. 3- آخرین نتیجه این كه ایمان مردم در این موقع خالص و برای خدا نبود بلكه تجزیه شده و یك جزء آن برای خدا و جزء دیگر آن برای تمایلات نفسانی یا ترس از قدرتهای دنیوی بود، پس این گونه اعمال ثوابی ندارد، ثواب اعمال كسانی كه با شیطان بجنگند و تلقینهای گمراه كننده ی وی را در هم شكنند و پیروزمندانه آماده پاداشهای جاوید آخرت باشند. و ملك تمد نحوه اعناق الرجال و تشد الیه عقد الرحا

ل، دو صفتی كه در این عبارت برای واژه ی ملك آمده كنایه از بزرگی و عظمت قدرت و نیروی پادشاهی می باشد كه در این صورت آرزوها به سوی او جلب و نظرها به جانب وی متوجه می شود و انسانها گردنهای امیدواری به طرفش دراز می كنند و كوله بارهای خویش به منظور رسیدن به آن، محكم می بندند. و لكن الله سبحانه... شائبه، پس از بیان استدلال فوق و نتایجی كه بر آن مترتب بود، مجددا حضرت در این عبارت دلیل می آورد بر این كه این امر كه ایمان از روی ترس یا تمایل نفسانی و بالاخره غیر خالصانه باشد امر فاسدی است كه خواسته ی خداوند نمی باشد، بلكه اراده ی او آن است كه ایمان مردم به انبیا و كتب و ادیانی كه می آورند، خالص و تنها برای وی باشد بدون هیچ گونه شائبه و دخالتی و آنچه كه باید خالص برای خدا باشد سزاوار نیست تقسیم و تجزیه شود، پس ایمان با تمام اقسامش باید فقط برای خدا باشد. و كلما كانت البلوی... اجزل، در این عبارت دو احتمال تصور می شود، الف- نخست این كه دومین مقدمه و كبرای استدلالی باشد كه به منظور بیان مطلب آورده است و مقدمات این قیاس از این قرار است: در صورتی كه پیامبران از امكانات ظاهری برخوردار نباشند، برای ایمان آوردن مردم، باب آزمایش

و امتحان بیشتر باز است و كسانی كه با این وضع ایمان بیاورند خالصتر خواهند بود و هر چه آزمایش و خلوص بیشتر باشد ثواب و پاداش آن هم مهمتر و زیادتر خواهد بود. نتیجه ی این مقدمات آن است كه هر مقدار در به دست آوردن عقیده و ایمان رنج بیشتر تحمل شود و اخلاص زیادتر به كار رود ثواب و پاداش بیشتر نصیب دارنده ی آن خواهد شد. ب- احتمال دوم آن است كه این جمله قیاس جدیدی نیست بلكه دنباله ی بیان قبل و در حقیقت مثل مقدمه ی دوم برای قیاس استثنایی باشد كه صغرای آن قبلا آورده شده است و تقدیر چنین است كه اگر امكانات مذكور برای انبیا وجود داشت آن نتایج و توالی ناروا كه از جمله عدم خلوص ایمان می باشد بر آن بار بود، اما حق تعالی اراده فرموده است كه ایمان و عبادت یكجا و خالص برای او باشد و اگر چه این امر با زحمت بسیار و آزمایش سخت به دست می آید اما هر چه بوته ی امتحان داغتر باشد ایمان خالصتر و هر اندازه كه ایمان و عمل خالصتر باشد ثواب و پاداش افزونتری خواهد داشت،

[صفحه 454]

وعر: دشوار اضمحل: فانی شد نتائق: جمع نتیقه، فعیل به معنای مفعول است، نتق مصدر به معنای جذب است و شهرها و مكانهای بلند و مشهور را نتائق می گویند به دلیل این كه از همه بلندتر است، گویا به بالا كشیده و جذب شده است. قطر: پهلو، طرف دمثه: ملایمت، نرمی وشله: كم آب منتجع: اسم مفعول از انتجاع: جستجوی آب و آبادانی كردن. مثابه: بازگشتنگاه مفاوز: بیابانهای پهناور قفار: جمع قفر: صحرای بی آب و علف سحیقه: بسیار دور فجاج: جمع فج: راه پهناور میان دو كوه یهللون: صداهایشان را به تلبیه بلند می كنند اهلال: صدا را بلند ساختن رمل: هروله كردن اشعث: خاك آلوده سر، پریشان حال نبذ: دور انداختن سرابیل: لباس و پیراهن بلند تشویه: قیافه را زشت ساختن تمحیض: خالص ساختن، آزمایش كردن و جدا ساختن مشاعر: مكانهای انجام دادن اعمال حج قرار: محل ثابتی از زمین جم: زیاد، كثیر بنی: جمع بنیه: ساختار اریاف: جمع ریف: زمین زراعتی و حاصلخیز محدقه: احاطه كننده مغدقه: پرآب و علف معتلج: اسم مفعول از اعتلاج به معنای غلبه یافتن و اضطراب، اعتلجت الامواج: موجها به هم خورد و متلاطم شد. فتحا: پهن شده و توسعه یافته ذللا: آسا

ن و رام شده مگر نمی بینید كه حق تعالی تمام فرزندان آدم (ع) را از پیشینیان تا آخرین فرد این جهان را با سنگهایی كه نه سود و زیانی دارد و نه نیروی بینایی و شنوایی، آزمایش فرموده و آن سنگها را خانه ی محترم خود قرار داده و آن را موجب پایداری وسیله ی قیام مردم دانسته است، پس آن را در سنگلاخترین مكانها و كم ارتفاعترین نقطه دنیا از جهت خاك و كلوخ و تنگترین دره ها از نظر عرض قرار داد، در میان كوههای خشن، ریگهای نرم و روان، چشمه های كم آب، و آبادیهای دور از هم، كه نه شتر و نه اسب و گاو، و گوسفند هیچ كدام در آن به راحتی زندگی نمی كنند. و سپس آدم و فرزندانش را فرمان داد كه به آن سو، روی آورند. بنابراین آنجا مركز تجمع و سرمنزل مقصود و بارانداز آنان شد، آن چنان كه افراد با طیب خاطر، شتابان از میان فلات و دشتهای دور و از درون وادیها و دره های عمیق و جزیره های پراكنده ی دریاها، بدان جا روی آوردند، تا به هنگام سعی شانه های خود را خاضعانه حركت دهند و در اطراف خانه طواف كنند و تهلیل (لا اله الا الله) گویند، و با موهای آشفته و بدنهای پر گرد و غبار هروله كنان و شتابان حركت كنند، لباسهایی كه نشانه ی شخصیتهاست كنار انداخته و با

رها گذاشتن موها، قیافه ی خود را ناخوشایند سازند. این آزمونی بزرگ، امتحانی شدید، آزمایشی آشكار و خلوص موثری است كه خداوند آن را سبب رحمت و رسیدن به بهشتش قرار داده است. اگر خداوند می خواست، خانه ی محترم خود و محلهای انجام وظایف حج را در میان باغها و نهرها و سرزمینهای هموار و امن، با درختهای بسیار و میوه های سر به زمین فرو آورده، مناطق آباد و دارای خانه ها و كاخهای بسیار و آبادیهای به هم پیوسته در میان گندمزارها و باغهای خرم و پرگل و گیاه، در میان بستانهای زیبا و پرطراوت و پرآب، در وسط باغستانی بهجتزا و جاده های آباد قرار می داد در این صورت به همان نسبت كه آزمایش آسانتر بود، پاداش و جزا نیز كمتر می بود، و اگر پی و بنیاد خانه و سنگهایی كه در بنای آن به كار رفته از زمرد سبز و یاقوت سرخ و نور و روشنایی بود، دیرتر شك و تردید، در سینه ها رخنه می كرد و كوشش ابلیس در قلبها، كمتر اثر می گذاشت و، وسوسه های پنهانی از مردم منتفی می شد، اما خدای متعال بندگانش را به انواع شداید می آزماید و با كوششهای گوناگون به عبادت وادار می كند و به اقسام گرفتاریها مبتلا می سازد تا تكبر را از قلبهاشان خارج سازد و خضوع و آرامش را در آنها

جایگزین كند، بابهای فضل و رحمتش را به رویشان بگشاید و، وسایل عفو خویش را به آسانی در اختیار آنان قرار دهد. و بعد به منظور بیان صدق مطلب به ذكر مثال پرداخته است كه عبارت از آزمایش جامعه ی بشریت به زیارت خانه ی سنگی خود می باشد. جعله للناس قیاما، خداوند خانه ی خود را بپادارنده ی موقعیت و ارزش و اعتبار انسانها قرار داد، فلان قیام اهله و قوام بیته، وقتی گفته می شود كه استقامت و برقراری خانه و اهل شخص بسته به وجود او باشد. سرزمین مكه كمتر خاكی است و بیشترش از سنگ است، و امام (ع) به منظور مذمت آن را آكنده از ریگهای روان می داند زیرا چنین زمینی مناسب حیوانها و چهارپایان نمی باشد و سمدارها در آن فرو می روند و در راه رفتن به زحمت دچار می شوند، و مراد از واژه های خف، حافر و ظلف، چهارپایان، شتر و اسب و گوسفند و گاوهای ماده می باشد كه بطور مجاز از باب اطلاق اسم جزء بر كل اراده شده و یا این كه مضاف، حذف و مضاف الیه جایش را گرفته است از باب مثال، خف الجمال و حافر الخیل و ظلف الغنم بوده است، و منظور از فعل لا تزكوا آن است كه چهارپایان در آن سرزمین به دلیل ارتفاعات زیاد و خشونت آن، رشدی ندارند و زیاد نمی شوند و مقصود از عبا

رت او عربقاع الارض، ناهموارترین و صعب العبورترین قسمتهای زمین، همان معنایی است كه از این آیه ی شریفه برمی آید (انی اسكنت من ذریتی بواد غیر ذی زرع عند بیتك المحرم.) ثم امر آدم و ولده ان یثنوا اعطافهم نحوه، این كلام حضرت دلالت دارد بر این كه بیت الحرام و خانه ی كعبه از زمان حضرت آدم بوده است و تاریخ نیز به این امر گواهی می دهد، طبری می گوید از ابن عباس نقل شده است كه وقتی حضرت آدم به روی زمین فرو آمد، از طرف خدا به او وحی شد كه مرا در روی زمین حرمی است. محاذی عرش من در آسمان، آن جا برو خانه ای برایم بساز و اطرافش طواف كن چنان كه می بینی فرشتگان را كه اطراف عرشم طواف می كنند، در آن جا دعای تو و هر كه را از ذریه ی تو كه این عمل را انجام دهد به استجابت می رسانم، حضرت آدم عرض كرد خدایا من آن محل را نمی دانم و قدرت بر ساختمان خانه هم ندارم، پس خداوند فرشته ای را مامور ساخت تا وی را به آن مكان ببرد، در بین راه هر جا به بوستان و منظره های آباد و زیبایی می رسید به خیال این كه همان محل می باشد از فرشته درخواست می كرد كه فرود آید و خانه را بسازند، او پاسخ می داد كه هنوز به آن جا نرسیده ایم، تا سرانجام به سرزمین مكه رسید

ند، آدم شروع به ساختن خانه ی كعبه كرد و مواد ساختمانی آن را از پنج سلسله جبال فراهم ساخت 1- طور سینا 2- طور زیتون 3- لبنان 4- جودی 5- و پایه هایش را از كوه حراء بنا كرد، و موقعی كه خانه ساخته شد فرشته مذكور وی را به صحرای عرفات برد و اعمال و عبادتهایی كه هم اكنون مرسوم است به او یاد داد و سپس او را به مكه آورد و هفت شوط دور خانه طواف كرد و بعد از آن به سرزمین هند برگشت، و بعضی گفته اند كه حضرت آدم از جایگاه خود چهل بار با پای پیاده به حج و زیارت خانه ی خدا مشرف شد. وهب بن مبنه می گوید كه آدم در پیشگاه پروردگار خود عرض كرد خدایا! آیا در روی زمین غیر از من كسی یافت می شود كه ترا تسبیح و تقدیس گوید؟ خداوند متعال فرمود آری در زمانهای آینده از فرزندان تو، كسانی را به دنیا خواهم آورد كه مرا بستایند و عبادت كنند و خانه هایی را خواهم ساخت كه مركز ذكر و یاد من باشد و بندگانم در آن به تسبیح و ثناگوییم بپردازند و در میان آن بیوت یكی را خانه ی مخصوص به كرامت خود قرار می دهم و با اسم خودم آن را علامتگزاری خواهم كرد و آن را خانه ی خودم می نامم و به عظمت و جلال خود به آن عزت و شرافت می دهم اما باید دانست كه مكان محدودی برا

ی من نیست بلكه من در همه جا و با همه كس هستم و بر همه چیز احاطه دارم و آن خانه را حرم امن بندگان خود قرار داده ام كه با احترام آن هر كس و هر چه در اطراف و در زیر و بالای آن قرار دارد حرمت و احترام پیدا می كند، پس هر كس آن را به علت احترام من گرامی دارد، مورد كرامت و احترام من خواهد بود، و هر كس باعث وحشت و ترس اهل خانه ی من بشود حرمت من را از بین برده و مستحق سخط و كیفر من می باشد، من آن جا را خانه ی مبارك قرار می دهم كه فرزندان تو از هر راه دور، پیاده و سواره با هر وسیله ای سراسیمه و گردآلود با ناله های لبیك و فریادهای تكبیر به آن سو، می آیند، و هر شخصی كه به آن اهمیت دهد و غیر آن را اراده نكند و بر من وارد شود و مرا در آن مكان دیدار كند و مهمانی از من بخواهد خواسته ی او را برآورده می كنم. آری برای شخص كریم شایسته است كه واردین و مهمانهای خود را گرامی دارد، ای آدم، تو تا مدتی كه در دنیایی، در آبادانی خانه ی من بكوش و پس از تو نیز امتها و نسلها، و پیامبران از فرزندانت هر كدام پس از دیگری در زنده نگه داشتنش می كوشند. سپس به آدم دستور داد كه به سوی خانه رود و طواف كند مثل طواف فرشتگان بر دور عرش. این بود سرگذشت

خانه در زمان آدم و اساس آن، تا در طوفان نوح خراب شد و سپس حضرت ابراهیم آن را تجدید بنا كرد، هم اكنون به متن سخن امام برمی گردیم و می گوییم، این كه فرمود: خدا به آدم و فرزندانش دستور داد كه توجه خود را به سوی خانه معطوف دارند، كنایه از رو آوردن به كعبه و قصد زیارت آن است. فصار مثابه لمنتج اسفارهم، از این رو محلی شد برای عرض حاجت و طلب فراوانی نعمت و ارزاق و درخواست آبهای گوارا و آنچه در سفرها مورد نیاز می باشد، چنان كه در قرآن می فرماید: (و اذ جعلنا البیت مثابه للناس و امنا) و نیز می فرماید: (لیشهدوا منافع لهم و یذكروا اسم الله) زیرا آنجا محل گرد آمدن مردم است و در آنجا روزهای برگزاری حج بازار عرضه و تقاضا بپا می شود و آن هنگام تجارتها و سود و بهره برداری است چنان كه در خطبه ی اول بیان داشتیم، و نیز این كه فرمود: خانه ی كعبه، مقصد انداختن بارهایشان گردید. تهوی الیه ثمار الافئده، خواهشها و میلهای دلها به سوی خانه ی كعبه به جنبش و حركت درمی آید، هنگامی كه كسی به سوی چیزی مایل می شود، و آن را دوست می دارد، مثل آن است كه خود را نمی تواند كنترل كند و خواهی نخواهی بر روی آن سقوط می كند، به این دلیل واژه ی هوی را بر

ای حركت به جانب محبوب و سعی و كوشش به منظور رسیدن به آن سو استعاره آورده است، و بعضی از شارحان گفته اند: ثمره الفواد، سویدای قلب است، یعنی باطن دلها به سوی آن میل می كند و به همین مناسبت به فرزند می گویند، ثمره الفواد، به احتمال دیگر ممكن است كه لفظ ثمار استعاره از افرادی باشد كه به سوی كعبه می آیند، به اعتبار این كه هر كدام از آنها محبوب خانواده ی خود می باشد، بنابراین او مانند میوه و نتیجه ی پیدا شده از دلهای آنهاست زیرا آنان در تربیت او كوشیده اند تا او انسانی كامل شده است و احتمال سوم آن است كه منظور از میوه ی دلها، چیزهای خوب و پسندیده ای است كه از هر جا به مكه آورده می شود چنان كه خداوند در قرآن می فرماید (یجبی الیه ثمرات كل شیئی) و دلیل اضافه شدن ثمار به افئده آن است كه این امور محبوب و مطلوب دلهاست، و در جای دیگر می فرماید (و اجعل افئده من الناس تهوی الیهم و ارزقهم من الثمرات) و چون واژه ی هوی كه به معنای میل داشتن است استعاره می باشد، كلمه ی مهاوی خواستگاهها را برایش ترشیح آورده زیرا هر خواستنی خواستگاهی لازم دارد، و لغت عمیقه صفت برای فجاج است كه در قرآن می فرماید: (یاتین من كل فج عمیق) صفت گودی بر

ای راه وصول به مكه به علت طولانی بودن راه مكه است و این كه از دورترین شهرها به آن سرازیر می شوند و جزیره های منقطعه به این دلیل است كه دریا آنها را احاطه كرده و از بقیه ی قسمتهای زمین جدایش ساخته است كلمه ی حتی برای غایت و به معنای لام است و تعبیر لرزش شانه ها، كنایه از حركات در حال طواف می باشد زیرا لازمه ی حركت سریع می باشد. واژه ی ذللا جمع ذلول به معنای رام منصوب و حال برای ضمیر مستتر در فعل تهر می باشد، و بعضی گفته اند ممكن است حال از مناكب باشد و جمله ی یهللون نیز در محل نصب است بنابر حالیت و شعثا و غبرا هم حال از ضمیر در یرملون می باشد و عبارت انداختن پیراهنها پشت سرشان كنایه از نپوشیدن آنهاست و این كه زیباییهای خود را با آزاد گذاشتن موهایشان زشت كرده اند، به دلیل آن است كه تراشیدن و كندن و پاك كردن مو بر محرم حرام است و فدیه دارد و روشن است كه این عمل خود باعث زشتی و قباحت منظر می شود و روش معمول را كه به منظور حفظ زیبایی، موها را اصلاح می كنند بر هم می زند. ابتلاء و امتحانا و اختبارا و تمحیصا، این چند كلمه منصوب مفعول له برای فعل امر الله آدم می باشند، و احتمال دیگر آن است كه هر یك مفعول مطلق برای فع

ل محذوف از جنس خود باشد، این چهار كلمه مترادف و همه مفید یك معنا می باشند ولی برای تاكید ذكر شده اند، تاكید این كه خداوند حاجیان را به شدت تحت آزمایش قرار داده است تا آمادگی بیشتر و استحقاق افزونتری برای ثواب و پاداش پیدا كنند، و از این رو می فرماید: خداوند خانه ی خود را سبب نزول رحمت و وسیله ی ایصال به بهشت قرار داد. و نیز با این جمله ها تاكید كرده است صدق گفتار خود را كه قبلا فرموده بود: (هر اندازه آزمایش و اختبار زیادتر باشد اجر و مزد افزونتر خواهد بود) زیرا موقعی كه خداوند بندگانش را با دستور انجام دادن اعمال حج و عبادتهای مربوط به آن آزمایش فرمود، اعمالی كه بدنها را رنج می دهد و باعث تحمل زحمت سفرهای طولانی می شود و از این رو كه زیارت خانه ای است تشكیل یافته از سنگهای بی خاصیت كه نه حرفی را می شنوند و نه چیزی را می بینند، تمام تعلقات دنیا و كبر و خودخواهی را از آدمی دور می سازد، در این صورت آمادگی برای پذیرش رحمت الهی و افاضه ی ثوابهای او بیشتر خواهد بود از آمادگی كه در سایر عبادتها نصیب آدمی می شود. بنابراین اجر و پاداش در این عبادت كاملتر و بزرگتر از بقیه ی عبادات می باشد. و لو اراد الله... ضعف البلاء،

این جمله صغرای قیاس پنهان استثنایی است كه استثنای آن حذف شده و نتیجه ی قیاس دیگری است كه از دو متصله تشكیل یافته كه صغرایش این است: اگر خدا اراده می كرد كه خانه ی محترم خود را در محلهای یاد شده ی خوش و شادی آور قرار دهد این كار را می كرد و كبرای آن این است: اگر این كار را انجام می داد به دلیل كمی ابتلا و آزمایش اجر و مزد كم می شد، و تقدیر استثنای قیاس این می شود: اما این امر بر خداوند روا نیست زیرا او می خواهد كه رحمت و ثوابش بر همه افزایش یابد و هر كس به كمال نفسانی خود برسد، و این امر تحقق نمی یابد مگر با كامل شدن استعداد به سبب تحمل شداید و سختیها، پس به این دلیل خداوند اراده نكرد كه خانه ی خود را در این مكانها قرار دهد تا مستلزم ضعف امتحان و آزمایش شود. عبارت: دنو الثمار، نزدیك بودن میوه، كنایه از سهل الوصول و حاضر بودن آن می باشد و در هم پیچیدن ساختمانها كنایه از نزدیك بودن بعضی از آنها به بعضی دیگر است. واژه ی بره به معنای یك دانه گندم است و گاهی به جای اسم جنس نیز به كار می رود و گفته می شود: هذه بره حسنه یعنی این گندم نیكویی است، نه به معنای یك دانه گندم. و لو كان الاساس... من الناس، این عبارت قیاس م

ضمر استثنایی دیگری است كه خلاصه اش این است: اگر خداوند خانه ی خود را از این گونه سنگهای روشن گرانبها قرار می داد شك مردم درباره ی صداقت پیامبران و انتساب خانه به خداوند تخفیف می یافت، و به آسانی باور می كردند، زیرا وقتی كه پیامبران با حالت فقر و پریشانی مشهور می باشند و خانه ی خدا از این سنگهای سیاه و تاریك ساخته شده، شك و تردید در این كه اینها از طرف خدای قادر و بی نیاز است قوت می یابد ولی با فرض این كه پیامبران دارای عزت و پادشاهی باشند و خانه ی خدا هم از سنگهای گرانبها باشد، دیگر این شك و تردید وجود نخواهد داشت بلكه خود ریاست و عزت آنان و نفاست سنگها مردم را وادار به دوستی آنان و پذیرش ایشان می سازد، زیرا این امر مناسبتر است با كمالی كه انبیا به خدا نسبت می دهند و او را از همه جهت بالاتر می دانند، علاوه بر آن كه انسان به محسوسها تمایل بیشتری نشان می دهد تا امور نامحسوس. واژه مسارعه به منظور مبالغه ای است كه در میان وجود شك در صدق و شك در كذب پیامبران قرار دارد، زیرا این دو احتمال وجود دارد كه آیا گفتار انبیاء درست است یا نادرست. و نیز كاهش كوشش ابلیس به همین دلیل است، زیرا در این صورت ایمان به این كه این

خانه از خداوند است و زیارت آن واجب است، برخواسته از مبارزه با شیطان و به دلیل عبادت خدا نیست بلكه فقط به خاطر عزت و عظمت خانه و زیبایی ظاهری آن و توجه نفس به گوهرهای پرارزش مادی آن خواهد بود، و حال آن كه خدا می خواهد كه میل طبیعی نباشد تا مجاهده ی ابلیس تحقق یابد زیرا نفس و روح انسان بر اثر آزمایش و تحمل رنجها، كمالهای جاوید و سعادتهای همیشگی را درك می كند. و لكن الله یختبر عباده... المكاره، حضرت در این جمله ها دلیل این كه خداوند خانه ی خود را چنین مجلل نیافریده بیان می دارد كه هدف وی آزمایش بندگان به واسطه تحمل شداید و مشقتها می باشد. اخراجا للتكبر... لعفوه، این جمله اشاره است به آن كه این امور علل معده ی فضل و عفو خداوند است و از عنایتهای الهی است كه به منظور آماده شدن نفوس برای بیرون راندن صفت ناپسند كبر و خودخواهی از خود و جایگزین ساختن ضد آن كه تواضع و فروتنی است مقرر شده است و چون این امور مذكور سبب داخل شدن انسان در رضوان خداوند و ثواب او می باشد. بطور استعاره آنها را، درهای گشوده نامیده است، و تعبیر به ذلل به این خاطر است كه این دخول به سهولت و آسانی انجام می شود.

[صفحه 455]

وخامه الظلم: هلاكت، و سرانجام بد ستمگری مصیده: تور، و آنچه وسیله ی صید می باشد. مساوره: حمله كردن، احاطه كرد اكدی الحافر: حفار زمین به جای سفتی رسیده كه نمی تواند بكند به زحمت افتاده است و اكدت المطالب: امور دشوار جوینده اش را به زحمت انداخت. اشوت الضربه تشوی: ضربتی وارد شد كه طرف را به قتل نرساند، اشواه یشویه: تیری به سوی او پرتاب كرد اما وی را نكشت. طمر: جامه ی كهنه عتائق: جمع عتیقه: نیك چهره ها و بخشندگان قمع: رد كردن نواجم: جمع ناجمه، طلوع كنندگان قدع: منع، بازداشت كردن پس، از خدا بترسید از خدا بترسید، از كیفر تباهكاری در دنیا و از سرانجام وخیم ظلم در آخرت و بدفرجامی تكبر و خودپسندی كه كمینگاه بزرگ ابلیس و مركز كید و نیرنگ اوست بهراسید، كید و نیرنگی كه با قلبهای انسانها مانند زهرهای كشنده می آمیزد و هرگز از تاثیر فرو نمی ماند و كسی از هلاكتش جان به در نمی برد، نه دانشمند به دلیل علمش و نه بینوا در لباس مندرسش، و خداوند به منظور حفظ بندگانش از این امور یعنی ظلم و ستم و كید شیطان به سبب نماز، زكات و كوشش برای گرفتن روزه ی واجب، آنان را حراست فرموده تا اعضا و جوارحشان آرام و چشمانشا

ن خاشع و غرایز و تمایلات سركششان خوار و ذلیل و دلهای آنان خاضع شود و تكبر از آنها رخت بربندد، علاوه بر آن ساییدن پیشانی كه بالاترین جای صورت است، بر خاك موجب تواضع و گذاردن اعضای پرارزش بدن بر زمین، دلیل اظهار كوچكی و چسبیدن شكم به پشت از پس از بیان فایده و علل این امور، امام (ع) مردم را متوجه به خدا كرده، و از سرانجام بد ظلم و ستم، آنان را برحذر می دارد. خلاصه چون خداوند به ستمگران و متكبران وعده ی عذاب و سرانجام بد داده است به این دلیل امام (ع) ظلم در این سرا و عاقبت سوء اخروی آن را سبب ترس از كیفر الهی دانسته است. فانها مصیده ابلیس، ضمیر مونث به قول مرحوم سید فضل الله راوندی برمی گردد به مجموعه ی بغی و ظلم و كبر كه از عبارتهای قبل استفاده می شود اما دیگران گفته اند مرجع آن كبر است و این كه مونث آورده شده به اعتبار كلمه ی مصیده است و كبر را به این دلیل شكارگاه ابلیس خوانده اند كه هر كس در آن داخل و متصف به آن شود از حزب شیطان محسوب شده و در قبضه ی او واقع می شود چنان كه صید در تور و ریسمان شكارچی قرار می گیرد و آن را با صفت عظمت یاد كرده است زیرا بسیار نیرومند است و مستلزم رذیله های اخلاقی بسیار می شود و

نیز آن را به عنوان كید و مكر بزرگ متصف كرده به دلیل این كه این صفت ناپسند سبب قوی و نیرومندی برای كشاندن انسان به باطل و دور ساختن او از راه خدا می باشد چنان كه كار خدعه و نیرنگ و فریب این است. واژه ی مساوره را كه به معنای حمله ور شدن و غلبه یافتن است برای استعاره آورده است به اعتبار این كه گاهی این صفت به این طریق بر نفوس آدمیان چیره می شود كه خود را در نظر آنان نیك جلوه می دهد و چنان آنها را تحت تاثیر می گیرد كه آن را به جان می پذیرند و گاهی برعكس، نفس بر آن غلبه كرده و با نیروی خود وسوسه ی آن را دفع می كند و چنان كه در حالت اول غلبه از جانب كبر بود، در این حالت غلبه از جانب نفس است كه تحت تاثیر آن واقع نمی شود، سپس امام حمله ور شدن این صفت ناپسند كبر را بر دلها و نفوس، تشبیه به وارد شدن سموم كشنده كرده است كه باعث مرگ جسم طبیعی می شوند و در این عمل خود هیچ گونه خطایی نمی كنند، یعنی در این مورد هم، چنان نیست كه عقل بتواند كبر را از تحت تاثیر قرار دادن نفوس مانع شود. احتمال دیگر آن است كه حمله ور شدن این صفت ناروای كبر بر نفس آدمی مانند تاثیر سموم بر بدنها، قوی و با نفوذ است. فما تكدی ابدا و لا تشوی احدا، ش

یطان هرگز ناتوان نمی شود و از هیچ هدفی خطا نمی كند، هر دو صفت برای سم و استعاره می باشند، یعنی چنان كه سم، هم از پیدا كردن جاهای حساس خطا نمی كند، و هم برای تاثیر خود از كار نمی ماند، صفت كبر نیز با تیرهای معنوی خود قلب روح آدمی را نشانه می گیرد، خطا نمی كند و از تاثیر و كوشش و عمل باز نمی ماند و وسوسه های هلاكتزای خود را دم به دم القا می كند. لا عالما لعلمه و لا مقلا فی طمره، این خوی ناپسند اثر خود را هم در دانش دانشمند می گذارد، و هم در تنگدستی بینوا، پس نه عالم می تواند آن را از خود دور سازد با آن كه علم به پستی و رذالت آن دارد، و نه تنگدست و فقیر به آسانی می تواند از آن بگریزد، با آن كه تكبر و گردن فرازی هیچ تناسبی با نیازمندی و فقر ندارد بلكه گاهی در همان جامه ی كهنه و وضع مندرس خود به این خصلت زشت گرفتار است. و عن ذلك ما حرس الله... تذللا، در این عبارتها حضرت اموری را مورد توجه قراد داده است كه خداوند متعال به آن سبب بندگانش را از گیر و دار این صفت پست، نگهداری فرموده است و آنها را سبب احراز و دوری از وساوس شیطانی قرار داده و به سه امر از آنها اشاره فرموده است كه عبارتند از نماز، زكات و روزه های واجب، ن

ماز به دلیل این كه تمام اجزاء و حركتهایش با كبر منافات دارد بلكه سراسر آن ذلت و تواضع است اساسا وضع نماز بر تضرع و التماس و خضوع و خشوع و ركوع و سجده و غیر آن می باشد كه هر كدام از اینها حكایت از فروتنی و تسلیم در برابر عزت و عظمت حق تعالی و یادآوری كمال او و وعهد و وعیدها موقعیتهای ترس آور قیامت در پیشگاه وی می كند و تمام اینها نقطه ی مقابل تكبر و خود بزرگ بینی می باشد این است كه می فرماید: خداوند به خاطر حفظ بندگانش از ظلم و ستم و كید شیطان، نماز، زكات و مجاهده در گرفتن روزه ی واجب، انسانها را حراست فرموده است تا اعضاء و جوارح آنان آرام و چشمهایشان خاشع و غرایز و تمایلات سركش ایشان خوار و ذلیل و دلهای آنها خاضع شود و تكبر از آنان رخت بربندد، به علاوه ساییدن پیشانی كه بهترین جاهای صورت است به خاك موجب تواضع و گذاردن اعضای پرارزش بدن بر زمین دلیل كوچكی و فروتنی كامل می باشد. اما الزكاه، زكات به دو علت از بین برنده ی صفت تكبر می باشد: 1- پرداختن زكات سپاسگزاری از نعمت منعم در برابر نعمت مال، است چنان كه عبادتهای دیگر شكر نعمت بدن است و معلوم است كسی كه در برابر منعم به سپاسگزاری پردازد، به ستایش او پرداخته اس

ت و این امر خود مبارزه ی با تكبر و خودخواهی است. 2- كسی كه می داند از طرف خدا بر او زكات واجب شده و قبول دارد كه باید آن را بپردازد، با توجه به بی نیازی و غنای مطلق حق تعالی، خود را در مقابل قدرت كامل وی، مقهور و ناگزیر می بیند، و تمام این امور، با تكبر و شانه خالی كردن از زیر بار عبادتها منافات دارد. و مجاهده الصیام، روزه گرفتن را با عنوان مجاهده ی روزه نام برده است، به دلیل مشقتهایی كه در آن وجود دارد از قبیل تشنگی و گرسنگی به ویژه در روزهای طولانی تابستان چنان كه فرموده است كه از گرسنگی و تشنگی شكمها به پشت می چسبد، و آدمی در تمام این احوال توجه به عظمت و جلال الهی دارد، و می داند كه این اعمال را به خاطر اظهار عبودیت و فروتنی در مقابل فرمان وی انجام می دهد، و این همه نیست مگر تواضع و نقطه ی مقابل تكبر، علاوه بر آنچه كه در روزه وجود دارد، از قبیل در هم شكستن نفس اماره و قوای شهوانی و حیوانی كه پیامبر اكرم می فرماید: (همانا شیطان مانند خون در تمام شریانهای وجود فرزندان آدم گردش می كند بنابراین راههای ورود او را با گرسنگی ببندید) زیرا از طرفی ابزار و وسیله ی كاربرد شیطان، شهوتها و تمایلات نفسانی است و از طرف

دیگر سرچشمه ی شهوتها و نیرودهنده ی آن، خوردن و نوشیدن پی در پی می باشد كه با تحمل گرسنگی و تشنگی به وسیله ی روزه، این قوا ضعیف می شود، و وساوس شیطانی بی اثر می ماند و راههای نفوذ وسوسه هایش مسدود می شود و نفس سركش، خوار و دل، فروتن و متواضع می شود. مع ما فی الزكاه... الفقیر، در این قسمت امام (ع) به راز دیگری از اسرار زكات اشاره فرموده اند كه امری است روشن، و ما نیز در خطبه ای كه به این عبارت آغاز می شود: ان افضل ما توسل به المتوسلون آن را به طور تفصیل شرح كرده ایم. انظروا...، در پایان این فصل جامعه را هشدار می دهد كه از این دستورها و آثار این عبادتها عبرت بگیرید كه چگونه در نماز و زكات و روزه، روحیه ی گردنكشی به خاك می افتد و اعمال جوارح تحت كنترل در می آید و بالاخره تمام اینها آدمی را به تواضع و فروتنی وا می دارد و از كبر و غرور و خودخواهی باز می دارد. توفیق از خداوند است.

[صفحه 485]

فصل چهارم از خطبه قاصعه تمویه: به اشتباه انداختن تلیط: می چسبد و در هم می آمیزد سفه: سبك مغزی و كم خردی مجداء: جمع ماجد: بزرگوار و شریف از نظر آباء و اجداد نجداء: جمع نجید: كسی كه دارای فضیلت نجده می باشد كه صفتی از فروع و شاخه های شجاعت است. یعاسیب القبایل: سران قبیله ها (سخنان امام: هر چه فكر كردم و در سرگذشت جهانیان اندیشیدم كسی را نیافتم كه به چیزی افتخار كند و تعصب به خرج دهد، مگر این كه یا دلیلی داشته است كه حقیقت را بر نادانان مشتبه كرده و یا در عقل و اندیشه ی سفیهان و مردم كودن نفوذ داشته است، بجز شما كه بدون هیچ دلیل و سبب درباره ی اموری تعصب می ورزید. ابلیس در برابر آدم به ماده ی وجودی خود به مباهات برخاست و آفرینش رقیب خود را مورد طعن قرار داد و گفت: من از آتشم و تو از خاك و ثروتمندان عیاش ملتها، تعصبشان به سبب زور و زیور و دارایی شان است و می گویند: ثروت و فرزندان ما از همه بیشتر است و هرگز مجازات نمی شویم، اما اگر قرار است كسی به چیزی بنازد باید به اخلاق پسندیده و اعمال نیك و كارهای خوب باشد، همان كارهایی كه افراد باشخصیت و دلیران خاندان عرب و سران قبایل در آنها بر یكدیگر ب

رتری می جستند یعنی خویهای پسندیده، اندیشه های بزرگ، مقامهای بلند و آثار ستوده. در این امور تعصب داشته باشید برای خصلتهای ارزشمند، حفظ حقوق همسایگان، وفا به پیمانها، اطاعت كردن نیكیها، سرپیچی از تكبر، جود و بخشش داشتن، خودداری از ستم، وحشت از آدم كشی، انصاف درباره ی مردم، فرو بردن خشم، و دوری كردن از فساد در زمین. و لقد نظرت... بمعذبین در این عبارت امام (ع) اصحاب خود را مورد سرزنش قرار می دهد، زیرا می بینید كه آنها درباره ی امور نادرستی تعصب می ورزند، بدون این كه هیچ سودی بر آن مترتب باشد و این امر باعث برانگیختن فساد و آشوب در جامعه می شود، و كلمه ی الا دلالت می كند بر این كه در تمام ملتها هر كس بر چیزی ببالد و درباره ی آن تعصب ورزد به خاطر امری و دلیلی است كه آن را مایه ی فخر و مباهات آن قرار می دهد، نهایت امر آن است كه یا مطلب را آن چنان بر خلاف جلوه داده است كه بی خبران از اصل قضیه، آن را درست خیال می كنند و یا دلیلی كه آورده می شود، برای سفیهان و كم خردان، دلچسب می نماید. بالاخره این امری است مطابق مقتضای عقل و خردمندی، زیرا ترجیح بدون مرجح، عقلا محال است. تقدیر و خلاصه ی معنای عبارت این است كه هیچ كس را

ندیدم كه در امری تعصب ورزد مگر این كه تعصبش به علتی و دلیلی بوده است. غیركم، این كلمه استثنایی از معنای اثبات در جمله است و مفید حصر، می باشد، گویا حضرت چنین فرموده است: هر كس را كه به امری مباهات می كند، دیدم دلیلی برای خود دارد مگر شما كه هیچ دلیلی ندارید. تتعصبون لامر ما یعرف له سبب و لا عله، منظور از عدم دلیل در این جا آن است كه هیچ كدام از دو دلیل مذكور در عبارت قبل، برای شما وجود ندارد، نه دلیلی كه حداقل امر را بر نادانها مشتبه سازد، و نه علتی كه در نظر سفیهان دلچسب باشد، و حضرت در این عبارت هر دلیلی را بطور كلی و از همه ی آنان نفی نفرموده است. چرا كه جهالشان برای تعصب خود علتی داشتند و آن فخر و مباهات به انساب بود كه همین امر باعث ایجاد فتنه و فساد می شد، نهایت امر چون دلیلشان هیچ یك از خصوصیات بالا را نداشت امام از آنها نفی دلیل كرد. اما ابلیس: امام (ع) پس از سرزنش كردن یاران خود كه بدون دلیل منطقی با نسبهای پوشالی خود كبر و تعصب ورزیدند، به بیان علل و اسباب آن پرداخته و در آغاز سرچشمه ی كبر و خودخواهی شیطان را، مورد بحث قرار داده است كه وی به ماده ی اصلی خلقت خود بالیده و جوهر وجودی خود را كه آتش اس

ت شریفتر از خاك دانسته كه ماده وجودی آدم است و گفت وجود من آتشی و كالبد تو خاكی است و حال آن كه این امری فرعی و شرافت واقعی و اصلی در كیفیت آفرینش و روح انسانی آدم است، او كه به راز نهفته در وجود آدم شناخت نداشت شرافت ریشه ای را با یك امر فرعی و مادی مقایسه كرد، آری نخستین قیاسگر ابلیس بود. در مرتبه ی بعد به شرح علت گردنكشی و تعصب ثروتمندان و نادانهای مردم رفاه طلب و سرمایه دار پرداخته است كه ایشان هم از شاگردان ابلیس می باشند اینها به سرمایه ها و فرزندان كه از آثار و موارد نعمتهای الهی می باشند تعصب می ورزند چنان كه حق تعالی از گفتارشان حكایت می كند: (نحن اكثر اموالا و اولادا)، آثار فراوانی این نعمتها بی نیازی و رفاه طلبی است و به همین دلیل این نعمتها مایه ی فخر و تكبر صاحبانش بوده، البته باید توجه كرد كه مطلق اموال و اولاد، نعمت نیست بلكه نعمت از امور نسبی است و نسبت به نعمت دهنده و منعم علیه و نیز به اعتبار منافعی كه آدمی از آنها كسب می كند نعمت خوانده می شود، فرق می كند. به این دلیل اینها را مواقع نعمت گفته یعنی محلهایی كه قابلیت دارند كه نعمت واقع شوند و ممكن است كه مراد از كلمه نعم اموال و اولاد باشد و

مراد از مواقع، تحقق و وقوع آنها یعنی مصدر میمی باشد و آثار اینها، چنان كه گفتیم سرمایه داری و رفاه طلبی است. فاءن كان لابد من...، پس از توجه دادن مردم به افكار واهی و افتخارات باطل، اموری را كه سزاوار است مورد مباهات و تعصب واقع شود بیان كرده است كه عبارت از اخلاق بزرگوارانه و كارهای پسندیده و امور نیكی می باشد كه اهالی مجد و شرف از خانواده های عرب و بزرگان قبایل از نظر اتصاف به آن بر بقیه انسانها مزیت و برتری یافته اند و حرف (با) در (بالاخلاق) متعلق به فعل (تفاضلت) می باشد زیرا این مردم بزرگوار در كارهای نیك به سبب اخلاق پسندیده كسب فضیلت كرده اند و در فصول سابق اصول اخلاق برتر و شاخه های فرعی هر كدام از آنها را خاطرنشان كردیم. صفت حلم ملكه ای است از شاخه های شجاعت و عبارت است از بردباری و سنگینی هنگام پیدایش خشم و علل آن، و نیز خود را به خطر انداختن به خاطر حفظ مقامات پسندیده به وسیله ی خویهای پسندیده و همراه داشتن آن، كه لازمه اش انجام دادن كارهای نیكی است كه هماهنگ با صفات نیك انسانی است از قبیل بذل و بخشش كه دلیل جود و سخای نفسانی است و مثل این كه آدمی برای اهمیت دادن به عدالتخواهی و وفای به عهد الهی از

كشتن بستگانش باكی نداشته باشد. پس از توجه دادن به اموری كه شایسته است انسان به آنها ببالد، فرمود: به داشتن ویژگیهای پسندیده تعصب داشته باشید و بعد تفصیل آن را چنین بیان می دارد. كه از جمله ی آنها 1- حفظ جوار و رعایت همسایه داری می باشد و این صفت خود نتیجه ی دو خصلت نیك می باشد، یكی این كه لازمه ی همسایه داری آزار ندادن اوست و این جزء صفت عدل می باشد دوم این كه شرط تحققش نیكی به وی و همدردی و گذشت و راستگویی و دوستی با او می باشد و این امور نیز از فروع عفت است. 2- دیگر از جمله ی خصال پسندیده وفای به عهدهاست و این نیز از شاخه های عفت می باشد. 3- سوم از این صفات پیروی كردن بر و نیكی، ظاهر آن است كه منظور از كلمه ی بر چیزی است كه خداوند در قرآن می گوید: (لیس البر ان تولوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب و لكن البر من آمن بالله... و اولئك هم المتقون و لكن البر من اتقی) كه مراد از این دو نیكی، كمال ایمان و تقوا، و كارهای درست است و معنای عبارت طاعه البر، همراه داشتن این افعال و اعتقاد به وجود آن می باشد، احتمال دیگر چنان است كه معنای آن پیروی كردن امر به نیكی است و چون معنای امر از قرینه معلوم بوده است لذا آن را حذف كر

ده اند و گاهی از لفظ بر، عفت اراده می شود و به این اعتبار نقطه ی مقابل آن فجور و گناه خواهد بود احتمال دیگر آن كه مراد از بر نقطه ی مقابل عقوق باشد كه عبارت از شفقت و مهربانی به خویشان و نیكی به پدر و مادر می باشد و این نیز از فروع و شاخه های عفت است. 4- خصلت دیگری كه امام بیان فرموده است مخالفت با تكبر است یعنی دوری كردن از آن كه از باب مجاز اسم سبب را كه عصیان است برده است و مسبب را كه دوری باشد اراده كرده است یا منظور معصیت كردن در برابر امر به تكبر است كه كنایه از فروتنی و تواضع می باشد و این نیز فضیلتی است از شاخه های عفت و معصیت در این مورد در مقابل اطاعت است. 5- خصلت دیگر كه باید مایه ی فخر و مباهات آدمی باشد، كامل ساختن شرافت و فضیلت و مداومت به آن می باشد، احتمال دیگر در معنای فضیلت بخشش و احسان نسبت به دیگران كه جود و بخشش نیز صفتی است از فروع عفت. 6- صفت دیگر خودداری از ظلم كه برگشتش به فضیلت عدل می باشد. 7- هفتمین ویژگی بزرگ شمردن قتل نفس یعنی ترك كردن آن، زیرا آدمكشی لازمه ی خصلت ناپسند ظلم است و بر آن وعده ی عذاب در آخرت داده شده است و برگشت این ویژگی نیز به فضیلت عدل است، و همچنین انصاف با مرد

م آن است كه در داد و ستد با آنها پیوسته عدالت را رعایت كند. 8- ویژگی دیگر كظم غیظ و فرو بردن خشم است كه یكی از شاخه های صفت شجاعت می باشد. 9- آخرین صفتی كه باید مورد مباهات واقع شود، دوری از فساد، در زمین می باشد كه از لوازم فضیلت عدالت است.

[صفحه 487]

زاحت: دور شد تحاض: یكدیگر را تشویق كردن فقره: یكی از مهره های كمر و فقر بدون ه هم خوانده شده است كه جمع فقره باشد. منه: قوت و نیرومندی تضاغن: كینه ورزیدن تشاخن: دشمنی و تجاوز تدابر: از هم دیگر بریدن تخاذل: به پیروزی نرسیدن عب ء: بار اجهد: با مشقت تر سمته كذا: او را در این امر مقدم داشتم. غضارت نعمت: خوشبویی آن مراد: درختی است تلخ كه وقتی شتر از آن می خورد لبهایش باد می كند و به طرف بالا كج می شود از كیفرهایی كه در اثر كردار بد و كارهای ناپسند بر امتهای پیشین واقع شده برحذر باشید و حالات آنها را در خوبیها و سختیها به یاد آورید، نكند شما هم مانند آنان باشید، پس آن گاه كه در تفاوت حال آنان به هنگامی كه در خوبی بودند و هنگامی كه در شر و بدی قرار داشتند اندیشه كردید به سراغ كارهایی بروید كه موجب عزت و اقتدار آنان شد، دشمنان را از ایشان دور كرده عافیت و سلامت بر آنها روی آورد، نعمت را در اختیارشان قرار داد و كرامت و شخصیت باعث پیوند اجتماعی ایشان شد، یعنی از تفرقه و پراكندگی اجتناب ورزیدند، در الفت و همكاری همت گماشتند و یكدیگر را به آن توصیه و تحریص كردند و از هر كاری كه ستون فقرات آن

ها را در هم شكست و قدرتشان را سست كرد اجتناب ورزید، یعنی از كینه های درونی، بخل و حسد و پشت كردن به هم و ایجاد قبور و سستی بین جامعه سخت دوری گزینید، و در شرح حال مومنان پیشین تدبر كنید كه چگونه در حال آزمایش بودند. آیا بیش از همه مشكلات بر دوش آنان نبود و بیش از همه ی مردم در شدت و زحمت نبودند، و آیا از همه ی جهانیان در تنگنای بیشتری قرار نداشتند؟. فرعونها آنان را برده ی خویش ساخته بودند و همواره در بدترین شكنجه ها قرار داشتند، تلخیهای روزگار را بر آنان چشاندند و این وضع همچنان با ذلت و هلاكت و مقهوریت ادامه داشت، نه راهی داشتند كه از این وضع سر باز زنند و نه طریقی برای دفاع از خود می یافتند تا آنگاه كه خداوند، جدیت و استقامت و صبر در برابر ناملایمات به سبب محبتش و تحمل راحتیها از خوف و خشیتش را در آنان یافت، در این موقع از درون حلقه های تنگ بلا، راه نجاتی برایشان گشود و ذلت را به عزت و ترس را به امنیت تبدیل كرد، یعنی آنها را حاكم، زمامدار و پیشوا ساخت، و آن قدر كرامت و احترام از ناحیه ی خداوند به آنان رسید كه حتی خیالش را هم در سر نمی پروراندند. پس بنگرید كه آنها در چه حالی بودند، هنگامی كه جمعیتشان متحد، خ

واسته هایشان متفق، قلبها و اندیشه هایشان معتدل، دستها پشتیبان هم، شمشیرها یاری كننده ی یكدیگر، دیدها نافذ و عزمها و مقصودهاشان همه یكی بود. آیا آنان مالك و سرپرست اقطار زمین نشدند، و آیا زمامدار و رئیس همه ی جهانیان نگردیدند؟ و به پایان كار ایشان نیز نگاه كنید، آنگاه كه پراكندگی در میانشان واقع شد، الفتشان به تشتت گرایید، هدفها و دلها اختلاف یافت، به گروههای بیشمار تقسیم شدند و در عین پراكندگی با هم به نبرد پرداختند، در این هنگام بود كه خداوند لباس كرامت و عزت از تنشان بیرون كرد و فراخی نعمت را از آنان سلب كرد تا آنچه از آنها باقی ماند، سرگذشت آنان می باشد كه در میان شما به گونه ی درس عبرتی است برای كسانی كه بخواهند پند و اندرز بگیرند. پس از آن كه امام (ع) یاران خود را به داشتن خویهای پسندیده و انجام دادن كارهای نیك دستور داده، به دنبال آن، آنان را از اتصاف به رذایل اخلاقی و دارا بودن ویژگیهای ناپسند متنفر می كند، و به این منظور سرگذشت امتهای پیشین و كیفرهای الهی را كه به دلیل كارهای زشت بر آنها وارد شد برای شنوندگان خود بیان می فرماید و آنان را از دست یازیدن به این گونه اعمال ناروا برحذر می دارد زیرا كیفری

كه به آنان وارد شد به ایشان خواهد رسید و به آنها دستور می دهد كه توجه كنند چگونه ملتهای گذشته هنگام اطاعت از پیامبران و انجام دادن اعمال نیك در خیر و نعمت بودند و همین كه تغییر حالت دادند و با كارهای ناپسند و رفتارهای زشت دمساز شدند به بدترین حالت گرفتار شدند. و آنان را بیم می دهد كه مثل این گذشتگان حالت نیكی و خیر را به زشتی و بدی مبدل نكنند، و هنگام اندیشیدن در تفاوت دو حالت اقبال و ادبار، چیزی را كه حالت خیر آنها را ثابت نگهداشت و دشمنان را از آنان دور كرد، و سلامت در آن پیوسته همراهشان شد، مورد نظر قرار دهند. مدت العافیه فیه بهم، حرف (با) برای مصاحبت است، یعنی عافیت پیوسته همراه آنها بود و در نسخه ی مرحوم سیدرضی مدت به حالت معلوم آمده مثل مد الماء یعنی آب جاری و روان شد. و نیز به یاران خود توصیه می فرماید كه امری را مورد توجه قرار دهند كه سبب افاضه ی نعمتهای خداوند بر گذشتگان بود، و كرامت و بزرگواری رشته ی آنها را به آن امر پیوند داده است، در این جمله واژه ی وصل استعاره است از همراه بودن كرامت الهی با آنها در حالی كه امر مذكور را مورد توجه داشته باشند و از این جهت آن را با ذكر حبل كه به معنای ریسمان است

مرشح ساخته است. من الاجتناب... و التواصی بها، روشن است كه وجود انس و الفت در میان جامعه تمام نعمتها و خوبیهایی را كه در متن سخنان امام بیان شده در بر دارد. و اجتنبوا... و تخاذل الایدی، و دوری كنید از اموری كه گذشتگان به آن وسیله موجبات عزت و بزرگواری خود را دگرگون كردند، سست شدند، نیروی خود را از دست دادند، و یكایك مهره های كمرشان در زیر بار كیفر و عقوبت الهی خرد شد، و آن امور عبارتند از كینه ورزی و تجاوز و دشمنی و عدم توجه به حقوق دیگران و جز اینها و همه ی این امور ضد انس و الفت می باشند. تخاذل الایدی، این عبارت كنایه است زیرا معمولا یاری كردن به توسط دست می باشد و تخاذل به معنای دست از یاری همدیگر برداشتن است، منظور از امتهای گذشته كه حضرت یاران خود را امر به عبرت گرفتن از احوالشان فرموده مطلق جامعه های پیشین می باشند نه یك ملت معین و مشخصی زیرا بطور كلی هر امتی كه دست به دست هم می دهند و همدیگر را كمك و یاری كنند عزت و آقایی می یابند و دشمن تاب مقاومت با آنها را از دست می دهد و برعكس هر جامعه ای كه با هم اختلاف داشته باشند و تفرقه و جدایی میانشان حكمفرما باشد به خواری و ذلت دچار شده و دشمنان بر آنها چیره خ

واهند شد. و تدبروا احوال الماضین من المومنین... الیه بهم، در این عبارت بر خلاف قبل كه سرگذشت مطلق امتهای گذشته را مورد پند و اندرز یاران خود قرار داده بود، جامعه های خاصی را مورد عبرت قرار می دهد و می فرماید از احوال مومنان زمانهای گذشته كه همزمان با پیامبران پیشین بودند پند بگیرند، زیرا آنها پیوسته در رنج و شكنجه و آزمایش و امتحان بسر می بردند و با تحمل سختیها می كوشیدند دین خود را حفظ كنند و نفوس خود را از آلودگیهای فساد روزگار به دور دارند فرعونها و طاغوتهای زمان آنان را بردگان خود می خواندند و با شكنجه های طاقت فرسا آنها را معذب می كردند، مثل یوسف كه در آغاز زندگی آن چنان گرفتار بلا شد و نیز موسی و هارون و مومنان بنی اسرائیل در شداید و سختیها دچار بودند كه حضرت می فرماید: فراعنه آنان را عذاب می كردند و زندگی را برایشان تلخ كرده بودند و به این طریق دورانها را گذراندند تا موقعی كه با سلامت روح از بوته ی امتحان بیرون آمدند. و با نشان دادن صبر برای نگهداری دین، لیاقت و استعداد افاضه ی رحمت الهی را پیدا كردند از این رو خداوند رحمت خود را شامل حال آنان فرمود و ایشان را از تنگناهای بلا به فراخناهای نجات رهایی ب

خشید و از دره های هولناك ذلت به بلندای عزت اوجشان داد و بیم و هراس آنان را به حالت امن و آسایش مبدل كرد، كه خداوند در قرآن این امر را به آنها خاطرنشان می فرماید: (و اذ نجیناكم من آل فرعون یسومونسكم سوء العذاب، یذبحون ابنائكم و یستحیون نسائكم و فی ذلكم بلاء من ربكم عظیم و اذ فرقنا بكم البحر...) و نیز پیش از این دورانها، آنچه كه برای پیروان حضرت نوح و ابراهیم و دیگران جریان داشت. و اما این كه فرمود پس از پایان آزمایش و بلایا، خداوند آنان را پادشاهان و حكمروایان و پیشوایان جامعه قرار داد، و به مرحله ی از كرامت و عزتشان رساند كه هیچ تصورش را نمی كردند، چنین بود كه موسی و هارون پس از هلاكت فرعون مالك حكومت مصر شدند و حاكمیت دین و ریاست جامعه بر ایشان استقرار یافت، و همین طور طالوت و داوود پس از كشتن جالوت به حكومت و ریاست رسیدند به این طریق كه وقتی با پیروان خود به منظور جنگ با جالوت از رود عبور كردند، داوود با فلاخن خود سنگی را به سوی جالوت رها كرد، به وی اصابت كرد و او را به قتل رساند، یارانش شكست خورده متفرق شدند و حكومت نصیب طالوت و یارانش شد، و پس از او به حضرت داوود منتقل شد چنان كه خداوند در قرآن می فرماید

: (و آتاه الله الملك و الحكمه) به همین طریق سلطنت و حكومت مطلق به سلیمان رسید و سپس در میان فرزندان او یكی پس از دیگری می چرخید تا رسید به شخصی از اولاد سلیمان به نام اعرج و چون او ضعیف و ناتوان بود علاوه بر آن پیامبر هم نبود، پادشاهان از اطراف بیت المقدس به طمع گرفتن سلطنت وی سر برآوردند تا سرانجام یكی از پادشاهان جزیره كه در سرزمینی به اسم سنجار ریاست داشت بر او شورش كرد، و پادشاهی را از او گرفت آنگاه پس از مدتی خداوند بلایی بر او نازل كرد و با فرستادن بادی شدید لشكریان و سربازان وی را به هلاكت رساند پادشاه و فرزندش با بخت نصر كه نویسنده اش بود فرار كردند و در هنگام گریز فرزند پادشاه پدرش را به قتل رساند از این قضیه بخت نصر خشمگین و ناراحت شد، سرانجام با هر نیرنگی كه بود پسر پادشاه را كه قاتل پدر بود كشت و خودش بر تخت سلطنت قرار گرفت این بود نخستین مرحله ی پادشاهی بخت نصر. فانظروا كیف كانوا... للمعتبرین منكم، در این عبارت حضرت به مردم زمان خود دستور می دهد كه در حال ملتهای گذشته بنگرند كه چگونه موقعی كه با هم وحدت كلمه داشتند و دلها با هم الفت داشت و گرد هم اجتماع داشتند خداوند تمام خوبیها را به ایشان عطا

فرمود، و در اوج عزت و اقتدار به سر می بردند، اما همین كه از آن وضع برگشتند از یكدیگر پراكنده شدند و با هم به دشمنی برخاستند، خداوند جامه ی كرامت و بزرگواری را از تنشان كند و ناز و نعمت را از آنان گرفت و سرگذشتشان مایه ی عبرت و پند آیندگان شد، و این سنت الهی در تمام ملتها و در همه ی زمانها جاری است كه هرگاه مردم اهل حق و حقیقت شدند، به توحید رو آوردند، به وحدت كلمه و مهربانی و الفت گراییدند و دلهایشان به همدیگر نزدیك بود و برای برقراری حق و عدالت استقامت ورزیدند و در این راه در مبارزه ی با دشمنان، طاغوتها و فراعنه ی زمان صبر و تحمل داشتند و از پا، درنیامدند سرانجام تاج پیروزی بر سر نهند و بر قله ی خوشبختی قرار گیرند. و السیوف متناصره، برخی برآنند كه تقدیر این عبارت: اهل سیوف است یعنی صاحبان شمشیر پیروز می شوند، مضاف حذف شده است ولی شارح احتمال داده است كه پیروزی برای شمشیرها استعاره است به این دلیل كه چون شمشیرها هر كدام باعث پشتیبانی دیگری می شود گویا جماعتی از انسانها می باشند كه به پشتیبانی هم برخاسته اند، و منظور از نفوذ دیدگان آن است كه پرده های شبهه را كه مانع وصول به حق هستند پاره می كنند و به سوی حق را

ه می یابند و مراد از اتحاد عزائم، آن است كه اندیشه های قاطعانه برای جستن حق و حقیقت با هم اتفاق و یگانگی داشته باشند. كلمه های مختلفین و متحاربین، حال و منصوبند و جمله ی قد خلع در محل نصب و حال است و عبره هم حال و منصوب است.

[صفحه 487]

احتیاز: از چیزی استفاده كردن و مقداری از آن گرفتن ریف: زمین كشتزار و دارای علف بسیار مهافی الریح: مهافی جمع مهفاه: محل وزیدن و حركت باد نكد المعاش: سختی معیشت و كمی آن عاله: جمع عائل: فقیر و بینوا دبر: جراحت روی پشت شتر وتر: كینه، و در بعضی نسخه ها، دبر و وبر ذكر شده است (و نیز به معنای زه كمان، منجد الطلاب فارسی) ازل: تنگی موءوده: دختر زنده به گور شده شن الغاره: از همه طرف هجوم آورد فكه: خوش باطن، مسرور، آدم سركش و طغیانگر تربعت: تحقق یافت و اصل آن جایگزین شدن در بهار است و احتمال دیگر آن است كه تمكن یافت و با اطمینان جایگزین شد مثل كسی كه چهار زانو می نشیند. ترادف: كمك كردن و بازوی هم را گرفتن تربعت: تحقق یافت و اصل آن جایگزین ذری جمع ذروه: قله ی كوه عطف علیه و تعطف: با او مهربانی كرد و با نیكیهایش وی را مورد توجه قرار داد. از سرگذشت فرزندان اسماعیل و اسحاق و بنی اسرائیل عبرت گیرید چه بسیار احوال ملتها با هم مشابه و ویژگیها و كارهایشان همانند یكدیگر است در حال تشتت و تفرق آنها دقت كنید زمانی كه كسراها و قیصرها مالك آنان بودند سرانجام ایشان را از سرزمینهای آباد از كرانه های دج

له و فرات و از محیطهای سرسبز و خرم راندند و به جاهای كم گیاه و بی آب و علف، محل وزش بادها و جاهایی كه زندگی در آن سخت و دشوار است تبعید كردند، آنها را در آن جا به حال بینوایی و بیچارگی و همنشین شترهای مجروح و دچار كینه و خشم كردند و آنان را ذلیلترین امتها قرار دادند، از نظر سكونت در بی حاصلترین سرزمینها جای دادند نه كسی داشتند تا آنان را دعوت به حق كند و به او پناهنده شوند و نه سایه ی الفت و اتحادی كه به عزت و شوكتش تكیه كنند زندگیشان در هم و بر هم و قدرتهایشان پراكنده و جمعیت انبوهشان متفرق بود در بلایی شدید و میان جهالتهای گوناگون فرو رفته بودند، دختران را زنده به گور و بتها را پرستش می كردند، قطع رحم و غارتهای پی در پی، در میان آنان رواج داشت. پس توجه كنید به بزرگی نعمتهایی كه خداوند به هنگام بعثت پیامبر به آنان ارزانی داشت، پس اطاعت آنان را به آیین خود پیوند داد و با دعوتش آنها را متحد كرد، و بنگرید كه چگونه نعمت، پر و بال كرامت خود را بر آنها گسترش داد و نهرهای مواهب خود را به سوی ایشان جاری كرده، آیین حق با تمام بركتهایش آنان را در بر گرفت، در میان نعمتها غرق شدند، و در شادابی زندگانی شادمان شدند، امورش

ان در سایه ی قدرت كامل استوار شد و در پرتو عزتی، پیروز قرار گرفتند، و حكومتی ثابت و پایدار نصیب آنان شد، پس زمامدار و حاكم جهانیان و سلاطین روی زمین شدند، و مالك و فرمانروای كسانی شدند كه قبلا بر آنها حكومت داشتند و قوانین و احكام را درباره ی كسانی جاری كردند كه در زمانهای گذشته درباره ی خودشان اجرا می كردند كسی قدرت در هم شكستن نیروی آنها را نداشت و هیچ كس خیال مبارزه با آنان را در سر نمی پروراند. فاعتبروا بحال ولد اسماعیل... صفاه، امام (ع) در امر به عبرت گرفتن مردم زمان خود از احوال ملتهای پیشین، مراتب گوناگون عام و خاص و اخص را رعایت فرموده است به این طریق كه در مرحله ی نخست به طور مطلق فرمود از سرگذشت ملتهای گذشته عبرت بگیرید، در مرحله ی دوم با روش ذكر خاص پس از عام بیان فرمود كه به احوال مومنان گذشته بنگرید و در عبارت فوق مردم را به پند گرفتن از سرگذشت اولاد اسماعیل و اسحاق و مردم پیش از ظهور پیامبر اسلام متوجه می سازد كه اخص از مرحله ی قبل می باشد. اولاد اسماعیل اشاره به عرب خاندان قحطان و معد می باشد و مراد از بنی اسحاق فرزندان روم، پسر عبص از اولاد اسحاق است و منظور از بنی اسرائیل یعقوب فرزند اسحاق م

ی باشد. اما اختلاف افكار و جدایی آنان از یكدیگر كه عامل تسلط پادشاهان ستمگر كسراهای ایران و قیصرهای روم شد چنان است كه حضرت در سخنان خود بیان فرموده است و ما به شرح آن می پردازیم: جنگ و جدالهای فكری و اجتماعی و اختلاف و تفرقه مردم عرب كه بلافاصله پیش از ظهور پیامبر اسلام وجود داشت بسیار روشن است و برای هر كسی كه اندك مطالعه ای از كتابهای سیر و تاریخ داشته باشد واضح است كه همین اختلافهای همه جانبه باعث شد كه سلاطین جور و كسراهای دنیا بر آنان حكومت یافتند و آنان را دستگیر و از سرزمینهای آباد و كرانه های دریای عراق و مكانهای سرسبز جهان به طرف بیابانهای بدون آبادی و لم یزرع تبعید می كردند این بود سرگذشت اعراب، اما وضع بنی اسحاق و اسرائیل همان بود كه برای فرزندان روم بن عیص واقع شد: در دین مسیحیت شعبه های مختلفی به وجود آمد از قبیل نسطوریه یعقوبیه و ملكانیه و...، و نزاعها و اختلافاتی كه فرقه های گوناگون با هم داشتند باعث ضعف آنان شد، و به این دلیل قیصرها در سرزمین روم و شام بر آنان تسلط یافتند و بخت نصر برای مرتبه ی دوم بر بنی اسرائیل تاخت و با آنها به جنگ پرداخت و ایشان را از بیت المقدس بیرون راند، چنان كه در قر

آن به این جنگ دوم اشاره فرموده است: (فاذا جاء وعد الاخره لیسوا وجوهكم و لیدخلوا المسجد...) و جنگ نخستین او، با بنی اسرائیل موقعی بود كه در دین بدعتهایی به وجود آمد و سنت الهی را تغییر دادند و خود، دگرگون شدند، و در نتیجه گرفتار ظلم و ستم بخت نصر شدند، و هنگامی كه تغییر حالت دادند و به سوی خدا برگشتند و توبه كردند خداوند شر او را از سر ایشان برطرف فرمود، كه به این مرحله نیز خداوند در قرآن اشاره فرموده است: (فاذا جاء وعد اولیهما) اما پس از مرحله ی آغاز كه بدعت در دین را ایجاد كردند خداوند ارمیای نبی را به جانب آنان فرستاد و او ایشان را به سوی خدا دعوت كرد. اما بر وی شوریدند و آن حضرت را كتك زدند و در بند و زندانش افكندند. خداوند بر آنها غضب كرد و بخت نصر را بر آنان مسلط فرمود، بسیاری از آنان را كشت، و به دار زد و سوزانید و مثله كرد و زنان و فرزندانشان را به بردگی گرفت و خرید و فروش كرد، طایفه ای از آنها به مصر فرار كردند و به پادشاه آنجا پناه بردند، بخت نصر به آن سرزمین رفت و پادشاه و بنی اسرائیل را اسیر گرفت ولی برخی فرار كردند، و به اطراف مدینه آمدند كه از جمله ی آنها یهودیان قریضه و بنی نضیر و وادی قری و بنی

قینقاع می باشند. امام (ع) در این قسمت از خطبه ی شریف مردم را دستور می دهد كه از حالت تفرقه و تشتتی كه پیش از ظهور پیامبر اسلام داشتند و ستمهایی كه دشمنان در حق آنها انجام می دادند عبرت بگیرند و توجه كنند كه چگونه خداوند به واسطه ی آن حضرت ستمها و سختیها را از آنها برطرف فرمود، و هدف حضرت از این مطلب كه از حالات مومنان دورانهای گذشته درس بگیرند آن است كه در تحمل شداید و صبر بر مكار، به آنان اتقداء كرده و به ایجاد انس و الفت با هم اقدام كنند، و با این عمل خود امید و انتظار فرج و گشایش برای آینده ی خود داشته باشند. فما اشد اعتدال الاحوال، چه قدر بسیار، احوال گذشتگان با شما مردم همانندی دارد، و چون زندگانی و رفتار شما شباهت فراوانی با مردم زمانهای پیش دارد می توانید از سرگذشت آنان و تحول نعمتها و بلاهایی كه به سبب دگرگونی در كارها برای آنها پیدا شد پند و عبرت بگیرید. تاملوا امرهم فی حال تشتتهم...، امام (ع) در این قسمت مردم را متذكر می شود كه در سختی و سستی و شدت و رخا، كه بر مردم دورانهای گذشته وارد شد بیاندیشند تا ذهن شنوندگان را به این امر متوجه سازد كه خود آنها نیز دچار چنین حالتی می باشند، بنابراین اصلی كه

پایه ی پندگیری است گذشتگان و فرعش شنوندگان است و حكم اصلی و مایه ی پندپذیری، حالت خیر و شر و علت آن هم شباهت داشتن این مردم به پیشینیان می باشد. لیالی كانت الاكاسره و القیاصره اربابا لهم، روزگارهای تاریك و مانند شبهای ظلمانی را به خاطر آورید كه پادشاهان و قیصرها بر مردم حاكم بودند، قیصرهای روم بنی اسرائیل و اولاد اسحاق را در سختی و شدت قرار می دادند و پادشاهان، فرزندان اسرائیل را از حقوقشان محروم می كردند، و آنان را از سكونت در سرزمین عراق باز می داشتند بنابراین همه ی این پیشینیان از تمام سرزمینهای آباد و باغهای شام و دریای عراق یعنی دجله و فرات رانده و آواره شدند. الی منابت الشیح و مهافی الریح، این كلمه كنایه از بیابان و سرزمینهای خشك و غیر آباد می باشد و چنین جایی بطور بدیهی محل زندگی ناگوار و تلخ است چنان كه در فصلهای گذشته از وضع زندگی آنان بدگویی و نكوهش فرموده است. اكاسره جمع كسری به پادشاهان فارس، و قیاصره جمع قیصر، به سلاطین روم اختصاص دارد، و این چنین جمع بستن بر خلاف قیاس است. و دو كلمه ی دبرو، و وبر كنایه از شتران می باشند و با ذكر این دو كلمه بی چیزی و تنگدستی آنان را خاطرنشان كرده است، زیرا زخمه

ا و جراحتهای پشت شتران و به كار بردن كرك و موی آن و خوردن چرك و خون از لوازم تنگدستی و بدحالی می باشد، و بنا به روایت دیگر دبر هم كه به معنای زخم پشت شتر است كنایه از فقر و تنگدستی و اشاره به زندگانی فقیرانه ی آنها می باشد و این مطلب روشنی است كه عربهای روزگاران پیشین در پست ترین خانه ها زندگی می كردند، زیرا بیابان نشینان نه دارای قلعه های محكم و نه منزلهای بااستقامت بودند كه آنها را از حوادث خرابی و حمله ی غارتگران نگهداری كند و اگر برخی از آنان در بعضی بناها و حصارها زندگی می كردند و آنان را از بعضی حوادث از قبیل حمله ی درندگان و سیل و باد محافظت می كرد ولی چنان كافی نبود كه بتواند آنها را از شر دشمنان نیرومند و بنیانكن جلوگیری كند. اجدبهم قرارا، در بی حاصلترین جاها قرار داشتند، زیرا آن بیابانهای خشك با شهرها و سرزمینهای آباد قابل مقایسه نبود. در عبارت بعد، واژه ی جناح استعاره از چیزی است كه به آن سبب خواسته ی آنان برآورده شود و تقویت شوند هرگاه به آن پناه برند، و كنایه از این مطلب است كه كسی نداشتند كه درخواستشان را پاسخ دهد تا به سبب آن از گرفتاریها مصون بمانند، و نیز لفظ ظل استعاره از نیروی تعاون و همیار

ی و دستگیری یكدیگر است كه لازمه ی انس و الفت با هم باشد و دلیل مشابهت این دو امر آن است: همچنان كه سایه باعث آسایش و حفظ از گرمای آفتاب می شود این امور نیز آدمی را از حرارت آتش جنگ و دشمنی، سالم نگه می دارد. فالاحوال مضطربه، این جمله اشاره است به اوضاع آشفته و نامرتب ملتهای گذشته و عبارت اختلاف ایدیهم را كنایه آورده است از این كه برای یاری یكدیگر هماهنگ نبودند و تفرق كلمه، اشاره به نامانوس بودن با همدیگر است و این كه برای رعایت مصالح خود به گرد یكدیگر جمع نمی شدند و اضافه ی بلاء به كلمه ی ازل به معنای من است یعنی در گرفتاری كه از گذشته دور نصیب آنان بوده و همچنین اضافه اطباق به كلمه ی جهل و چنان كه در سابق معلوم شده است كه برای صفت جهل، انبوهی از زشتیها وجود دارد كه برخی از آنها فوق دیگری است، نخستین و پست ترین امری كه در جاهل پیدا می شود ناآگاهی وی از حقیقت و بالاتر از آن اعتقاد به حقانیت امور باطل است و از آن بالاتر اعتقاد به امر شبهه ناكی است با احتمال خلاف آن و بالاترین مرتبه، اعتقاد جزمی و قطعی به آن امر شبهه ناك بدون احتمال خلاف می باشد، در نسخه ی دیگر كه از خط سیدرضی نقل شده اطباق به كسر همزه ذكر شده

كه مصدر باب افعال است یعنی جهل آنان را فرا گرفته است. من بنات: از این جا، به پی آمدها و تبعات این جهل و نادانی پرداخته چهار مورد آن را بطور تفصیل بازگو می فرماید: 1- نخست زنده به گور كردن دختران، چنان كه در قرآن ذكر شده است (و اذا الموءوده سئلت بای ذنب قتلت). به قراری كه نقل شده این كار در میان قبیله های بنی تمیم، قیس، بنی اسد، بنی هذیل و بكر بن وائل بوده است. بعضی گفته اند علت امر، این بود كه پیامبر اكرم علیه آنها نفرین كرد و گفت: خدایا عقوبت خود را بر مضر وارد كن و سالهایی مثل سالهای یوسف بر آنان قرار ده، بدین علت هفت سال به قحطی و خشكسالی دچار شدند تا به حدی كه پشم شتر آمیخته با خون را می خوردند و آن را علهز می خواندند، و از شدت فقر و تنگدستی دختران خود را زنده به گور كردند، و موید این مطلب آیه ی دیگر است كه می فرماید: (و لا تقتلوا اولادكم خشیه املاق). برخی گفته اند: كه زنده به گور كردن آنان دخترانشان را به دلیل غیرتمندی آنان بوده است و داستان آن چنین است كه در سالی از سالها قبیله ی تمیم از فرمانروایی نعمان ابن منذر سرپیچی كردند، او هم غضب كرد و برادرش ریان بن منذر را با تعداد زیادی از قبیله ی بكر بن وائل

به جنگ آنان فرستاد، او هم با لشكریان خود، چهارپایان آنها را تصرف كرد و زن و فرزندهایشان را به اسیری گرفت و به سوی نعمان برد اما بعد مردم بنی تمیم به درخواست پیش نعمان رفتند و التماس كردند كه آنچه از آنها برده شده بازپس دهد، نعمان به حال آنها رقت كرد و پذیرفت كه اسیرانشان را آزاد كند اما در اول گفت: هر زن و دختری كه پدر خود را انتخاب كند و بخواهد به قبیله ی خود برگردد آزاد است و هر كس بخواهد همین جا بماند باید باشد همه ی آنها قبیله ی خود را ترجیح دادند مگر دختر قیس بن عاصم كه اسیركننده ی خود را برگزید، قیس كه به غیرتش برخورد با خود عهد كرد كه هر چه دختر برایش متولد شد زنده به گور كند و از آن به بعد دختران خود را چنین می كرد و بسیاری از بنی تمیم هم از او پیروی كردند، این بود علت رسمیت یافتن این سنت غلط. 2- دومین بلایی كه بر اثر جهل گریبانگیر ملتهای پیشین شده بود، بت پرستی بود كه هر قبیله ای بتی داشت كه آن را پرستش می كرد، بت قبیله ی هذیل نامش سواع و بت بنی كلب، ود و بت مذجح یغوث بود، و در دومه الجندل و ذوالكلاع بتی به نام نسر، پرستش می شد، و بنی ثقیف لات و عزا را می پرستیدند و قریش بنی كنانه، اوس و خزرج بتشان

مناه بود. هبل در خانه كعبه و بتهای اساف و نایله بر كوههای صفا و مروه، قرار داشتند و از كارهای بنامی كه ثمره ی نادانی و جهالت این مردم بود آن است كه بنی حنیفه بتی را از ماده ی خوراكی درست كرده و مدتی طولانی آن را پرستش می كردند اما یك موقعی كه گرسنگی بر آنان غلبه كرد آن را گرفتند و خوردند در این زمینه یكی از شعرا چنین سروده است: (افراد قبیله ی بنی حنیف در موقع سختی و گرسنگی خدای مورد پرستش خود را خوردند. و از آن نترسیدند كه خدایشان آنان را سرانجام عقوبت و كیفر كند) 3- عمل دیگری كه در نتیجه ی جهالت انجام می دادند، قطع رحم و رعایت نكردن رابطه خویشاوندی بود كه گاهی به كمترین سببی شخص تحریك می شد، پدر، یا برادرش را به قتل می رساند این مطلبی است روشن، كه در تاریخ سرگذشت آنان همواره به چشم می خورد. 4- چهارم غارتگریها و جنگهایی كه در میان آنان وجود داشت مثل جنگ ذی قار، و بكر و تغلب از قبیله ی بنی وابل و جنگ راحس و جز اینها از دیگر روزهای مشهور، و حضور این ملتها در جنگها و غارتگریها بیش از آن است كه به شمارش در آید، و تمام این امور از آثار جهالت و نادانی است. فانظروا الی مواقع نعم الله علیهم، حضرت در این عبارت به مردم

، خاطرنشان می كند كه پند بگیرند از موقعیت مردمی كه همزمان با بعثت پیامبر اسلام وجود داشتند و خداوند به بركت این نعمت بزرگ ایشان را از آن سختیها و ناهنجاریها رهایی بخشید، و ضمیر مستتر در دو فعل عقد و جمع به خدای متعال برمی گردد كه قرآن ایجاد الفت و مهربانی در میان آنان را به خداوند نسبت می دهد چنان كه می فرماید: (لو انفقت ما فی اللارض جمیعا ما الفت بین قلوبهم و لكن الله الف بینهم انه عزیز حكیم) و معنای این كه خداوند اطاعت آنان را به آیین خود پیوند داد، آن است كه اندیشه های متفرق و نامنظم آنان را جمع و مرتب كرد، زیرا در دوران جاهلیت و بی دینی كارهای آنان بر طبق میلها و خواسته های نفسانی بود كه از هم دور و با همدیگر ناموافق بودند. واژه ی جناح استعاره از كرامت و بزرگواری است كه نعمت بعثت پیامبر بر عموم جامعه ی آن روز پخش كرد، و حضرت این استعاره را با كلمه ی نشر كه به معنای افشاندن و انتشار دادن است مرشح ساخته و كنایه از آن است كه این نعمت و كرامت شامل عموم آنان بوده است و لفظ جداول كه به معنای نهرها و جویهاست، استعاره از انواع گوناگون نعمتها، خیرات و كمالات نفسانی و بدنی می باشد، یعنی علل و اسبابی كه باعث این نع

متها است تشبیه شده است به نهرهایی كه آب در آن جریان دارد و فعل اسالت كه به معنای جاری ساخت، به عنوان ترشیح برای استعاره آورده شده است. و التقت المله بهم فی عوائد بركتها، دینداری و فرهنگ اسلامی در سودهای بركتدار خود آنان را ملاقات و در زیر لوایش جمع آوری كرد. گفته می شود التقیت بفلان فی موضع كذا: فلانی را در آن مكان ملاقات كردم و برخی گفته اند اصل عبارت فی موضع عوائد می باشد و در محل نصب بنابر حالیت است یعنی اسلام آنها را ملاقات كرد در حالی كه چنین بود، و این ملاقات و برخورد كنایه از این است كه دیانت و فرهنگ توحید بر آنها وارد شد و ایشان هم آن را به جان پذیرفتند. در این جمله دین را كه در بر دارنده ی نعمت هدایت است، تشبیه به دریایی پر از گوهر، و مردم را كه در احاطه ی آن می باشند به غرق شدگان در آن دریای پر از نعمت و رحمت همانند ساخته و به منظور رساندن این معنا، واژه ی غرقین، را استعاره آورده است، و سرسبزی و طراوت زندگی در سایه ی دیانت، كنایه از گستردگی نعمت و خوشی زندگی در آن می باشد. مراد از كلمه ی سلطان ممكن است استدلال برهانی و یا اقتدا و پیروی كردن باشد و نیز ممكن است به معنای غلبه كردن و حكومت داشتن باشد

و واژه ی ظل استعاره از نعمتهایی است كه در پرتو تسلط دین برای آنان پیدا می شود، یعنی در سایه ی دین، علل و اسبابی فراهم می شود كه مردم را مستعد نعمتها و رحمتهای الهی می سازد. و آوتهم الحال، این وضعیت قرار گرفتن آنان در سایه ی توحید، آنان را به عزت پیروز كه همان عزت اسلام و حكومت آن است، سوق داد و در این عبارت امام (ع)، دین و آیین را در بلندی و رفعت به كوههای مرتفع تشبیه كرده است و واژه ی تعطف استعاره از رو آوردن خوشبختیهای دنیا و آخرت به آنها به سبب دین می باشد كه در سخن حضرت از این خوشبختیها تعبیر به امور شده است و در حقیقت این رو آوردن، تشبیه شده است به اقبال و توجهی كه صاحبان رحمت و شفقت، نسبت به دیگران انجام می دهند. فهم حكام... یمضیها فیهم، معنای عبارت روشن است لا تغمز لهم قناه و لا تقرع لهم صفاه، نه نیزه ای به سوی آنها انداخته و نه سنگی پرتاب می شد، این دو جمله كنایه از نیروی زیادی است كه داشتند و مغلوب نمی شدند و به عنوان ضرب المثل آورده شده است.

[صفحه 485]

خطر: موقعیت عظیم و قدر و منزلت اعراب: بیابان نشینان اكفاء الاناء: ظرف را چپه كردن و به رو افكندن انتهاك الحرمه: هتك حرمت، و آبروی كسی را بی سبب بردن مقارعه: زد و خورد كردن بهوش باشید كه دست از ریسمان اطاعت برگرفته اید و با تجدید رسوم جاهلیت حصار محكم الهی را در هم شكسته اید و حال این كه خداوند بر این امت منت گذارده پیوند الفت و اتحاد را در میان آنان محكم كرده است كه در سایه ی آن زندگانی كنند و به كنف حمایت آن پناهنده شوند، این نعمتی است كه احدی نمی تواند برای آن ارزش و بهایی تعیین كند زیرا كه از هر بهایی گرانتر و از هر امری خطیرتر می باشد. و بدانید كه شما پس از هجرت همانند اعراب بادیه نشین شده اید و بعد از دوستی و برادری به گروههای گوناگون تقسیم یافته اید، از اسلام به نامش اكتفا كرده و از ایمان جز رسم آن را نمی شناسید. می گویید آتش، آری، و ننگ و عار، نه، گویا با این حرف می خواهید اسلام را وارونه كنید و حریم الهی را هتك كنید، و پیمانی را كه خداوند در زمین مرز قانون خویش قرار داده و موجب امنیت مخلوقش ساخته است در هم شكنید، شما اگر به غیر از اسلام پناهی برگزینید، كافران به نبرد با شما برخواهن

د خاست. و در این هنگام نه جبرئیل و نه میكائیل، و نه مهاجر و انصاری به یاری شما خواهد آمد، و راهی جز، زد و خورد با شمشیر نخواهید داشد، تا این كه خداوند میان شما حكم كند. مثلهای قرآنی در مورد عذاب و كیفرهای خداوند، و سرگذشت كسانی كه مورد خشم او قرار گرفته اند در اختیار شما می باشد، بنابراین در رفع تهدیدهای الهی به خاطر جهالت یا سستی، در برابر خشم او، و یا اطمینان به عدم فرو فرستادن عذابش، كندی نورزید، خداوند مردم قرون پیشین را از رحمت خود دور نكرد، مگر به علت این كه امر به معروف و نهی از منكر را ترك كردند، خداوند افراد سفیه را به سبب گناه و خردمندان را به دلیل ترك نهی از منكر از رحمت خود به دور داشت، آگاه باشید كه شما پایبندی به اسلام را از خود قطع كرده اید و حدود و قوانین اسلام را به تعطیل كشانده و احكام الهی را از بین برده اید.) سپس پیروان خود را به علت اطاعت نكردن فرمان خدا سرزنش و نكوهش می فرماید كه شما دست از ریسمان اطاعت خداوند برداشته اید و لفظ (حبل) استعاره از دین و اطاعت خداست كه مایه ی پیوستگی و ارتباط منظم آنان می باشد، و دست برداشتن از ریسمان اطاعت، كنایه از بیرون رفتن از اطاعت و به سختی دور انداخت

ن آن به سبب بسیاری از گناهان و معاصی است كه انجام می دادند. كلمه حصن استعاره از اسلام است زیرا همان طور كه حصار و دیوار محیط كسانی را كه در داخلش هستند از حوادث مصون می دارد اسلام و دیانت نیز پیروان خود را از شر دشمنان ظاهری و باطنی دور و در امان می دارد. واژه ی مضروب هم به عنوان ترشیح برای این استعاره ذكر شده است، و ماده ی ثلم كنایه از این معناست كه آنها با اعمال دوره ی جاهلیت خود اسلام را در هم شكستند و در برابر بسیاری از احكام آن مخالفت ورزیدند و حضرت با ذكر این كلمه مردم را از مخالفت با دین و دستورات آن برحذر داشته است. و ان الله سبحانه قد امتن... كل خطر، در این عبارت حضرت مردم زمان خود را بیشتر ترغیب می فرماید كه با هم انس بگیرند، و الفت و دوستی را در میان خودشان برقرار سازند و مهمترین نعمتی كه در ارزشمندی كسی را توان آن نیست كه بهایی برایش تعیین كند، و خداوند به علت آن بر جامعه منت گذارده است، نعمت اتحاد، محبت و الفت می باشد، به علت منافع عظیم و دفع ضررهای فراوانی كه در آن وجود دارد، و دلیل این كه هیچ كس از عهده ی ارزشیابی این نعمت برنمی آید، آن است كه این نعمت از هر بهایی باارزشتر و از هر عظمتی برتر می

باشد، مطلبی كه به عنوان دلیل بیان شده است، صغرای قیاس مضمری است كه كبرای مقدر آن چنین است: و هر چه كه به این ویژگی باشد، كسی ارزش آن را نمی داند، درستی مقدمه ی اول امری است روشن زیرا دوستی با همدیگر و اجتماع و تعهد مردم نسبت به مسایل دینی بزرگترین سبب آمادگی و شایستگی جامعه به منظور سعادت دنیا و آخرت می باشد. و علموا... بین خلقه، در این قسمت آنان را به علت این كه از حالتهای اسلامی و كارهای دینی برگشته و به معاصی و فسادهای جاهلانه رو آورده بودند مورد توبیخ و سرزنش قرار داده، یعنی شما مردم پس از آن كه از مهاجران بودید برگشتید و اعراب شدید و انتخاب كلمه ی اعراب یعنی بادیه نشینان به این دلیل است كه اینان معمولا نسبت به مهاجران و شهرنشینان از نظر فرهنگی در رتبه ی پایینتر می باشند، زیرا از همنشینی با پیامبر و شنیدن مواعظ و پندهای وی محرومند و توفیق یادگیری آداب اسلامی و فراگیری فرهنگ و اخلاق اجتماعی از جامعه ی متمدن را ندارند، لذا از فضایل انسانی دور و غالبا مردمی سنگدل و بیرحم می باشند، چنان كه خداوند متعال در قرآن می فرماید: (الاعراب اشد كفرا و نفاقا)، به این علت حضرت یاران خود را سرزنش فرموده است كه چنین حالتی

پیدا كرده اند اما چنین نیست كه همه ی اعراب این خصوصیت را داشته باشند بلكه بعضی از آنان مردمی وارسته می باشند چنان كه در آیه ی دیگر می فرماید: (و من الاعراب من یومن بالله و الیوم الاخر) و بعد الموالات احزابا، مراد گروههایی است كه به جنگ با پیامبران و جانشینان ایشان برمی خیزند، مردم زمان آن حضرت نیز چنین بودند و گروههای ناكثین، مارقین، قاسطین و منافقان در جبهه های گوناگون با وی می جنگیدند، این فرقه ها فقط در ظاهر مسلمان بودند و در میانشان از اسلام جز نامی و از ایمان غیر از شعارهای توخالی وجود نداشت، تظاهر به دین داشتند شهادتین بر زبان جاری می كردند، و در نمازهای جماعت شركت می كردند اما به حقایق آن توجه نداشتند و دستورات واقعی را عمل نمی كردند. شعار النار و لا العار، سخنی است كه اشخاص خودخواه و متكبر، به منظور این كه دست به فتنه و آشوب بزنند و اعمال ضد انسانی و فرار از قانون اخلاقی و دینی را موجه نشان دهند، بر زبان می آوردند، و این دو كلمه منصوب و مفعول برای دو فعل مقدر می باشند كه چنین می شود: ادخلوا النار و لا تحتملوا العار: در آتش (جهنم) داخل شوید و تحمل ننگ و عار نكنید. آنگاه امام (ع) این مردم را كه چنین حا

لتی دارند و این گونه سخنان بر زبان می رانند، مانند شخصی دانسته است كه می خواهد وجهه ی اسلام را دگرگون سازد و به طریق استعاره ی بالكنایه، فساد عمل وی را خاطرنشان می فرماید، و اسلام را به ظرفی تشبیه كرده است كه وارونه شده و محتویات مفید آن ریخته شود و وجه مشابهت این است كه كارهایی كه اینها انجام می دهند مانند كارهای كسی از دشمنان اسلام است كه قصد دارد با كارهای خود اسلام را تباه سازد. انتهاكا و نقضا، این دو كلمه مفعول له برای فعل تكفئوا، می باشند و می توان گفت: این دو كلمه كه به معنای هتك حرمت و نقض پیمان است، در حقیقت پی آمد و نتیجه ی تمام فعلهایی است كه امام (ع) به مردم زمان خود نسبت داده، و ذكر این دو، در این مورد خاص مفسر بقیه ی موارد می باشد. منظور از پیمان الهی كه حضرت شكستن آن را به ایشان نسبت می دهد همان تعهدات دینی است كه موقع پذیرفتن اسلام خود به خود به آن ملتزم شده اند، یعنی ایمان راستین به خدا و پیامبر و تمام دستوراتی كه از شرع مقدس اسلام رسیده است، و بعد می فرماید خداوند این پیمان را به این علت وضع كرده است كه خلق را در روی زمین امان باشد و حرمت حفظ و نگهداری آن صاحبانش را از شر تمام دشمنان حق و حق

یقت مصون دارد. در معنای كلمه ی امنا دو احتمال وجود دارد: 1- یعنی محل امن كه مضاف حذف شده است. 2- از كلمه ی امن، مجازا مامن كه محل امن است اراده شود، از باب اطلاق حال بر محل. و انكم... بینكم، در این جمله ها، حضرت مردم را برحذر می دارد از این كه از اسلام روگردان شوند، و به غیر آن از قبیل: شجاعت و عصبیت و یا زیادی افراد قبیله و فامیل رو آورند، زیرا این عمل سبب می شود كه كافران به آنان طمع ورزند، و در این صورت نه فرشتگان به یاری آنها خواهند آمد و نه مهاجرین و انصار به كمك ایشان برخواهند خاست، به دلیل این كه یا این نصرت و پیروزی اختصاص به وقتی دارد كه پیامبر وجود داشته باشد و مردم هم مطیع دستورهای وی باشند و حال آن كه با وفات آن حضرت این موقعیت از بین رفته است و یا مشروط به این است كه مردم مدافع دین باشند و در این راه وحدت داشته باشند، اما وقتی كه به غیر خدا و دین رو آوردند و دچار جنگ و ستیز كفار شدند، نه مهاجر و انصاری وجود دارند كه ایشان را یاری و كمك كنند و نه خدا و فرشتگان به یاریشان می آیند زیرا اینها به دین توجه ندارند وقتی كه امری لازمه ای چنین ناروا داشته باشد لازم است كه از ملزوم آن یعنی پناه بردن به غیر

اسلام پرهیز شود، و ضمیر مضاف الیه در دو كلمه ی حریمه و میثاقه به اسلام برمی گردد، ولی بعضی از شارحان ترجیح داده اند كه به خدا برمی گردد، اما اولی با سیاق كلام مناسبتر است، چنان كه نصب كلمات: جبرائیل و میكائیل ارجح است، و دنباله ی آن هم باید مهاجرین و انصارا باشد كه چون نكره است، اسم لای نفی جنس به حساب آید و فعل ینصرونكم هم كه در آخر آمده است خبر لا، می باشد و تفسیركننده ی خبرهای دیگری است كه در فرازهای قبل حذف شده است. الا المقارعه بالسیف، استثنای منقطع است و حكم خدا كه امام (ع) آن را در این عبارت نتیجه ی ضربات شمشیر قرار داده، عبارت از پیروزی یا شكستی است كه نصیب یكی از دو طرف می شود. و ان عندكم الامثال... و وقائعه، امام (ع) در این قسمت از سخنان خود مردم را به یاد سرگذشت مردمان پیشین می اندازد، كه خداوند در قرآن بیچارگیها و بدبختیهای فراوان آنان را به منظور پند و اندرز، مثل قرار داده است، و واژه ی ایام كنایه است از روزگارانی كه خداوند در وقتی كه بر اثر معاصی استحقاق یافتند، آنان را به كیفر و عقوبت رسانده است و حضرت با این بیانات یاران خود را هشدار می دهد كه دست از مخالفت وی بردارند. فلا تستبطئوا... باسه: ا

ین جمله نیز نوعی تهدید است و امام (ع) با این مطلب مردم زمان خود را توجه می دهد كه بی درنگ در پی گناه و معصیت، عقوبت و كیفر حتمی است، اطلاق لفظ استبطاء در این مورد مجاز است، زیرا معنای حقیقی آن موقعی است كه آدمی در انتظار واقع شدن امری حریصانه بسر می برد و هنگامی كه می بیند، دیر شده به طلب آن برمی خیزد و حال آن كه هیچ خردمندی به دنبال عقوبت و كیفر نمی رود تا بگوییم حضرت آنها را از این كار نهی كرده است پس به معنای حقیقی نیست اما از این بابت كه انسان هرگاه قصد انجام دادن معصیتی می كند، عقوبت و كیفر گناه را نزدیك نمی بیند بلكه آن را خیلی دور تصور می كند و این تصور، وی را در انجام دادن گناه كمك می كند و چون به طریقی این استبعاد سبب و علت گناه شده، از راه اطلاق اسم جزء بر كل، استبطاء كه در حقیقت جزء علت است علت تامه به حساب آمده و مورد توبیخ واقع شده است. دلیل دیگر بر این اطلاق آن است كه در حقیقت كسی كه اقدام به گناه می كند با علم به این كه پی آمد آن، مجازات و كیفر است مثل آن است كه می خواهد هرچه زودتر به آن برسد و با انجام دادن گناه به استقبال آن می رود، به این دلیل حضرت این گونه افراد را انتظاركشندگان عقوبت دانس

ته و آنان را از این عمل نهی فرموده است و كلمات جهلا و تهاونا و باسا، مفعول له می باشند و هر سه صلاحیت دارند كه علت غایی بعید شمردن عقوبت باشند زیرا ناآگاهی انسان از كیفرهای الهی به وسیله ی مرگ و قبر و هراسهای سخت آخرت این امور را در نظر او بعید می نمایاند و نیز بی اعتنایی او به عقوبتهای سخت خداوند باعث دور دانستن آن می شود و وی را به تصمیم و عزم بر گناهان كمك می كند و عدم اطمینان به سختگیری خدا در مجازاتها نیز چنین است. و ان الله... التناهی، این جمله هشداری است به مردم كه لعنت خدا بر ملتهای پیش از اسلام در برابر گناه ترك امر به معروف و نهی از منكر آنها بود، و این كه سفها و نابخردان آنها ملعونند به این دلیل است كه مرتكب گناه می شدند، و اما این كه خردمندان و دانشمندانشان مورد لعنت واقع شدند به این علت بود كه مفاسدی را كه از دیگران مشاهده می كردند زشت نشمرده و مانع نمی شدند چنان كه خداوند در قرآن می فرماید: (لعن الذین كفروا من بنی اسرائیل علی لسان داوود و عیسی بن مریم، ذلك بما عصوا و كانوا یعتدون و كانوا لا یتناهون عن منكر فعلوه،). الا و قد قطعتم قید الاسلام... احكامه، و در این قسمت جامعه ی زمان خود را آگاه می ك

ند بر این كه آنان نیز متصف به صفات پیشینیان هستند كه امر به معروف و نهی از منكر را ترك كرده بودند و مستوجب لعنت خدا شدند اینها نیز در آن لعنت داخل می باشند و هدف حضرت از تشبیه آنان به گذشتگان آن است كه آنان را از گناهكاری باز دارد و به سوی طاعت سوق دهد. منظور از قید و بند اسلامی انس و الفت و توجه همگانی نسبت به دین اسلام و اطاعت از قوانین آن می باشد و چون این اعمال اسلام را برای آنان نگهداری می كند و ایشان را از آوارگی و از میان رفتن جلوگیری می كند چنان كه مهار شتر، آن را از پراكندگی و آوارگی منع می كند و منظور از حدود الله، احكام الهی است كه برای مردم مشخص فرموده و آنان را از تجاوز به این حدود منع فرموده است، و تعطیل حدود آن است كه آنها را دور بیاندازند و به آن عمل نكنند و نیز اماته احكام یعنی عمل نكردن به آن و صفت میراندن استعاره از ترك و مهمل گذاردن آن می باشد زیرا آنان به سبب اعمالشان احكام الهی را از بهره بری خارج ساخته اند، همچنان كه میراننده شیئی آن را از حد بهره دهی و حیز انتفاع خارج می كند.

[صفحه 519]

فصل پنجم خطبه قاصعه نكث: پیمان شكنی قسوط: ستمكاری دوخت القوم: بر آن گروه چیره شدم و آنان را مغلوب ساختم. ردهه: گودالی در كوه كه آب در آن جمع می شود. صعقه: حالت غشوه كه از صدای مهیب و جز آن پیدا می شود. وجبه: مفرد و جیب به معنای تپش ضربان قلب رجه: مفرد رج، حركت و جنبش كره: بازگشت لادیلنهم: آنان را شكست می دهم و بر آنان پیروز خواهم شد تشذر: پراكندگی و جدایی و این است سخن امام (ع): (هان! ای مردم، خدا مرا فرمان داده است كه با ستمكاران و پیمان شكنان و تباهكاران روی زمین بجنگم، من هم با ناكثان جنگیدم، و با قاسطان جهاد كردم، مارقین را مغلوب و مقهور خود كردم، و اما شیطان افتاده در گودال، به سبب صدای ترسناك خود كه فریاد تپش دل و لرزشش شنیده می شد از شرش در امان ماندم، تنها بقیه ای از ستمگران مانده اند كه اگر خداوند به من رخصت دهد به سویشان حمله برم، دولت و توانایی را از ایشان بگیرم، بجز اندكی كه در شهرها پراكنده شوند. امام (ع) در این فصل از خطبه ی قاصعه به جهانیان گوشزد می فرماید كه جنگش با این گروه از مردم به فرمان خدا بوده است كه از زبان پیامبر صادر شده است فرمان خدا یا قرآن است و یا سنت،

اما قرآن این است: (فان بغت احدیهما علی الاخری فقاتلوا التی تبغی حتی تفی الی امر الله) و اما سنت كه آن هم در حقیقت فرمان خداست، این است كه پیامبر فرمود یا علی به زودی پس از من با این سه گروه خواهی جنگید: ناكثین، قاسطین و مارقین، ناكثین اهل جنگ جمل بودند، زیرا بیعتی را كه با حضرت بسته بودند شكستند و قاسطین یعنی متجاوزان و ستمگران اهل شام، پیروان معاویه و حاضرشدگان در جنگ صفین بودند، و مارقین هم شامل خوارج نهروان می شود باید توجه داشت كه بر هر سه گروه ستمكاری صدق می كند و همچنین قاسطین چون همه شان از صراط مستقیم عدالت بیرون شده و به ظلم و جور، رو آورده بودند. و لیكن این كه هر گروه را به اسمی نامگذاری كرده اند، صرفا عرف و اصطلاح شرعی می باشد و اما دلیل نامگذاری خوارج به مارقین گفتار پیامبر اكرم است كه درباره ی ذوالثدیه فرمود: از اصل و نسب این مرد، قومی برمی خیزند كه از دین خارج می شوند چنان كه تیر از هدف انحراف می یابد و ما این حدیث را در گذشته ذكر كرده ایم. واژه ی ضئضی ء، به معنای اصل و ریشه است. و این مطلب كه خبر از آینده است از علامتهای پیامبری رسول خدا می باشد، و این كه امام (ع) می فرماید: با قاسطین جنگیدم و

مارقین را شكست دادم این سخن دلیل بر آن است كه این خطبه در آخر خلافت وی و پس از جنگهای صفین و نهروان ایراد شده است. مراد حضرت از شیطان ردهه همان ذوالثدیه است كه از خوارج می باشد، زیرا در حدیث وارد است كه پیغمبر اكرم در مورد او فرمود: شیطان در چاله افتاده، كه مردی از قبیله ی بجیله از او می ترسد و به اعتبار این كه گمراه و گمراه كننده است وی را شیطان نامید، و اما این كه او را به گودال نسبت داد به این دلیل است كه وقتی امام در میان كشته ها به جستجویش پرداخت وی را در میان گودالی یافت كه بر اثر ریزش آب حفر شده بود، و چون پیامبر قبلا از چگونگی قتل وی خبر داشت لذا او را چنین توصیف فرمود، و از زید بن رویم نقل شده است كه امیرالمومنین در جنگ نهروان به من فرمود: امروز چهار هزار نفر از خوارج كشته می شوند كه یكی از ایشان ذوالثدیه است، و وقتی كه تمام خوارج را به قتل رساند درصدد برآمد كه جسد ذوالثدیه را بیابد، ممكن نشد و چون از جستجوی آن خسته شده بود به من دستور داد چهار هزار قطعه از نی آماده كنم، و خودش سوار بر قاطر مخصوص پیامبر شد پشت سر من می آمد و به من گفت روی هر كدام از كشتگان یك قطعه از نی بگذار مردم نظاره می كردند من

كارم را به آخر رساندم جسدها تمام شد اما یكی از تكه های نی در دست من باقی ماند، رو به آن حضرت كردم دیدم چهره اش در هم شد و با خود می گفت: به خدا سوگند دروغ نگفته ام و دروغ به من گفته نشده، در این حال از گودالی كه جای ریزش آب بود صدای شرشر آب شنیده شد، به من فرمود: آن جا را دقت كن، موقعی كه خوب نگام كردم دیدم یكی از كشته ها در آب فرو رفته، پایش به دستم رسید آن را كشیدم و گفتم این پای آدمی است حضرت زود از مركب پیاده شد، پای دیگرش را گرفت و دو نفری او را به بیرون گودال كشاندیم معلوم شد كه اوست، این جا بود كه صدای تكبیرش بلند شد و به سجده افتاد و مردمی كه حاضر بودند نیز تكبیر گفتند و به سجده افتادند. منظور از واژه ی صعقه حالت غشوه و مرگی است كه در اثر شمشیر وی بر ذوالثدیه عارض شد و لازمه ی آن لرزش و حركات سینه و ضربان قلب او بود كه شنیدن آن را بیان فرموده است و بعضی گفته اند مراد صاعقه و صیحه ی عذاب است زیرا روایت شده است كه وقتی علی (ع) در مقابل دشمنان قرار گرفت فریادی چنان هول انگیز سر داد كه همه ترسیدند و ذوالثدیه از شدت ترس فرار كرد و ناپدید شد تا بالاخره جسدش را در میان آن گودال یافتند، بعضی دیگر از شارحان ا

حتمال داده اند كه مقصود از شیطان همان ابلیس مشهور است چنان كه در خطبه ی اول شرح كردیم، كه همان قوه وهمیه است و به خاطر مشابهت لفظ ردهه را كه حفره ای در دامنه كوه است به منظور استعاره از قسمت میانی دماغ كه جایگاه قوه ی مذكور است، آورده و گاهی در اصطلاح اهل تجرید و معنویت از دماغ و قوای آن تعبیر به جبل و از شیاطین گاهی به جن و گاهی به ملائكه می شود و چون پیامبران و اولیای خدا بعضی اوقات امور معنوی و حقایق مجرد از ماده از قبیل فرشتگان، جن و شیاطین را با كمك نیرویی كه برایشان حاصر شده، به صورت محسوس درمی یابند- كه این مطلب در مقدمات كتاب بیان شده و در آینده نیز به آن اشاره خواهیم كرد- بنابراین می توان گفت كه امام (ع) شیطان واقعی را با صورت محسوس كه دارای قفسه ی سینه و قلب بوده، مشاهده كرده و چون دارای مقام عصمت بود پیروزی بر شیطان و رانده شدن و بیچارگی وی را مشاهده می كرد لذا از پیشگاه خداوند توانا صیحه ی عذاب آوری را می شنید كه بر شیطان وارد شده و در آن صدای ضربان قلب و حركتهای سینه ی وی را شنید همچنان كه ناله های او را می شنید كه بقیه ی سخنان حضرت حكایت از این معنا دارد. منظور امام از بقیه ی اهل بغی معاویه و وا

ماندگان از لشكر شامند در مقابل جنگ با آن حضرت كه فریبكاری را پیشه كردند و آن حكمیت خائنانه را برقرار ساختند و این كه فرمود اگر خدا رخصت دهد كه به جانب آن برگردد بر آنان غلبه خواهد كرد و زندگیشان واژگونه می شود، از باب اطمینان به وعده ای بود كه خدای سبحان بطور كلی داده است كه هر كس مورد تجاوز و ستم واقع شود او را یاری خواهد كرد و آیه شریفه (یا ایها الناس انما بغیكم علی انفسكم) و نیز آیه ی دیگر كه می فرماید (ان تنصرو الله ینصركم) و جز اینها.... و لا اذن الله فی الكره... تشذرا، اذن خدا كنایه از فراهم شدن اسباب برگشت به سوی آنها و مهلت داشتن برای تجهیز وسایل و امكانات می باشد، در این عبارت ما به معنای من، به كار رفته از باب اطلاق اسم عام بر خاص، یا این كه ما، به معنای الذی است.

[صفحه 519]

كلكل: سینه نواجم: جمع ناجمه: طلوع كننده و خارج شونده یكنفنی فی فراشه: مرا در رختخوابش می پیچاند، نگهداری می كرد، و در بر می گرفت. عرفه: بوی آن خطله: گفتار یا كردار بد و زشت. فطیم: از شیر گرفته شده. حراء: با مد و كسر، كوهی است در مكه، دو وجه در آن جایز است: مذكر و مونث و نیز به صورت منصرف و غیر منصرف به كار می رود. رنه: صدایی كه هنگام درد و غم و جز آن از شخص ظاهر می شود من در خردی سینه های عرب را بر زمین افكندم و شاخه های نو برآمده ی قبیله های ربیعه و مضر را شكستم، و شما، مقام بلند خویشاوندی و موقعیت ویژه ی مرا در خدمت رسول خدا می دانید، در حالی كه كودك بودم مرا در دامنش پروراند و به سینه اش می چسباند و در بسترش مرا در آغوش می گرفت و بدن مباركش با بدن من مماس می شد، و بوی خوشش را به من می رساند، غذا را می جوید و سپس در دهان من می گذارد، و هیچ گاه دروغی در گفتار و خطا و اشتباه در كردار از من نیافت. از زمانی كه پیامبر (ص) از شیر گرفته شد، خداوند بزرگترین فرشته از فرشتگان خود را همراه او ساخت تا شبانه روز، وی را به راههای صحیح و اخلاق پسندیده سوق دهد، من نیز پیوسته پشت سر او راه می رفتم، هم

چنان كه بچه بیشتر به دنبال گامهای مادرش قدم برمی دارد، و در هر روز برای من پرچمی از اخلاق حسنه اش برمی افراشت، و مرا به پیروی آن امر می كرد، همه ساله در حرا مجاور می شد و در آنجا تنها من او را می دیدم و جز من كسی وی را نمی دید، در آن زمان اسلام در خانه ای نیامده بود مگر خانه پیامبر خدا و خدیجه، و من سومین آنها بودم، نور وحی و رسالت را می دیدم و بوی خوش نبوت را احساس می كردم. وقتی در هنگام فرود آمدن وحی صدای ناله ی شیطان را شنیدم از پیامبر سوال كردم كه این ناله و فریاد چیست؟ پیامبر فرمود: این شیطان است كه از عبادت خود مایوس و ناامید شده است آنچه را كه من می شنوم و می بینم تو نیز می شنوی و می بینی جز این كه تو پیامبر نیستی بلكه وزیر من می باشی و پیوسته قرین خیر و نیكی هستی انا وضعت بكلكل العرب...، در این قسمت حضرت فضیلت و برتری خود را از نظر شجاعت و بزرگواری بر دیگران خاطرنشان ساخته است اما نه فقط به منظور مفاخره و مباهات كه صفتی ناپسند و مذموم است و حتی اساس این خطبه را بر آن نهاده است، بلكه مراد آن است كه با این سخنان دل دشمنان را از بیم و ترس، پر كند و روحیه ی دوستانش را تقویت نماید. واژه ی كلكل را استعاره

از گروهی از بزرگان عرب قرار داده كه در صدر اسلام آنها را به قتل رساند و جمعیتشان را پراكنده ساخت و دلیل مشابهت در این مورد آن است كه این گروه در حقیقت مركز قدرت و نیروی عرب بودند، چنان كه سینه ی موجود زنده جایگاه نیرو، و قوت او می باشد و بنابر قرائت كلاكل به صورت جمع نیز استعاره از همان اشراف عرب است كه امام با آنها جنگید و آنان را كشت، و وجه شبه همان است كه ذكر شد و احتمال دیگر آن است كه مجاز باشد از باب اطلاق جزء بر كل یعنی مراد از سینه یا سینه های عرب، خود عربها باشد. و حرف (باء) در كلمه ی بكلكل زآید است و مراد از وضع آنها، ذلیل و خوار ساختنشان می باشد، وضعته فاتضع، این سخن را عرب وقتی می گوید كه قدر و منزلت شخصی را پایین آورده باشد و ممكن است حرف باء برای الصاق باشد یعنی پستی و خواری را همراه آنان ساختیم و لفظ قرون استعاره از بزرگان دو قبیله ی ربیعه و مضر است كه با آنها جنگید و آنان را به قتل رساند، و وجه شبه آن است كه این گونه افراد نسبت به قبیله خود، حربه ی دفاعی و وسیله ی حمله به دشمن می باشند چنان كه شاخها برای حیوانها وسیله ی دفاع و حمله است و با ذكر واژه ی كسر كه به معنای شكستن است این استعاره را ت

رشیح فرموده است كه كنایه از كشتن آنان می باشد، و مراد از نواجم قرون افراد سرشناس و مشهور از این دو قبیله است، این مطلب كه حضرت عده ای از بزرگان قبیله ی مضر را در اوایل اسلام به قتل رسانده امری روشن و معروف است اما یادآوری قرون (شاخها) ی ربیعه اشاره به كسانی از آنهاست كه در جنگهای جمل و صفین حاضر بودند و حضرت با یارانش آنان را به قتل رساند و هر كس در این جنگها دقت كند نام این افراد را می تواند دریابد. و قد علمتم موضعی...، در این عبارت حضرت شرح می دهد كه چگونه از اول عمر در خدمت رسول خدا بوده و در سایه ی تربیت وی آماده ی كمالات نفسانی علمی و اخلاقی برتر شده و مناسبتها و اولویتهایی را بیان می دارد كه در حصول این تربیت و ملازمت، موثر بوده است و اینك به ذكر آنها می پردازیم: 1- نخست خویشاوندی نزدیك وی با رسول خداست كه با یكدیگر پسر عمو بودند، پدرهایشان برادران اصلی از یك پدر و مادر بودند و دیگر اولاد عبدالمطلب، از یك پدر و مادر نبودند جز زبیر كه (مادرش صفیه دختر عبدالمطلب با پدر پیغمبر و علی (ع) از یك پدر و مادر بودند). 2- دوم موقعیت خاصی كه با رسول خدا داشته و آن را با این مطلب كه پیامبر او را در كنار خود می گرفت

هنگامی كه كودك بود و سایر آنچه را كه بیان فرموده است، شرح مطلب این است كه مجاهد می گوید یكی از نعمتهای خداوند بر علی (ع) كه درباره ی وی انجام و خیر او را اراده فرمود، آن است كه در یكی از سالها قحطی و خشكسالی سختی قریش را فرا گرفت، ابوطالب كه دارای فرزندان و عیالات زیادی بود، طبعا بسیار در مضیقه قرار داشت، از این رو پیامبر اكرم به عمویش عباس كه از بقیه ی بنی هاشم وضعش بهتر بود گفت می دانی كه برادرت ابوطالب عیالمند است و سختی معیشت وی را می آزارد چه می شود برویم و هر كداممان یكی از فرزندانش را تكفل كنیم تا تخفیفی در زندگانی او پدید آید؟ او هم پذیرفت و دو نفری پیش ابوطالب رفتند و پیشنهاد خود را بیان داشتند، ابوطالب گفت عقیل را پیش من بگذارید و هر چه می خواهید انجام دهید، پس پیغمبر اكرم علی را انتخاب كرد و عباس هم جعفر را برگزید، و از طرفی تنها ابوطالب بود كه مدتها كفالت پیامبر را به عهده داشت و او را در دامن خود پروراند و بعدها او را در آغاز پیامبریش حمایت كرد و از شر مشركانش رهانید و هنگام ظهور دعوتش، وی را یاری كرد و این مطلب از اموری است كه ویژگی موقعیت علی را در نزد پیامبر تاكید می كند. ویژگی دیگر علی (ع) با

پیامبر، خویشاوندی سببی و مصاهرت آن دو بزرگوار می باشد، كه باعث پیدایش نسل اطهر و فرزندان معصوم و ائمه اطهار شد، در مورد این كه حضرت می فرماید پیامبر اكرم لقمه را می جوید و در دهان من می گذاشت مطلبی را حسن بن زید بن علی بن الحسین (ع)، از پدرش زید نقل كرده است كه پیغمبر خدا (ص) لقمه ی گوشت یا خرما را در دهان می جوید تا نرم شود و آن را در دهان علی (ع) كه طفلی كوچك در دامن پیامبر بود، می گذاشت. 3- موقعیت سوم كه حضرت با پیامبر اكرم داشته این است كه هرگز گفته ای خطا و عملی خلاف از او دیده نشد، و این مطلب به آن دلیل بود كه تربیت در دامن رسول خدا و عبادات و ریاضتهای شرعی، عامل چیرگی عقل بر دو نیروی خشم و شهوت و سبب مغلوبیت نفس اماره است كه خود سرچشمه ی خطای در گفتار و خلاف در رفتار می باشد، و در نتیجه این امور ترك رذایل و دوری از گناه و معصیت، ملكه ی نفسانی و خلق و خوی وی گردید و این عمل مقام عصمت از هر گونه خطاست كه در حق آن حضرت و بقیه ی معصومین از فرزندان وی ادعا شده است و جای هیچ گونه انكاری نیست: منظور از فرشته ای كه می فرماید از اول زندگی همدم پیامبر بود جبرئیل است كه در اصطلاح گروهی از دانشمندان اسلامی تعبیر

به عقل فعال می شود و همراهی با او اشاره به آن است كه نفس مقدس آن حضرت از اول طفولیت تحت تربیت وی بود و بر حسب استعداد كاملی كه در طبیعت او وجود داشت علوم و مكارم اخلاقی و بقیه ی راههای رسیدن به مقام قرب الهی را به او افاضه می كرد. و در ضمن یادآوری موقعیتهای خود با پیامبر، اشاره به تربیت آن حضرت به وسیله ی فرشته ی وحی می كند تا خاطرنشان سازد كه علوم و معارف و مكارم اخلاقی و سجایای نفسانی رسول اكرم در خود وی نیز به وسیله ی تبعیت از پیامبر، تحقق یافته است. از مطالبی كه درباره ی پیامبر با فرشته و نگهداریش به سبب او، ذكر شده روایتی است كه از امام باقر (ع) نقل شده است كه فرمود: خداوند بر حضرت محمد (ص) فرشته ی باعظمتی را موكل ساخته بود كه از آغاز انفصال از شیرخوارگی او را به كارهای خیر و مناسب، راهنمایی كند و به مكارم اخلاق وادار سازد و، وی را از شرور و خویهای نامناسب بازدارد، و او كسی است كه در سن جوانی كه هنوز به درجه ی پیامبری نرسیده بود پیوسته این ندا به گوشش می رسید: السلام علیك یا محمد یا رسول الله و چنان گمان می كرد كه این ندا از سوی سنگها و یا داخل زمین است اما هر چه دقت می كرد چیزی را مشاهده نمی كرد... 4-

و لقد كنت اتبعه اتباع الفصیل اثر امه، اشاره به موقعیت دیگرش با پیامبر است كه پیرویش از وی، هیچ وقت قطع نشد زیرا فرمود پیوسته به دنبال پیامبر می رفتم چنان كه بچه شتر همیشه به دنبال مادرش می رود. 5- فایده و ثمره ی تبعیت و ملازمت خودش را با پیامبر (ص) به این طریق بیان می فرماید كه هر روزه علامت و پرچمی از اخلاق پسندیده و خویهای شایسته اش را برای من برمی افراشت و هر لحظه مرا به اقتدای به وی امر و ترغیب می كرد، كلمه ی علم كه به معنای پرچم و علامت است استعاره از درخشندگیهای اخلاقی است زیرا اینها نیز همانند علامت و پرچم راهنمای آدمی به سوی سعادت و خوشبختی می باشد. 6- ویژگی ششم آن حضرت با پیامبر آن است كه هر ساله در دامنه ی كوه حراء مدتی مجاور پیامبر (ص) بود، پس در این مكان تنها او بود كه پیامبر را می دید و جز وی دیگری حضرت را نمی دید. در كتب صحاح نقل شده است كه پیغمبر اكرم سالانه مدت یك ماه در حراء سكونت می گرفت و در این ماه هر كسی از بینوایان كه می آمد از خوان نعمت آن حضرت استفاده می كرد و موقعی كه آن مدت سپری می شد به سوی مكه برمی گشت و پس از هفت بار طواف كعبه به خانه ی خود می رفت و این وضع ادامه داشت تا سالی كه خ

داوند او را برای رسالت برگزید، كه آن سال در ماه رمضان به همراه خانواده اش خدیجه و حضرت علی و یك نفر خدمتگزار به حراء آمد. طبری و دیگران می گویند كه حضرت رسول قبل از بعثت هرگاه وقت نماز می شد، پنهان از ابوطالب و بقیه ی عموها و سایر فامیلش تنها با علی به سوی دامنه ی كوههای خارج مكه رهسپار می شدند آن جا نماز می خواندند و هنگام شب مراجعت می كردند و این امر مدتها ادامه داشت تا آن كه یك روز حضرت ابوطالب در آنجا با آنها برخورد كه مشغول نماز بودند به پیامبر رو آورد و گفت فرزند برادرم این چه دینی است كه تو به آن عمل می كنی؟ حضرت فرمود: عمو جان، این دین خدا و فرشتگان و تمام پیامبران او، و نیز آیین جدمان ابراهیم است كه خداوند مرا برای ابلاغ آن به بندگانش فرستاده است. عمو جان، اكنون تو برای پاسخ دادن به آن و یاری كردن من و جان نثاری و بذل نصیحت در راه پیشرفت آن از دیگران سزاوارتری، ابوطالب گفت: فرزند برادرم! من كه معذورم و نمی توانم از دین خود و كیش و آیین پدران و اجدادم برگردم، اما به خدا سوگند تا زنده ام نمی گذارم از كسی گزندی بر تو وارد شود. در روایت دیگر چنین نقل كرده است كه حضرت ابوطالب به علی (ع) گفت: فرزندم! این

دین كه به آن عمل می كنی چیست؟ او پاسخ داد، پدر! من ایمان به خدا آورده و پیغمبرش را پذیرفته ام و آنچه او از طرف خدا آورده تصدیق دارم و برای خدا با وی نماز می خوانم، ابوطالب فرمود: البته او محمد (ص) جز به خیر و نیكی دعوت نمی كند همراهی با او را ترك مكن. 7- لم یجمع بیت واحد... و انا ثالثهما، در این عبارت اشاره می كند به این مطلب كه او نخستین مردی است كه اسلام آورد و به پیغمبر گروید. تفصیل بیشتر این امر در خطبه های پیشین بیان شده است در خطبه ی شماره 68: آیا من به خدا دروغ می بندم! و حال آن كه من اولین ایمان آورنده ی به او می باشم، و در خطبه ی شماره 56: پس از من بیزاری مجویید زیرا من بر فطرت توحید زاده شده ام، و بر همه ی مردم در اسلام آوردن و هجرت كردن سبقت جسته ام. طبری در تاریخ خود از عباد بن عبدالله نقل می كند كه شنیدم امیرالمومنین فرمود: من بنده ی خدا و برادر رسول خدایم و من صدیق اكبرم و پس از من هر كس چنین ادعایی كند، دروغگو و افترازننده است و من هفت سال پیش از بقیه ی مردم نماز بجا می آوردم، و بنا به روایت دیگر فرمود: من صدیق و فاروق نخستینم كه هفت سال پیش از ابوبكر ایمان آوردم و نماز خواندم، و به وجوه دیگری

نیز این مطلب نقل شده است: الف- ابن مسعود می گوید: به مكه وارد شدم، رفتم نزد عباس بن عبدالمطلب كه آن روز فروشنده ی عطر بود و نزدیك زمزم نشسته بود، در حالی كه ما نزد او حضور داشتیم ناگهان مردی با دو جامه ی سفید از باب صفا جلو آمد در حالی كه زلفهای مجعد و پیچ در پیچ تا نیمه های دو گوش او را فرا گرفته بود، دارای قامتی بلند و دماغی عقابی بود كه میانه ی آن برآمده و سوراخهایش تنگ می نمود، چشمهایش درشت و سیاه و ریشش انبوه و پرپشت بود، دندانهایی روشن و درخشان داشت رنگ چهره اش سفید متمایل به قرمز بود، كودكی نزدیك به بلوغ یا نوجوانی بالغ با صورتی زیبا در پهلوی راست او قرار داشت به دنبال ایشان زنی روان بود كه موارد زینت خود را پوشیده بود، این چند نفر به طرف حجر روان شدند، نخست آن مرد و سپس آن جوان نورس حجر را لمس كردند و بعد به طواف خانه پرداختند و پس از آن سنگ را قبله قرار دادند، نوجوان در پهلوی آن مرد و آن زن هم پشت سرشان قرار گرفت، اركان نماز را بطور كامل انجام دادند وقتی كه ما این وضع بی سابقه را مشاهده كردیم به عباس گفتیم ما كه تا كنون چنین دینی در میان شما متدینین ندیده ایم. گفت: آری به خدا سوگند چنین است گفتیم این

ها چه كسانی می باشند؟ آنان را برای ما معرفی كرد، و سپس گفت: به خدا قسم در روی این زمین، جز این سه نفر به این دین یافت نمی شود و نظیر این داستان از عفیف بن قیس نیز نقل شده است. ب- از معقل بن یسار نقل شده است كه گفت: نزد پیامبر بودم به من فرمود: آیا می خواهی به عیادت فاطمه (ع) بروی؟ عرض كردم: البته كه می آیم، برخاستیم و با هم رفتیم، پیامبر به دخترش فرمود: حالت چطور است؟ فاطمه عرض كرد: به خدا سوگند بیماریم طولانی شده و حزن و اندوهم شدت یافته است زنها به من می گویند پدرت به تو شوهری داده است كه ثروت و مالی ندارد پیامبر فرمود: آیا خوشحال نیستی كه تو را شوهری داده ام كه پیشتازترین افراد امتم در اسلام آوردن است و دانشش از همه بیشتر و فضیلت حلم و بردباری وی بر تمام آنها راحج می باشد؟ فاطمه عرض كرد: البته كه خوشحالم، ای رسول گرامی. همین حدیث از ابوایوب انصاری، امام جعفر صادق (ع)، سدی، ابن عباس، جابر بن عبدالله انصاری، اسماء بنت عمیس، و ام ایمن، نیز روایت شده است. ج- ابورافع می گوید: برای دیدن ابوذر و خداحافظی با وی به سرزمین ربذه رفتم، ابوذر ضمن سخنانی به من گفت: در آینده ی نزدیك برای شما آزمایشی بزرگ در پیش است پس ت

قوای الهی را پیشه ی خود سازید، و دست از دامن علی بن ابیطالب برندارید، از او پیروی كنید زیرا من از پیامبر اكرم شنیدم كه با وی فرمود ای علی (ع) تو نخستین شخصی هستی كه به من ایمان آورده و اولین فردی می باشی كه در روز رستاخیز با من مصافحه می كنی، و تو صدیق اكبر و فاروق هستی كه حق را از باطل جدا می كنی؟ و تو یعسوب المومنین می باشی. د- ابوایوب انصاری می گوید كه پیامبر خدا فرمود: فرشتگان الهی هفت سال بر من و بر علی (ع) دعا و صلوات نثار كردند به دلیل این كه در آن مدت بجز وی مردی با من نماز نخواند. این را نیز بدانید كه برخی از اشخاص نادان به این امر اعتراض كرده و گفته اند: علی بن ابیطالب هنگامی كه اسلام آورد به سن بلوغ نرسیده بود بنابراین ایمان و اسلامش معتبر نیست ولی از این اعتراض به چند وجه پاسخ داده شده است كه به ذكر آن می پردازیم: 1- در مرحله ی اول، این را قبول نداریم كه حضرت علی (ع) هنگام اسلام آوردن بالغ نبوده است و چند دلیل نقلی برای آن وجود دارد كه هم اكنون خاطرنشان می كنیم: الف- شداد بن اوس گفت: از خباب بن الارت پرسیدم كه حضرت علی هنگام مسلمان شدن چند ساله بود؟ او گفت: در آن موقع پانزده سال از عمرش می گذشت و

در آن روز بالغ و كامل در بلوغ بود. ب- ابوقتاده از حسن بصری نقل كرده است كه نخستین مسلمان علی بن ابیطالب بود، وی در آن موقع پانزده ساله بوده است. ج- حذیفه یمانی گفت: هنگامی كه علی (ع) چهارده سال از سنش می گذشت و با پیامبر شبانه روز نماز می خواند، ما بت پرست بودیم و به پرستش سنگها و شرب خمر و میگساری بسر می بردیم، در آن موقع قریش به آن حضرت نسبت سفاهت و نادانی می دادند اما هیچ كس به دفاع از وی برنمی خاست بجز علی بن ابیطالب. 2- پاسخ دوم از اعتراض بر بالغ نبودن علی (ع) هنگام اسلام آوردن آن است كه آنچه از اطلاق واژه ی كافر و مسلم تبادر به ذهن می كند بالغ بودن (ذهن) و كودك نبودن از این جهت است نه از نظر سنی و تبادر به ذهن هم خود دلیل بر حقیقت است. بنابراین به ظاهر امر رجوع می كنیم كه گفته اند: علی اسلام آورد و خود این كلام دلیل است بر آن كه در آن وقت بالغ بود و نسبت به آنچه انجام می داد عقل داشت، بعلاوه كه در سرزمینهای گرم مثل شهر مكه و نواحی آن، بطور معمول طبیعتهای سالم، پیش از پانزده سالگی به حد بلوغ می رسند و حتی بعضی در سن دوازده سالگی حالت احتلام برایشان اتفاق افتاده است. 3- پاسخ سوم كه ریشه ی اعتراض را در هم

می شكند و اساس و بنیان آن را ویران می سازد این است كه اگر اسلام آوردن آن حضرت در زمان بلوغش بوده است كه مقصود حاصل است و اگر بالغ نبوده، باز كافر بر او اطلاق نمی شود زیرا مولود بر فطرت بوده است، پس این كه می گویند علی (ع) در فلان سن اسلام آورده، مراد آن است كه در این موقع به عبادت خداوند آغاز كرده و اطاعت فرمان خدا و رسولش را گردن نهاده است. بنابراین اسلام وی اسلامی فطری و ایمان خالصی بود كه بر زمینه ی پاك و نفس مقدس او وارد شد، نفس مقدس او كه هرگز به ناشایستگیهای جهالت و بت پرستی و عقاید باطلی كه بر ضد حق است آلوده نشده بود این عقاید باطله معمولا در نفوس آنان كه سالها عمر خود را در بی ایمانی و شرك گذرانده و سپس اسلام می آورند، جایگزین می شود، آری ایمان علی (ع) به خدا و پیامبر وی موقعی تحقق یافت كه صفحه ی دلش آن چنان از كدورتهای باطل پاك و مصفا بود كه تمثالی از حق و تصویری از حقیقت را مجسم می ساخت (این بود جایگاه ایمان علی (ع)) اما دیگران موقعی ایمان آوردند كه سالها در كفر و شرك گذرانده بودند، بنابراین تحقق و جایگزینی ایمان در دلهای آنان در صورتی میسر می شود كه با زحمتهای زیاد و ممارستهای طولانی، آثار باطل و

ملكات سوء را از خود محو كنند، پس چقدر فرق است میان این دو مسلمان، ببین تفاوت ره از كجاست تا به كجا. 8- هشتمین ویژگی امیرالمومنین و موقعیت او با پیامبر اكرم آن است كه او نور وحی را رویت و رایچه ی طیبه ی نبوت را احساس می كرد و ناله ی بی تابانه ی شیطان را می شنید، و این امور از بالاترین مراتب اولیا می باشد. نكته های بلاغی: امام (ع) لفظ نور و روشنایی را استعاره آورده است از آنچه كه با چشم بصیرت جاودانه ی خود مشاهده كرده و مشاهدات وی عبارت است از اسرار وحی و نبوت و علوم تنزیل و دقایق تاویل اینها بر صفحه ی نفس قدسی او. وجه استعاره آن است كه این علوم و اسرار انسان را از تاریكیهای جهل و نادانی در طریق حق به سوی حق تعالی راهنمایی می كند چنان كه نور مادی در راههای محسوس راه انسان را روشن می سازد و چون روشنایی، خود بهره ی بصری است با آوردن واژه ی رویت و دیدن این استعاره را ترشیح فرموده، و كلمه ی ریح را نیز از موقعیت و مقام پیامبری و رازهای آن استعاره آورده و برای ترشیح از واژه ی شم بویید استفاده فرموده است به دلیل آن كه، بهره ی حس شامه است. اما این كه حضرت صدای ناله ی شیطان را می شنید، پیش از این درباره ی چگونگی شنیدن

انسان صدای فرشته و شیطان و دیدن صورت او، توضیح دادیم، كه این امور در صورتی میسر است كه نفس آدمی برای طلب معانی معقول و فرود آوردن آن به طرف صفحه ی خیال، از قوه ی مخیله كمك بگیرد تا آن را به شهود سمعی، حس مشترك برساند. از این مطالب چنین استفاده می شود كه امام (ع) آمادگی داشت كه صدای گریه ی شیطان را بشنود، این دیو حیله گر، هنگامی كه از پیروی مردم و تسلیم آنان در برابر دستورهای گمراه كننده اش ناامید شد، فریادش به ناله بلند شد، زیرا متوجه شد كه خلق حاضر نیستند در برابر او خضوع كنند و، وی را بپرستند. توضیح این كه نفس مقدس امام (ع) معنای شیطان را همراه با مفهوم یاس و اندوه تصور می كرد و سپس نیروی تصویرساز مخیله اش آن را به صورت فریادزننده ی اندوهگین تصویر و به سوی صفحه ی خیال پایینش می آورد، این بود كه آن حضرت ناله ی دردناك شیطان را می شنید. و این معنا را سخن رسول خدا تایید می كند موقعی كه در مورد این امور از پیامبر سوالهایی مطرح ساخت، فرمود: آنچه را كه من می شنوم، تو نیز آن را می شنوی و آنچه می بینم تو نیز می بینی اما تو پیامبر نیستی، این فرمایش رسول خدا گواه روشنی است بر این كه آن حضرت به مقامی رسیده بود كه آواز

وحی و سخن فرشته و صدای شیطان را می شنید و بالاخره روح پاك و نفس قدسی امام، تمام كمالات دیدنی و شنیدنی و غیر آن را دارا بود بجز مقام نبوت و پیامبری كه این مطلب برای هیچ فردی از افراد انسانی حاصل نمی شود، مگر با دارا بودن شرایطی كه ما در مقدمات كتاب آنها را مشروحا بیان داشتیم و در همان مورد فرق میان نبی و دیگر دارندگان نفوس كامله را خاطر نشان كردیم و اكنون خلاصه ای از گذشته را تكرار می كنیم و آن، آن است كه آدمی از سوی آسمان مورد خطاب واقع شود و مسوولیت یابد كه تمام امور دنیوی و اخروی جامعه ی بشریت را اصلاح سازد و این خود بالاترین و كاملترین مقام از هر مقامی است كه آدمی امكان وصول به آن را دارد. از امام صادق (ع) روایت شده است كه حضرت علی (ع) پیش از ماموریت پیامبر برای رسالت همراه آن حضرت نور وحی را می دید و صدای آن را می شنید و پیامبر اكرم به او فرمود اگر این نبود كه من آخرین پیغمبرم، تو هم در نبوت با من شریك می بودی، اكنون اگر چه تو پیامبر نیستی، اما وصی پیغمبر خدا و وارث او بلكه تو سرور اوصیاء و پیشوای باتقواترین آنها می باشی، بطور كلی پس از آن كه رسول اكرم از امیرالمومنین (ع) نفی مقام نبوت كرد امر وزارت را بر

ای او تثبیت فرمود و خود این امر دلیل شایستگی آن حضرت است كه لیاقت دارد، پس از پیامبر اكرم امور معاش و معاد جامعه ی انسانی را به نحو احسن اداره كند، و سپس درباره ی وی گواهی می دهد كه آن حضرت بر طریق خیر و در مسیر آن است و این اشاره است به طریقه ی پسندیده و پایداری وی در رفتاری كه در خدمت و تحت تربیت او داشت و این مطلب نیز خیر كثیر می باشد. در امر مصاحبت آن حضرت با پیامبر و شنیدنش صدای ناله ی دردآور شیطان را از مسند احمد حنبل چنین نقل می كنند كه علی (ع) فرمود: در شب معراج خدمت پیامبر بودم، او در حجر اسماعیل مشغول نماز و من نیز نماز می خواندم، پس از آن كه هر دو نمازمان را بجای آوردیم من ناله ی دردناك شدیدی را شنیدم، خدمت آن حضرت عرض كردم یا رسول الله این چه فریادی است؟ فرمود مگر نمی دانی، این صدای ناله ی شیطان است چون دانسته است كه من در این شب به آسمان بالا می روم و او ناامید شده است از این كه در روی زمین عبادت شود لذا فریاد دردناكش بلند شده است. اما درباره ی امر وزارت كه پیامبر اكرم برای امیرالمومنین (ع) تثبیت كرد، از خودش روایت شده است كه وقتی آیه ی (و انذر عشیرتك الاقربین) نازل شد، رسول خدا مرا خواست و به م

ن امر فرمود كه یك صاع از طعام حاضر سازم و ران گوسفندی بر آن بگذارم و اندكی شیر بیاورم، آنچه دستور داد انجام دادم و پس از تهیه ی غذا ماموریت جمع آوری اولاد عبدالمطلب را به من محول فرمود: من رفتم آنها را فرا خواندم حاضر شدند، چهل نفر مرد بودند كه در میان آنان عموهایش ابوطالب، حمزه، عباس و ابولهب وجود داشتند وقتی همه جمع شدند دستور داد غذا را آوردند آن را جلو خود بر زمین گذاشت، پاره ای از گوشت برداشت و قطعه قطعه كرد و آنها را در تمام قسمتهای ظرف غذا انداخت و به حاضران گفت به نام خدا تناول كنید، همه خوردند و كاملا سیر شدند، به خدای محمد (ص) سوگند هر یك از آنان به اندازه ی همه ی غذایی كه برای تمام جمعیت آورده بودم می خورد. پس از خوردن غذا، فرمود: یا علی (ع) مهمانان را سیراب كن ظرف شیر را حاضر ساختم همه از آن نوشیدند تا سیراب شدند به خدا سوگند هر یكی از آنان مانند همان كاسه شیری كه جمعیت را سیراب كرد به تنهایی می نوشید، سپس رو كرد به آنان و فرمود ای فرزندان عبدالمطلب به خدا قسم، در سرتاسر جهان عرب جوانی را سراغ ندارم كه برای فامیل خود، امری را آورده باشد برتر و بافضیلت تر از آنچه من برای شما آورده ام، من خوبی دنیا

و آخرت را برای شما آورده ام و خداوند به من دستور داده است كه شما را به آن دعوت كنم، كدام یك از شما حاضر است در این راه به كمك من برخیزد، تا برادر و وصی و جانشین من در میان همه ی شما باشد؟ همگی سرها را به زیر افكندند، من كه سنم از همه كمتر و چشمم از همه بیمارتر و شكمم بزرگتر و ساقهای پایم باریكتر بود (كنایه از اظهار كوچكی و فروتنی آن حضرت است) گفتم: یا رسول الله من آماده ام تو را در این امر، كمك و یاری كنم، حضرت مرتبه دوم مطلب را اعاده فرمود، باز هم مردم از پاسخ دادن خودداری كردند و من نیز آنچه اول گفته بودم تكرار كردم، این بار پیامبر دست به گردن من گرفت و به خویشان خود گفت: این است برادر، و، وصی و خلیفه ی من در میان شما، بنابراین سخنان او را بشنوید و اطاعت كنید اما مردم برخاستند، در حالی كه می رفتند خنده ی مسخره آمیز بر لب داشتند و به ابوطالب گفتند: اكنون محمد (ص) تو را دستور داد كه گوش به حرفهای بچه ات بدهی و از وی پیروی و اطاعت كنی.

[صفحه 519]

قلیب: چاه، پیش از آن كه سنگچین شود هم مذكر و هم مونث است ابوعبیده گفته است چاه معمولی و كهنه ی قدیمی. دوی: صدای وزیدن باد و زنبور عسل قصف: صدای پرواز پرنده و پر زدنش در هوا. سیماء: مقصور هم به كار می رود، علت و اثری كه شیئی به آن شناخته می شود. غل یغل من المغنم: در غنیمت خیانت كرد، ابوعبیده می گوید در این مورد یغل به ضم است اما در مورد خیانت از معدن یغل به كسر و در مورد خیانت مطلق اغل یغل آورده می شود. منار: علامتها، نشانه ها و با آن حضرت بودم هنگامی كه گروهی از قریش حضورش شرفیاب شدند و عرض كردند: یا محمد (ص) تو امر بزرگی را ادعا كرده ای كه هیچ یك از پدران و بستگانت چنین ادعایی نكرده اند، اكنون ما دو مطلب از تو سوال می كنیم اگر پاسخ داری و درستی آن را به ما نمایاندی درمی یابیم كه تو پیغمبر و فرستاده خدایی وگرنه خواهیم دانست كه ساحر و بسیار دروغگو می باشی، پیامبر خدا فرمود مطلبتان چیست؟ گفتند از خدا بخواه كه این درخت از ریشه كنده شود و بیاید جلوی روی تو قرار گیرد، حضرت فرمود، خدا به هر چیزی تواناست، پس آیا اگر این كار را خدا انجام دهد شما ایمان می آورید و شهادت به حق خواهید داد؟ پاسخ دادند

: آری، پیامبر فرمود: هم اكنون خواسته ی شما را برمی آورم اما می دانم كه راه خیر را نمی پیمایید در میان شما كسی هست كه به چاه درخواهد افتاد و كسی است كه لشكر جمع خواهد كرد. آنگاه فرمود: ای درخت، اگر ایمان به خدا و روز قیامت داری و می دانی كه من پیامبر خدایم به اذن خدا، از ریشه درآی و جلو روی من توقف كن. سوگند به خدایی كه وی را به حق مبعوث فرموده است كه آن درخت با ریشه های خود از زمین كنده شد و شروع به آمدن كرد در حالی كه زمزمه ای شدید و صدایی چون آواز بر هم خوردن بالهای پرنده با خود داشت و لرزان و بالزنان در مقابل آن حضرت ایستاد و بلندترین شاخه اش را روی سر پیامبر افكند و برخی دیگر از شاخه هایش را بر روی شانه ی من قرار داد كه در جانب راست آن جناب ایستاده بودم، وقتی كه آن مردم چنین دیدند با گردنكشی و ناسپاسی گفتند: امر كن نیمی از آن این جا بیاید و نیم دیگرش بر جای خود بماند، پیغمبر خدا چنین دستور داد، پس نیمی از آن چنان شتابان آمد كه با شگفت ترین روی آوردن و سخت ترین صدایش همراه، و نزدیك بود كه به رسول خدا بچسبد، باز هم از روی ناسپاسی و ستیزه جویی گفتند: به این نیمه بگو كه باز گردد و همچنان كه بود به نیمه ی خود

بپیوندد، پس پیامبر آن را چنین امر كرد، آن نیز به جای خود برگشت، پس من گفتم: لا اله الا الله، یا رسول الله، من اول شخص ایمان آورنده ی به تو هستم و نخستین اقراركننده به این كه آنچه را این درخت انجام داد، به امر خدای تعالی به منظور بزرگداشت سخن تو و گواهی دادن به پیامبری تو بود، اما آن جمعیت همگی یكصدا گفتند: چه ساحر دروغگویی است كه در سحر خود چابك است، آیا جز این شخص كسی تو را در این امر تصدیق می كند؟ آنان مرا قصد داشتند، و من از گروهی می باشم كه سرزنش هیچ سرزنش كننده ای آنان را از مسیر در راه خدا باز نمی دارد، چهره شان چهره ی صدیقان و سخنشان سخن نیكان است، آبادكنندگان شب و نشانه های روزانه، چنگ زنندگان به رشته ی محكم قرآن می باشند، سنتهای خدا و رسولش را زنده می كنند، استكبار و گردنكشی ندارند، خیانت و تباهكاری نمی كنند، دلهایشان در باغهای بهشت و بدنهایشان در كار عبادت و بندگی است.) 9- ویژگی نهم امیرالمومنین با پیامبر اكرم آن است كه وقتی جمعیت فراوانی از قریش حضور آن حضرت آمدند سوالاتی كردند و داستان معجزه ی درخت كه در قبل شرح دادیم اتفاق افتاد علی (ع) آن جا بود، آنها انكار كردند ولی علی (ع) تصدیق كرد و ایمانش

را برای چندمین مرتبه آشكار كرد. در مباحث گذشته آگاه شدی كه هیولای عالم كون و فساد و اصل جهان هستی، در تصرف نفوس مقدسه ی پیامبران قرار گرفته و از آن كسب فیض می كند، تا آن اندازه كه شایستگی پیدا می كنند كه امور خارق عادت را بپذیرند كه از گستره ی قدرت دیگر انسانها خارج است. اصل معجزه ی پیامبر درباره ی درخت و پرسشهای مردم و چگونگی درخواست حضرت از درخت و اطاعت كردن آن، و چگونگی نپذیرفتن مردم و انكار كردن آنان و تصدیق امیرالمومنین این معجزه در متن سخن امام (ع) كاملا تشریح شده است از جمله و لقد كنت... تا یعنونی. و اما این كه پیش از اجرای معجزه پیامبر به آنان فرمود من آنچه شما می خواهید به شما می نمایانم اما می دانم كه به سوی خیر و خوبی گرد نمی آیید بلكه برخی در چاه خواهید افتاد و برخی دیگر به گروههای گوناگون خواهید گرایید این امر از علم غیب الهی است كه به اولیای خود ارزانی داشته و آن حضرت به حسب گستردگی نیروی روح قدسیش آن را درك فرموده و از آینده خبر داده است. منظور از چاه همان چاه بدر است و كسانی كه در آن افتادند عبارتند از: عتبه و شیبه پسران ربیعه و امیه بن عبدالشمس و نیز ابوجهل، و ولید بن مغیره و جز اینها كه پس

از پایان یافتن جنگ بدر به چاه، ریخته شدند و این خبر از علامتهای پیغمبری رسول خداست و آنها كه گروههای مختلف تشكیل می دهند عبارتند از ابوسفیان، عمرو بن عبدود، صفوان بن امیه، عكرمه بن ابی جهل، سهل بن عمرو و جز اینها. داستان درخت در مورد معجزه ی پیامبر، مشهور و زبانزد خاص و عام می باشد، اهل حدیث در كتابهای خود، آن را ذكر كرده اند و متكلمان هم در باب معجزات رسول خدا آن را آورده اند و بعضی خلاصه ی آن را چنین روایت كرده اند كه: آن حضرت، درختی را به سوی خود خواند، آن هم به پیامبر روی آورد، در حالی كه زمین را می شكافت، بیهقی در كتاب دلایل النبوه این داستان را آورده است. با این كه در عرف عقلاء خطاب ویژه ی عاقلان است اما حضرت رسول در این داستان، درخت را كه غیر عاقل است مورد خطاب قرار داد و فرمود: ای درخت اگر ایمان به خدا و پیامبری من داری... تا آخر، این خطاب از باب استعاره است كه حضرت با توجه قدسی خود استعداد پذیرش امر خدا را در آن برانگیخت و آن را آماده ی اطاعت امر خود فرمود، كه در حقیقت، امر خداست، از این رو، در عبارت متن، درخت تشبیه شده است به موجودی خردمند و عاقل كه می تواند دعوت وی را پاسخ مثبت دهد و پیش او، بیاید

. فایده ی این خطاب آن است كه تحقق یافتن خواسته ی پیامبر از درخت به دنبال دعوت و خطاب، امری است كه بر شگفتی اصل مطلب می افزاید و چون در نظر حاضران شگفت انگیزتر است، برای جایگزینی در دلها رساتر خواهد بود، توضیح این كه اصل این مطلب كه درخت از جای خود كنده شود و به سوی دیگری برود، مساله شگفت انگیزی است زیرا از درخت كه موجود بی شعوری است چنین امری هرگز انتظار نمی رود و وقتی كه اصل این مطلب شگفت انگیز باشد، پس انجام شدن آن در پاسخ خطاب و درخواست پیامبر، شگفت تر خواهد بود. زیرا شنیدن ندای حضرت و درك كردن آن از ناحیه ی درخت، خود، امر عجیب دیگری است كه طبیعت درخت این اقتضا را ندارد و چون شگفت انگیزتر است در اذهان و نفوس جایگزین تر است. با این فایده ای كه ذكر شده دیگر این سخن و خطاب عبارتی سفیهانه و بیهوده نیست. امام وبری (ره) این معنا را به گفتار خداوند تشبیه كرده است كه می فرماید (و قیل یا ارض ابلعی مائك و یا سماء اقلعی) و در توجیه این معجزه گفته است حقیقت خطاب به خداوند است كه گویا حضرت در پیشگاه خدا عرض می كند: خدایا اگر این درخت كه از آثار وجود توست، قادر است گواهی به وجود تو بدهد و تو آگاهی كه من فرستاده ی تو هس

تم، پس آنچه را كه من از آن خواسته ام شاهد بر صدق مدعایم قرار ده، و چون درخت محل چیزی است كه آن حضرت از خدا خواست، به این دلیل درخت را مورد خطاب خواسته ی خود قرار داد، بنابراین در این خطاب مجاز به كار برده شده، از باب جایگزین ساختن مسبب به جای سبب، احتمال دیگر این است كه مخاطب در اصل فرشتگانی باشند كه موكل بر درخت می باشند. اما بنابر رای طایفه ی اشعریه، خطاب بدون هیچ گونه توجیهی درست است زیرا آنان می گویند برای حصول حیات، ساختمان مخصوصی كه دست و پا و گوش و چشم و بقیه اعضاء باشد لازم نیست، پس به این طریق ممكن است كه خداوند در وجود درخت ایجاد فهم و شنوایی كرده باشد و به این طریق درخت، خطاب حضرت را درك كرده باشد. و انی لمن قوم... لائم، این عبارت كنایه از آن است كه حضرت در اطاعت و بندگی حق تعالی مراحل نهایی را می پیماید و هیچ گونه توقف و كوتاهی از او در این مقام رخ نداده كه به دلیل ایجاد نقص در آن، مستوجب ملامت و سرزنش واقع شود. سیماهم سیما الصدیقین...، تا آخر صفات، قومی كه حضرت خود را از آنها به حساب می آورد اهل تقوا هستند، آنان كه همام درباره ی صفاتشان از وی سوال كرد و صفاتی كه در این خطبه ذكر كرده برخی از صفتها

ی آنها می باشد كه در همان خطبه بطور كامل بیان شده است اما در این جا فقط ده صفت از آنها را بیان فرموده است: 1- نشانه های آنان نشانه های صدیقان است و صدیقان كسانی هستند كه در تمام گفتارها و كردارهای خود، صدق در اطاعت خدا را مراعات كنند، و علامتهای كامل آنان را در خطبه ی همام شناختی. 2- سخنان ایشان سخنان ابرار و نیكان است كه عبارت از امر به معروف و نهی از منكر و ذكر همیشگی برای معبود بر حقشان می باشد. 3- ایشان آبادكنندگان شب هستند، كنایه از این كه شبها را پیوسته با عبادت بسر می برند، روایت شده است كه برخی از آنان هرگاه از عبادت خسته و كسل می شد، خود را تا صبح به ریسمانی می آویخت، تا نفس را عقوبت كند كه بعد از آن خسته و كسل نشود. 4- از باب استعاره آنان را برج دیده بان در روز، به شمار آورده است زیرا همچنان كه برج دیده بان یا جایگاه بلندی كه آتش روی آن روشن می كنند، راه مادی و محسوس را برای مردم می نمایاند، متقیان هم مردم را به راه خدا، راهنمایی می كنند. نكته ی بلاغی: واژه ی حبل را برای قرآن استعاره آورده اما در مناسبت تشبیه، دو احتمال وجود دارد: الف- همان طور كه ریسمان وسیله ی آب كشیدن از چاه و سیراب شدن است، قرآ

ن هم نوآموزان و كسانی را كه در آن می اندیشند در نوشیدن آب حیات جاوید كه علوم و اخلاق پسندیده و معارف حقه است كمك می كند. ب- احتمال دوم: همچنان كه با ریسمان می توان از پایین به بالا رفت، قرآن نیز هر كس را كه به آن چنگ بزند تا از پرتگاههای جهل و نادانی به بالاترین قله های عقل و سعادتمندی برسد، كمك می كند. 5- آنان را زنده كننده ی سنتهای خدا و رسول دانسته از این نظر كه به دستورهای خدا و پیغمبر عمل می كردند و به این طریق به برقراری و جاودانگی آن كمك می كردند. 6- خود بزرگ بینی در آنها وجود ندارد، و چون وجود این صفت در آدمی مایه ی پستی است، پس عدمش باعث شرافت و فضیلت وی می باشد. 7- در این قوم صفت تقلب نیست و این نبودن، خود فضیلتی است، زیرا وجودش مستلزم حالتهای ناپسندی از قبیل شهوترانی، خیانت، حرص، پستی و جز اینها می باشد. 8- آنها مفسد نیستند، به دلیل این كه هر نوع تباهی و فسادی، حداقل سبب، یكی از رذایل و صفات ناپسند می شود بنابراین، نبودن آن مایه ی سعادت و كمال آدمی است، از باب مثال زنا كردن باعث وجود صفت فجور می شود و آدمكشی سبب وجود ظلم می باشد و همین طور بقیه ی انواع گناهان و فسادها. 9- دلهایشان در باغهای بهشت ج

ای دارد، پیش از این دانستی كه بالاترین غرفه ها و درجات بهشت، معارف الهی و جا گرفتن در مكانهای صدق، نزد ملیك مقتدر است و این از مقامات عارفان و اولیای صدیق خداوند است. 10- بدنهایشان پیوسته در كار عمل می باشد، حرف واو در، و اجسادهم، احتمال می رود كه حالیه باشد یعنی دلهای آنان در باغهای بهشت است در حالی كه بدنهایشان مستغرق در حركات و سكنات و پیوسته مشغول عبادات و كارهای پسندیده می باشند (اولئك الذین صدقوا و اولئك هم المفلحون.).


صفحه 399، 400، 415، 416، 454، 454، 454، 455، 485، 487، 487، 485، 519، 519، 519.